Thursday, March 29, 2007

واژه نامه

واژه نامۀ همزبانان
تالیف محمد آصف فکرت
از انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسی
تهران - 1377
با تجدید نظر مؤلّف

مقدمهپس از سال 1340 خورشیدی، رفت و آمد و دید و وادید میان استادان، محققان و شخصیتهای فرهنگی ايران و افغانستان فزونی گرفت، و با این دیدارها، آنان به خصوصیتهای فرهنگی این دو جامعهء مشترک الثقافه – هم فرهنگ – که مدتی از هم بسیار دور مانده بودند، بیشتر آشنا شدند. از سال 1344ش که آغاز تحصیل نگارندهء این سطور در دانشگاه کابل بود، و در سالهای پس ار آن که در مطبوعات گذشت، با شماری از استادان و فرهنگیان ایران آشنایی حاصل شد. دریغا که بسیاری از آن بزرگان اکنون در قید حیات نیستند. آنانی که، سپاس خدای را، مانده اند، از ان روزگاران، از افغانستان خاطراتی خواهند داشت. بسیاری ار افغانان فرهیخته نیز در آن روزکاران دیدارهایی از ایران داشته اند.
این سفرها یا در چارچوب کارهای اداری بود و یا در در قالب پیمانهای مبادلهء استاد و دانشجو. ولی یکی از از مواردی که انگیزهء دیدار اهل زبان و ادب از کشورهای همسایه می شد، نشستهای ادبی – فرهنگی به مناسبت تقارن سالگرد تولّذ یا وفات بزرگان ادب و فرهنگ این جوامع بود؛ مانند نشنهای بزرگداشت هزارهء فردوسی، هزارهء شیخ طوسی، سمینارهای بزرگداشت ناصرخسرو، ابوالفضل بیهقی و دیگران در ایران و نشستهای تجلیل از بزرگانی چون بیر هرات خواجه عبدالله انصاری، مولوی، نورالدین عبدالرحمان جامی، دقیقی، سنایی، فارابی، سید جمال الدین و سمینارهای ترجمه و نسخ خطی در افغانسنان.
گاهی، در این دیدارها، مهمانان و میزبانان با دشواریهایی روبه رو می شدند، که یکی ازآنها دگرگونیهایی، هرچند اندک، در لهجه ها و کاربرد وازه ها بود ( به کونهء مثال، باری یکی از اساتید ما برای شرکت در سمیناری به تهران رفته بود. مهماندار آمده بود تا استاد را ار هتل به محل برگزاری سمینار ببرد. او که می خواسته با مدیر هتل صحبت کند، به استاد گفته بوده که "استاد! حضرت عالی تشریف ببرید توی ماشین، بنده هم الساعه خدمت می رسم." استاد مرحوم بعداً با خوش طبعی حکایت می کرد که "من بی نهایت پریشان شدم که مگر موتر پیدا نمی شود که من باید داخل ماشین و کارخانه بنشیم؟چگونه با این لباس من داخل ماشین بروم؟" استاد بعداً دریافته بود که در تهران توی ماشین رفتن همان است که در کابل داخل موتر نشستن . در کابل، ماشین یعنی موتور و دستگاه گردانندهء هر کارخانه یی، یا آنچه که در تهران به آن موتورخانه می گویند. در موردی دیگر، روزی یکی ار افاضل از بنده سؤال کرد که چار نفر آدم چگونه زیر یک صندلی می روند؟ مقصدش را که پرسیدم گفت " از فلانی پرسیدم درین زمستان سرد چگونه خانه را گرم می کنید؟ گفت: ما چار نفریم زیر یک صندلی گرم می شویم" . مشکل اینجا بود که آنچه را در ایران صندلی می گویند، در افغانستان چوکی می گویند و آنچه را در افغانستان صندلی می گویند، در ایران کرسی می گویند). ـ
این دگرگونیها گاهی موجب سوء تفاهمهایی می شد که اگرتوضیح بموقع داده نمی شد بسا که موجب آزردگی می گردید یا مسائل و دشواریهایی را به بار می آورد.
برای آسان تر ساختن افهام و تفهیم، و از میان بردن دشواریهای زبانی میان این دو جامعهء همزبان، در همان سالها چند تن از خبرگان ادب و زبانشناسی، نیاز نگارش یک واژه نامهء مختصر را بیان می کردند؛ واژه نامه یی که در آن واژه های رایج در هردو جامعه، که برای هر یک از این دو جامعه نیاز به ترجمه و توضیح دارد، گنجانده شود. البتّه در آن هنگام، برای ما، پی بردن به هدف چنان پیشنهادی و چگونگی اجرای آسان نبود، و هم رفت و آمد ها چنان محدود و کوتاه مدّت بود که نمی شد، در مدّت اقامت، با همه یا بیشتر واژه های مورد نظر آشنا شد.
بعد ازآن، احوالی پیش آمد - که یاران فراموش کردند عشق – و هر یک از گوشه یی فرا رفتند؛ و آنان که ماندند اسیر رنجهایی شدند که مجالی برای زبان و لغت نماند. بلکه بجای چاره اندیشی در بارهء لغت و زبان، همه در تدبیر چگونگی رفع خشکی لب و دهان شدند.
نگارنده همیشه در این اندیشه بود که مگر بتواند به گونه یی باب این کار را بگشاید. برای آغاز این کار، جسته گریخته، یادداشتهایی می نوشت و برگه هایی فراهم می آورد؛ نا اینکه سال گذشته - 1375خورشیدی –یکی از استادان محترم دانشگاه تهران، که از سفر فرهنگی یونسکو برگشته و، ضمن نگارش گزارش سفر خویش، از زبان دکتز روان فرهادی دانشمند، زبانشناس و دپلومات معروف افغان، بار دیگر ضرورت نگارش چنین واژه نامه یی را به میان آورده بود. نگارنده این گزارش را در مجلّهء کلک خواند. در گذشته نیز نگارنده بارها از استاد ضرورت این کار را شنیده بود. در این زمان، نگارنده یک واژه نامهء مختصر، در بردارندهء واژه های رایج در تهران و کابل را فراهم آورده بود. با این یاد آوری مجدد، یادداشتها را به صورت الفبایی تنظیم نمود و آمادهء چاپ ساخت.
این کار بسیار کوتاه و ناقص است، امّا درامدی بر نگارش آن فرهنگ مطلوب تواند بود. نگارنده تصوّر می کند همین کار به خودی خود، در کنار فوائد خاصّ خویش، نیاز یا بی نیازی نگارش چنان فرهنگی را نشان خواهد داد، و هم نمونه یی برای چگونگی این کار و گزینش واژه ها خواهد بود.
درینجا بی مورد نیست به نکته یی که، سالها پیش، یکی از درگذشتگان روانشاد یاد کرده است، اشاره یی شود:
در تابستان سال 1345 خورشیدی، سمینار یک هفته یی « ترجمه » با شرکت دانشمندان و مترجمان کشورهای فارسی زبان، در کابل برگزار شد و ما دانشجویان زبان و ادبیّات هم اجازه یافتیم که در آن سمینار حضور یابیم ؛ ببینیم و بشنویم و سود ببریم. به یاد دارم که روزی، در آن سمینار، ادیب و دانشمند افغان، شادروان سرورخان گویا اعتمادی، سخنانی خطاب به دانشمندان مهمان (خارجی) گفت که مقصود از آن سخنان جلب توجّه بیشتر دانشمندان، نویسندگان و مترجمان، به خصوص ایرانیان، به زبان و لهجه های فارسی دری در افغانستان بود. شادروان گویا اعتمادی نمونه های متعدّدی آورد؛ از جمله به یاد دارم که گفت: ما در زبان خود کلمه هایی داریم، فارسی دری، و بسیار موجز و فصیح؛ یکی از این کلمات پُرزه است که از آن پُرزه فروش و پُرزه فروشی هم ساخته شده است. همزبانان ما در ایران به جای پرزه لوازم یدکی و به جای پرزه فروشی، فروشگاه لوازم یدکی می گویند. چه عیبی دارد که از چنین کلمات، که میراث پیشینه و مشترک ماست، استفاده شود؟ ( اکنون 39 سال از آن سمینار و 38 سال از درکذشت شادروان گویا اعتمادی می گذرد). ـ
وجود بسیاری از واژه های فارسی دری در گویش کابل – بدون این که این واژه ها به تازگی گزینش و وضع شده باشند- شایان دقّت است. از آن جمله است برخی از واژه های همین نامهء فشرده، مانندِ
آبنا (تنگهء آبی)، آرتینه (دختر جوان)، ازار (شلوار)، الماسک (صاعقه)، اندر (ناتنی)،
بادیان (رازیانه)، برفکوچ (بهمن)، بروت (سبیل)، بندی (رندانی)، پایوازی (پاگشا)، پاییدن (ماندن)، پشک (قرعه)، پیزار (کقش)، تشناب (حمام، دستشویی)، تهداب (اساس)، جزیره نما (شبه جزیره)، جواری (ذُرٌّت)، چارمغز (گردو)، خاکنا (تنگهء خاکی)، خام کوک (پرو ِ لباس)، خزه (کشو)، خُسُر (پدرزن، پدر شوهر)، خُسران (اقوام همسر)، خویشی (وصلت)، خویش خوری (پارتی بازی)، دستار (عمامه)، دوگانگی (دوقلو)، ریزش (گریپ)، سُتره (تمیز)، سرک (خیابان)، کژدم (عقرب)، ناجو (کاج)، هدیره (گورستان)، یله (رها).
از سوی دیگر، برخی از واژه ها که در هر دو جامعه نگارش و تلفظ یکسان دارند، در هر یک از گویشهای کابل و تهران دارای معناهای جداگانه اند؛ مانندِ
اجاره ،که در کابل رهن و در تهران کرایه معنی می دهد
تره ، که در کابل خیار چنبر و در تهران گندنا معنی می دهد
پنجره ،در کابل به روزنۀ مشبک و در تهران به کلکین گویند
حاضری ، در کابل به دفتر حضور وغیاب و در تهران به بغذای مختصر و آماده گویند
صندلی ، در کابل به کرسی و در تهران به چوکی گویند
کچل ،تهران کل را گویند و در کابل کج پا را
کلپوره ، در تهران مانند هرات گیاه دارویی را کلپوره و در کابل دنبلان را کلپوره گویند
ما شین ، در تهران به موترماشین گویند و در کابل به ماشین موتور
دایی، در کابل خانم قابله یا ماما را دایی گویند و در تهران برادر مادر را دایی گویند
موزه، در کابل چکمه را موزه گویند و در تهران موزیم را موزه گویند
ـبرای واژه های بالا در اصل جدولی واضح ساخته بودم که پیاده کردن آن به دلیل دشواری زبانی ممکن نشد و ناگزیر به گونه یی که ملاحظه فرمودید شرح دادم.امید است این واژه نامهء مختصر، هم برای پژوهشگران زبان و لغت و هم دیپلماتها ، بازرگانان و دیگر مسافران دو کشور همزبان مفید آید.
این واژه نامه دو سویه تنظیم شده است؛ یعنی نخست بر اساس واژه های متداول در کابل و در بخش دوم بر اساس واژه های رایج در تهران آمده است.
در سالهای 1340-1350 که «دری» در افغانستان به جای «فارسی» تثبیت گردید، برخی از صاحب نظران زبان و ادب در ایران همواره با کاربرد دری به جای فارسی مخالفت کرده اند؛ اما اکنون دیگر این نام تثبیت شده است و چندین کشور، از جمله ایران، برنامه های رادیویی برای شنوندگان افغان با نام« برنامهء دری» پخش می کنند.

بخش اوّل: واژه های فارسی دری رایج در کابل با برابر های رایج در تهران

الف
آب باز: شناگر، غوّاص
آب بازی: شنا
آبله : تاول
آبنا : تنگهء آبی
آتوبیوگرافی: خودزیستنامه
آرتینه: دختر نوجوان
آشک: از غداهای محلی
آوری: سماق یا دانه یی ترش مانند سماق
ابرا: رضایت مدّعی در ختم دعوا
اپیدمی: بیماری شایع و واگیردار
اتن : نوعی پایکوبی و دست افشانی، رقص ملّی
اجاره: رهن، گرو
احصائیه: آمار
اختلاط: گفت و گو
ادیتوریم: آمفی تیاتر
ارتباط عامّه: روابط عمومی
ارچ: لثه ( در هرات) ـ
اردو: ارتش
ارکان حرب: ستاد ارتش
ارگ شاهی: مجتمع کاخهای سلطنتی
ارمونیه : آرمونیا، هارمونیا، نوعی آلهء موسیقی هندی
ارهت: چاه بزرگ که با گردونه برای آبیاری به نیروی حیوان از آن آب کشند
اریکین (الکین) : فانوس
ازار: شلوار
ازاربند: بند شلوار
اسپار: از ابزار کشاورزی
اسپانوی: ( هسپانوی) اسپانیایی
استاتسکوپ: گوشی پزشکی
استخبارات: اطلاعات، پلیس مخفی
استخدام: کارگزینی
استریا: اتریش
استنطاق: بازجویی
استیشن: ایستگاه، فرستنده
اسد: مرداد
اَسِستانت: استادیار، دانشیار
اشپول: سوت
اشپولاق = اشپول
اشتپنی: یدک، زاپاس، چرخ زاپاس
اشترنگ: فرمان ماشین
اشتق: برگهء زردالو، کشته ( درخراسان) ـ
اضافه بست: منتظر خدمت کارمندی که در تشکیلات جدید
برایش پُستی در نظر گرفته نشده
اطراف: حومه، ولایات
اطرافی: شهرستانی
اطفائیّه: آتش نشانی
اطّلاعات و کلتور: ارشاد و فرهنگ
اعشاریّه: ممیّز
اعلان: آگهی
افغان: 1. پشتون، پشتو زبان 2. شهروند افغانستان
افغانی: واحد پول افغانستان
اکادمی : فرهنگستان
اکاسی: آقاقیا
اکسریز: رادیولوژی
اگریمان: آگرمان، موافقتنامه
الچه: جاجیم – پارچهء خشن پشمی
اُلِسوال: بخشدار
السوالی: بخش، بخشداری (در تقسیمات کشوری) ـ
السی جرگه: مجلس شورا
القلی: قلیایی
الماری: قفسه، کمدِ لباس
الماسک: صاعقه، برقک، برق
اَم : انبه
انانس: اعلام برنامه
انانسر: اعلام کنندهء برنامه
انبار: سرگین دام که هیزم سازند
انباق: هوو
انبُرپلاس: انبردست
انترَکت: میان پرده
انتیک فروش: عتیقه فروش
انجنیر: مهندس
اندر: ناتنی
اندل : هِندِل
اندل چو: الا کلنگ ( در هرات: الی لنبک) ـ
اندیوال: رفیق، سهیم
اندیوالی: شراکت
انفلاق: انفجار
انگلیس: اهل انگلستان، انگلیسی
اودرزاده: پسرعمو
اودرزادگی: هم چشمی و رقابت خانوادگی
اورگنجی: یک قران قدیم مانند درهم یا سنار
اولجه: مالی که به زور ستانند
اولچک: دستبند زندانی
ایتالوی: ایتالیایی

ب
بابا کُپَّک: گوژپشت
بابه : بابا
باجه: باجناق
باجه خانه: دستهء ارکستر نظامی و حکومتی
بادار: ارباب، سروَر
بادرنگ: خیار
بادمجان رومی : گوجه فرنگی
بادی : اتاق ماشین
بادیان: رازیانه
باسی: بیات، شب مانده
باطله دانی: سطل آشغال در اداره
بالاپوش: پالتو
بای: ثروتمند، بیگ
بایسکل: دوچرخه
بجول (پژول): قاب، استخوان مچ دست و پای گوسفند که با آن بازی
کنند و قمار نیز زنند
بحر : دریا
بحری : دریایی
بحریّه: ناوگان
بر آمدن : بیرون شدن
برِّ اعظم: قارّه
بربینه: گل شاه پسند
برج : ماه
برج برق: ترانس
بُرس: بروس، ماهوت پاک کن
برسات : باران تند هندی
برس دندان: مسواک
برفکوچ: بهمن
برفکویه: کولاک
برقی : مکانیک برق
برِک: ترمز
برنده: ایوان
بروت: سبیل
بروتی : سبیلو
بزکشی: مسابقه یی که دران اسب سواران بر سر ربودن بزی سبقت
گیرند و گلاویز نیز شوند
بس: اتوبوس
بقلاوه : باقلوا
بقّه: قورباغه
بکس: کیف، صندوق
بکلوریا : دیپلوم
بکلوریا پاس: دیپلومه
بلاک : بلوک
بلدیّه: شهرداری
بم: بمب
بمبیرک : شاپرک ، پروانه
بنجاره : خرّازی
بنجاره فروش : خرّازی فروش
بند: سدّ
بند پا : مچ پا
بند دست: مچ دست
بندل : بسته
بندی : زندانی
بندیخانه : زندان
بندیگری: حبس
بنگاله: (بنگله) کاخ، قصر، خانهء باشکوه
بنیان : زیرپوش، زیرپیراهنی
بو : فکل
بوتل : شیشه، بطری
بودنه : کرَّک، بلدرچین
بوجی: گونی
بور: بلوند
بوره : شکر
بورهء ارّه: خاک ارّه
بیاره: نهال فالیز
بیالوژی: زیست شناسی، بیولژی
بیجه : ساعت ( دو بیجه: ساعت دو) ـ
بیده : علوفهء خشک
بیر: آبجو
بیره : لثه
بیعانه: پیش پرداخت
بیگاه : 1.دیروقت 2. شام، غروب 3. فردا
بیلانس: بیلان، ترازنامه
بیوگرافی: زیستنامه، زندگی نامه

پ
پاچال: بیشخوانِِ دکان
پاراشوت : چتر نجات
پارچه: پاره آجُر
پارسل: بستهء پُستی
پارو: کود
پاک کردن: تمیز کردن
پاکی: تیغ ریش تراشی و سرتراشی
پالَک: اسفناج
پالیدن: جست و جو کردن
پالیز(فالیز): جالیز
پاو: ربع، چارک (چاریک) ـ
پایوازی: پاگشا، نخستین مهمانی به افتخار عروس
پاییدن: ماندن، اقامت کردن
پُت: پنهان
پَت: موی نرم و نازک و کوتاه، کُرک
پِت: آبله و قرمزی پوست بر اثر حسّاسیت
پترول: بنزین
پتره: بند چینیِ شکسته (در هرات:برش)ـ
پتره گر: بندزن، پیشه وری که چینی شکسته را با بند فلزی مرمت می کند( در هرات :برشی)ـ
پََتَک: ظرفِ دردار مانند دبّه
پتلون: شلوار
پتونی: گل اطلسی
پته: 1.نشانی، آدرس 2. بلّهء زینه
پتهء ترازو: کفهء ترازو
پخته: پنبه
پَخچ: کوتاه
پَخسه: گِل
پخسه یی: گلی
پراته: نوعی نان شیرینی نازک مانند گوش بره یا گوش فیل
پُرزه: لوازم یدکی
پُرزه فروش: فروشندهء لوازم یدکی
پرِس: فشار
پرغاز: صرع ، تشنّج
پروپاگند: تبلیغات
پروف: نمونهء چاپی
پروفخوانی: نمونه خوانی
پروگرام: برنامه
پُز: ژِست
پُز گرفتن: قیافه گرفتن
پس شبی: سحری ماه رمضان
پُسته: پُست
پُسته رسان: نامه رسان، پسنچی
پَس کُرکی: آخرین و کوچک ترین فرزند، ته تغاری (هرات:ته غالی)ـ
پُشتاره: کوله بار
پشتی: 1. متکا 2. کباب ششلیک
پِشک: 1. قرعه 2. سربازی خدمت نظام وظیفه
پشکی: سرباز
پِشَک: گربه
پشه خانه: درخت نارون
پَکو: نوعی کلاه پنجشیری
پکَوره: نوعی خوراک سیب زمینی سرخ شده در روغن
پگاه: بامداد
پلاستر: 1. چسب زخم 2. روکار داخلی دیوار
پلاخمان: فلاخن
پلان: برنامه
پَلِ ریش: تیغ ریش تراشی
پَمپ: تلمبه
پندکی: بقچه
پنداندن: بزرگ نشان دادن پرباد کردن
پُندیدن: ورم کردن، باد کردن، پرباد شدن
پنسل پاک: مداد پاک کن ، پاک کن
پنسل تراش: مداد تراش، تراش
پنجره: روزنه
پنجه: چنگال
پوچاق: پوست خربزه
پوره (پُرّه): کامل
پوست بکس: صندوق پُستی
پوهنتون: دانشگاه
پوهنحئی (پوهنزی): دانشکده
پهره(پَیره): کشیک
پهلوفَیل: رفیق بغل دستی
پیاده: پیش خدمت
پیاده خانه: اتاق همکف و جدا از ساختمان اصلی
پیاله: فنجان
پیاوه: اشکنه
پیتاو: محلّ تابش آفتاب
پیچکاری: 1. آمپول 2. تزریق
پیچه سفید: گیس سفید
پیداوار: فراورده
پیزار: کفش
پیغله: دوشیزه
پیلوت: خلبان
پیله: غوزهء ابریشم
پیله وری: صنعت تولید ابریشم، تربیت کرم ابریشم

ت
تاپه : مهر، ضربی
تار: نخ
تانجانت: مماس، ظِلّ، تانژان
تانسل: لوزه
تایپست: ماشین نویس
تبنگ: بساط
تَپ: وان حمام
تحت البحری: زیردریایی
تحفه : کادو
تحویلدا ر: صندوقدار
تخنیک: تکنیک
تخنیکر: همکار فنی، تکنیسین
تدقیق: ویرایش
تذکره: برانکار
تذکرهء نفوس: شناسنامه
تر کردن: خیس کردن
ترافیک: رهنمایی و رانندگی
تربوز: هندوانه
تراتیزک ( ترتیزک): شاهی
ترخان ( تلخان): خوراکی مخلوط از توت و گردو
ترمامتر: گرماسنج، دماسنج
ترموز(ترموس): فلاسک
ترمیم: تعمیر
تره : خیار شنبر، چنبر خیار
تشناب: دستشویی، حمامِ خانه
تصدیق: گواهینامه
تفریق: منها
تقاعد: بازنشستگی
تقاوی: کمکی که به کشاورز دهند
تقرّر: انتصاب ، گزینش
تقسیم اوقات: برنامه، جدول برنامه
تکاوی: اتاق زیرزمینی
تکِت: بلیط
تکت: پستی تمبر
تکر: تصادم، تصادف
تـُکری: سبد
تکیه خانه: حسینیّه، تکیه
تلاشی: بازرسی، جست و جو
تلّی: تیلی، تخت کفش
تمیز: دیوان کشور
تندور: تنور
تندوری: نوعی کباب که گویا در گذشته در تنور می پخته اند
تنگه : واحد پول قدیم ، نیم قران قدیم
توته: تکّه، پاره
توشله: تیله، گوی کوچک که کودکان با آن بازی کنند (در هرات: گُلّه) ـ
توغ: پرچم، بیرق
توقیف: بازداشت
تولَـَی: هنگ (اصطلاح نظامی) ـ
توی (طوی) : محفل عروسی
تهانه: پاسگاه
تیپ: نوار ضبط
تیپ ریکاردر: ضبط صوت
تیر شدن: گذشتن، رد شدن
تیزاب: اسید
تیکه داری: مقاطعه کاری
تیل: روغن مایع
تیل خاک: نفت که در چراغ به کار برند
تیله: هُل حرکت و فشار به پیش (هراتی:تلـِنگ)ـ
تیم: قوطی روغن یا چیز دیگر، تین
تیمچه : پاساژ، بازارچه
تیوب: 1. لاستیک تویی ماشین 2. پماد

ث
ثور: اردیبهشت

ج
جاغور: 1. حوصله 2. گواتر، غمباد
جاله: نوعی قایق
جالی: تور
جبّه خانه: قورخانه، انبار اسلحه
جبّه زار: مرداب
جـِجـِغ : جزغاله
جدی: دی (ماه یازدهم سال خورشیدی) ـ
جره: تنها، مجرّد
جزیره نما: شبه جزیره
جریبن: گل شمعدانی
جغل، جغله: قلوه سنگ
جَک: پارچ، ظرف آب
جگرن: سروان – اصطلاح نظامی
جِِل کردن: لج کردن، سرسختی نمودن
جلبی : زلوبیا
جِلی: ژله
جمع: به علاوه – علامت جمع
جنتری: تقویم
جنوبی: استان جنوبی ( پکتیا) مانند آن که در ایران به اهواز "جنوب" گویند
جواری: ذُرّت، بلال
جوازسیر : کارت ماشین
جوالی: حمّال
جوالیگری: حمّالی
جوانی : خوردودانه، اجقون
جور: سالم
جوره : جفت
جوزا: خرداد
جوش: داده آب پز
جولا، : 1. بافنده 2 . عنکبوت
جولاگک: عنکبوت
جهیل: دریاچه، آب ایستاده
جیالوجی (ژئولژِی): زمین شناسی
جیم: برزنت، نوعی پارچهء درشت و محکم

چ
چاپ انداز: ورزشکارِ بزکش، بزکشی
چاپی کردن: ماساژ دادن، مشت و مال
چاتی : آبدان، ظرف شیر دار دربستهء بزرگ
چادر: روسری
چادری: چادر
چارتراش: الوار
چارج: شارژ
چارچته: میدان مرکزی و بازار بزرگ شهر قدیم کابل
چارسو: چار راه، میدان مرکزی شهر
چارک: چاریک – واحد وزن، معادل دو کیلو گرام
چارمغز: گردو
چاروا: الاغ
چاشت: ظهر، نهار
چاکلت: شکلات
چال: نیرنگ، تدبیر
چالباز: نیرنگباز، فریبکار ،ناقلا
چالیدن: چاک خوردن، پاره شدن
چاو: آوازه، شایعه
چاولی: نوعی ملعقه برای برداشتن آش از دیگ
چاونی: پادگان، سربازخانه
چایبر: کتری بزرگ
چایجوش: کتری
چایخانه: آبدارخانه، قهوه خانه
چاینک: قوری
چاینکی: دیزی که در قوری پزند
چبلک: دم پایی
چبلی: کفش تسمه یی
چبلی کباب : نوعی کباب مرغوب و معروف محلّی مانند کتلت که از گوشت کوبیده و بیاز سبز پزند
چـُپ: خاموش
چپّات: 1. سیلی 2. نوعی کفش که از لاستیک ماشین سازند و برای پیاده گردی خوب است
چپاتی: نوعی نان بسیار نازک که بر پشت تابه پزند
چپراسی: پیشخدمت مدرسه
چپرزای ( پشه پرزای): پا برجا ( اصطلاح نظامی) ـ
چَپَلاق: سیلی
چَپَن: نوعی بالاپوش که بر شانه اندازند
چَت: سقف
چتاق: جلد و زرنگ
چَتَک: چابک، جلد
چََتََل: آلوده، کثیف
چتل: نویس چرک نویس
چتنی: نوعی ترشی که از سرکه و گشنیز سازند
چتی: یاوه، بیهوده
چربو: پیه
چَرس: حشیش
چرسی: معتاد به حشیش
چره یی: نوعی تفنگ قدیمی
چری: نوعی بخاری برای چوب و ذغال سنگ
چُقور: گود
چقوری: گودال، ژرفا
چک چک (چک چک کردن): کف زدن
چَکر: گردش، گشت و گذار
چُکره: گماشته، همراه( تحقیرآمیز) ـ
چُکری: نوعی ریواس
چَک زدن: گاز زدن
چکه: ماست چکیده
چَل: پوچ، بی مغز( در هرات: کورک) ـ
چلواری: نوعی مجازات که در آن مجرم را از دست و پای آویزند.
چلّه : حلقهء نامزدی
چلّه کلان: چله بزرگ
چلّه خورد: چله کوچیک
چلیپا: صلیب، علامت ضرب در
چلیپا کشیدن: باطل کردن
چلیم (چلَم): قلیان
چِِم: گل سفت کف جوی
چـَم: بلدیت، با طرز کاری آشنا بودن
چمبلی (چمبیلی): یاس سفید، پیچ امین الدوله
چمچه: قاشق
چُندُک: نشگون ( در هرات: چوچنگ) ـ
چوته: کوتاه
چوتی: فِِر
چوچه: 1. جوجه، بچه 2. نورد که با آن خمیر را نازک کنند
چور: غارت
چوره: فتق، دارای بیماری هرنیا ( در هرات: دبّه) ـ
چوری: النگو
چوغه ( چوخه): پالتو
چوک: میدان
چوکات : قاب، فرِم، چارچوب
چوکی: صندلی
چوکیدار: نگهبان، کشیک شبانه
چولاوه: گرما زدگی در بیابان
چونگی: نوعی نان
چونه: آهک
چونی= چاونی
چیچک: آبله
چیچکی: آبله رو
چیر: پاره
چیرشدن: پاره شدن
چیر کردن: پاره کردن
چیغ: جیغ
چیلک: لنگر ک
چیله: چوب بستِ تاک

ح
حاضری: 1. حضور و غیاب 2. دفتر حضور و غیاب
حاضری: گرفتن حضور و غیاب کردن
حاکم: فرماندار، بخشدار
حاملگی: بارداری
حامله: باردار، آبستن
حـَشـَر: کار داوطلبانهء گروهی
حفظ الصحه: بهداشت
حـُلبه: شنبلیله، تخم شنبلیله
حُقّی: آق سقّال
حمل: فروردین
حوت: اسفند
حوالدار: (حواله دار) مأمور جلب
حَولی (حویلی): حیاط، منزل


خ
خارپشتک: خارپشت، جوجه تیغی
خاکستردانی: زیرسیگاری
خاکنا: تنگهء خاکی
خامکوک: پرو ِ لباس
خانه سامان: ناظم دفتر، پیشکار
خَبَک: کسی به آرامی ولی بازرنگی کارش را پیش ببرد
خِت: لای، آب گل آلود
ختایی: آب دندان، نوعی شیرینی
خجول: بامیه، نوعی شیرینی
خدا و هست : ( خود آ و هست؟) اصطلاحی برای غذای آماده و مختصر
خدمتی: مأمور خدمت
خربزهء گرمه: طالبی
خزه ( رَََوَک): کشو
خُسُر: پدرزن، پدرشوهر
خُسران: اقوام همسر
خُسرانی: خواستگاری
خُسربوره: برادر زن
خَسَک: ساس
خِشت: آجر
خشت سمنتی: موزائیک
خشت طلا: شمش طلا
خشره: ردی، خراب
خُشو: مادر زن، مادرشوهر (خوش)ـ
خمچه: ترکه
خودرنگ: خودنویس
خورد: سیر(واحد وزن) ـ
خویش خوری: پارتی بازی
خویشی: وصلت
خیاشنه: خواهرزن
خیشاوه: وجین ( در هرات: ساو) ـ
خیله: آدم یاوه
خینه: حنا


د
دارالانشاء: دبیرخانه
دارالحفاظ: مدرسهء نابینایان برای حفظ قرآن
دارالحکومه: استانداری
دارالمجانین: تیمارستان
دارالمعلمین: دانشسرای تربیت معلم
داره: دسته، گروه، باند
داره مار: گروهباز
داک: پُست، چاپار
داکتَر: 1. دُکتُر 2. پزشک
داکترس: پزشکِ زن
داکتر نسائی: پزشک زنان
داکخانه: پُستخانه، ادارهء پُست
داکی: نامه رسان
دال: خوراکی از ماش یا نخود
دال نخود: نخود لپّه
دامنه: بیماری حصبه
دانس: رقص
دانگ: چماق
دانگه یی: چماقدار
دانه: دمل، جراحت
دایف : شیرجه
دایه: ماما
دبل: گـُُنده، بزرگ
دبل کوت: بالاپوش، اوَرکوت، پالتو
دبلی: قمقمه، ظرف آب یا مایعات دیگر
درآمد: حقِّ حساب، رشوه
دروازه: در
درایو: رانندگی
دریا: رودخانه
دریور: راننده
درجن: دوجین، دوازده تا
دستار: عمامه
دستپاک: دستمال، حوله
دستخط: امضا
دسترخان: سفره
دستک: رهنمای دزد
دستکَول: کیف (زنانه) ـ
دستنماز: وضو، آبدست
دشلمه: آب نبات
دَلده: آش شله قلمکار
دلگی: گروه ( اصطلاح نظامی) ـ
دلگی مِشر: گروهبان
دلو: بهمن ماه
دنبل: دَمَل
دند: استخر طبیعی، آبِ ایستاده
دوبی: رختشوی
دوپه: شخص غیر امین و بی اعتبار، بد حساب
دوسیه: پرونده
دوصد: دویست
دوگانگی: دوقلو (در هرات: جـَمـَلی) ـ
دولی: عماریِ عروس
دهن کجی: شکلک
دیپو: انبار، مخزن
دیزل: گازوئیل
دیزلی: ماشین گازوئیلی
دیس: قاب بزرگ
دیگدان: اجاق
دیگر: عصر

ر
راپور: گزارش
راپورتاژ: رِپرتاژ، گزارش خبری
راپورتر: خبرنگار
راشبیل: پارو
راکت: موشک
رشقه: یونجه
رشمه: ریسمان نازک
رفیده: روفه، ابزاری که با آن نان را به تنور زنند
رکلام: تابلو آگهی
رن وی: باند فرودگاه
روپیه: معادل افغانی ( واحد پول) به کار برند
رودنگ: روناس
روت: نوعی نان فانتزی
رَوَک: کشو (در هرات: خزه) ـ
روی پاک: حوله ( هوله) ـ
رویگر: سفید گر، قلعی گر
ریزش: گریپ، سرما خوردگی
ریزه: 1. خرد 2. آدم قدکوتاه
ریکارد: 1. صفحهء گرامافون2. رکورد
ریگ: سنگریزه
ریواشک: ریواس

ز
زاچ، زاچه، زچه: زائو
زارع: کشاورز
زاک: زاج
زراعت: کشاورزی
زردک: هویج
زَمچ : زاج سفید
زنگوگرافی: گراورسازی، کلیشه سازی
زورک: دمل
زولانه: زنجیرگردن زندانی
زیربغلی: ضرب (آلهء موسیقی) ـ

ژ
ژاله: تگرگ
ژنده : پاره و کهنه
ژنده : توغ، علم، بیرق
ژورنالیست: روزنامه نگار
ژورنالیزم: خبرنگاری، روزنامه نگاری

س
ساتن: اطلس
ساجق: آدامس، سقّز
ساختیان: سختیان، تیماج
ساری: واگیردار
سازنده: مطرب
ساسیج: سوسیس
ساکت: پریز برق
سالاری: کرفس
سالدانه: سالک
سالن، سالان: خورش
سامان: ابزار، اثاث
ساو : وجین
سبچه: خربزهء نارسیده، سبزچه
سبزی پالک: اسفناج
سرایبان: سرایدار
سرپایی: 1. خدمهء محفل 2. دمپایی
سرتور: شجاع و بیباک
سرجماعه: مُبصِر کلاس = کفتان
سُرخکان: سرخک ( در هرات: گُل افشان) ـ
سرشیر: خام خامه
سرطان: تیرماه
سرطبیب: رئیس بهداری
سَرَک: خیابان
سرکاتب: رئیس بخش (اصطلاح قدیم) ـ
سرکاری: دولتی، حکومتی
سرمأمور: کلانتر
سرمأموریت: کلانتری
سرمحرّر: سردبیر
سرمعلم: مدیردبسنان
سرمنشی: دبیر کُل
سروالا: پیشرو، مقدّم
سرویس: اتوبوس
سره میاشت: هلال احمر
سفربری: اعزام سپاه
سفیددار: سپیدار، درخت تبریزی
سکرتر: منشی، دبیر
ســکّه: تنی (برادر یا خواهر) ـ
سگرت: سیگار
سگرتی: مواد مخدر که در سیگار دود کنند
ســلاّ ته: سالاد
سلف: استارت (اصطلاح رانندگی) ـ
سلّه: عمامه
سلیپر: کفش راحتی بدون بند
سماواری: قهوه خانه، چایخانه
سمبوسه: نوعی غذای خمیری پُرکرده که هم شیرین و هم شور دارد
سمِنت: سیمان
سمَنَک: سمنو
سنبله: شهریورماه
سُنّت کردن: ختنه کردن
سنتراج: شورت
سنتره: نوعی نارنگی
سنگک شدن: 1. نپخته ماندن باقلا یا حبوبات دیگر 2. ناتمام ماندن کاری
سُنو: عروس
سوجی: نوعی آرد برای شیرینی پزی
سوچّه: نو، جدید
سورچلان: سورچران، مهمانی دوست
سوقیّات: لشکرکشی
سوهانک: سوهان (شیرینی) ـ
سیده: راست ، مستقیم
ســیر: واحد وزن معادل دو من یا هفت کیلو
سیرُم: سرُم
سَیف: گاوصندوق
سیگار: سیگار برگ ( چون در ایران سگرت را هم سیگار گویند) ـ
سَیل: سیر، تماشا
سیماب: جیوه
سیماروغ (سماروغ): قارچ
سیم گِل: لایهء نازک از گل و گچ که دیوار داخلی را با آن هموار و مسطح سازند
سیمیان: نوعی خوراک فانتزی ساخته شده از رشته های خشک و رنگین و تند و نمکین

ش
شاباش: آفرین، احسنت
شا بالا(شاه بالا): ساقدوش
شادی: بوزینه، میمون
شارت شدن: اتصالی برق
شاروال: شهردار
شاروالی: شهرداری
شاریدن: له شدن از هم پاشیدن
شاور: دوش
شاهراه: بزرگراه
شبت: شوید
شبکاری: اضافه کاری، کار بعد ازوقت
شته زدن: شل زدن، بیماری گل و گیاه
شخ شدن: کرخت شدن، سخت شدن
شفاخانه: بیمارستان
شفاخانۀ نسوان: بیمارستان زنان
شفتل: شبدر
شِق: لجوج، یک دنده
شقاندن: مالیدن
شُقّه: برگ، ورق
شقیدن: مالیدن، مالیده شدن
شکمبوی: شکمو
شکمدار: باردار
شکمروان: اسهال
شکنبه: سیرابی
شلغم بته : دمی برنج با خورش شلغم
شــلـّه: سمج
شمالی: استان های شمال کابل
شمّهء چای: تفالهء چای
شِنگ: وَن، درخت وَن
شوروا: آبگوشت، شوربا
شِنگ: وَن، درخت وَن
شوقی: آماتور
شولهء غوربندی: خوراک ار گوشت و ماش و برنج
شهادتنامه: دیپلم
شیرپیره( در هرات شیر پره): نوعی شیرینی که از شیر و شکر سازند
شیریخ: بستنی
شیرین بویه: شیرین بیان
شیرینی گک: آب نبات
شیشک: گوسفند نر جوان
شیمه: رمق

ص

صاحب: جناب، لقب محترمانه ای که در آخر شهرت یا مقام آید؛ مانند وزیر صاحب (= جناب وزیر)، قاری صاحب (جناب قاری)ـ
صاحب منصب: افسر ارتش
صافی: پارچهء تمیزکننده
صحنهء تمثیل: تماشاخانه، تئاتر
صحیّه: بهداری
صدارت: نخست وزیری
صدر اعظم: نخست وزیر
صفّه: تراس، ایوان
صندلی: کرسی
صنف: کلاس
صنفی : همکلاسی


ط
طب: پزشکی
طَبَق: کاسه
طبله: طبل، ضرب
طلبگاری: خواستگاری
طوی: عروسی، جشن عروسی
طیّاره: هواپیما

ع
عاجل: اورژانس
عامّه: عمومی، خانواذگی
عایله: خانواده
عدلیّه: دادگستری
عریضه: دادخواست ، شکایت نامه
عسکر: سرباز
عسکری: نظامی
عشق پیچان: نیلوفر
عقرب: آبان ماه
علاقه دار: بخشدار
علاقه داری: بخشداری
علفچر: مرتع، چراگاه
عملیّات: عمل جراحی
عنعنه: سنّت و عرف مردمی
عنعنوی: سنّتی

غ
غار: سوراخ
غچّی: پرستو
غرفه: کیوسک
غُلَّک: فلاخن، نیز= پلاخمان
غلتیدن: افتادن
غُلِنگ: زردآلوی خشک
غلنگاو: زردالوی خشک که در آب خیس کنند
غوره: میوهء نارس، کال
غوری: قاب، ظرف پلو
غـُند: واحد نظامی، سپاه
غوندل: رتیل
غیرحاضر: غایب
غیر متعهد: بیطرف
غیرمنسلک: بیطرف

ف
فابریکه: کارخانه
فاتحه: مجلس ختم و یادبود عزا
فارغ التحصیل: دیپلمه
فاریدن: خوش آمدن، چسپیدن
فاژه (فاجه): دهاندره، خمیازه
فاسولیا: لوبیاسبز
فاکولته : دانشکده
فالتو: یدک، غیر ضزوری
فاینل: فینال
فبروری: فوریه
فرقه: یکان لشکر
فرِم: قاب، چارچوب
فرمایشی: سفارشی
فقره : بند، پاراگراف
فکاهی: جوک، لطیفه
فورمه: فُرم
فیـته: نوار
فیر: شلّیک
فیشن: آرایش
فیصد: درصد
فیلپایه: پایه و ستون بزرگ
فیلمرغ: بوقلمون
ق
قابله: ماما
قابلی پلو: مخصوص افغانی
قاق: خشک
قبله گاه: ابوی
قِتقِتک: غِلغِلک
قُخ: کخ، کِرم
قرض(قرضه): وام
قروت : کشک
قشله: پادگان، سربازخانه
قطعه: بازی بازی ورق
قفاق: پسگردنی، سیلی، قفا
قلاق: شکلک، دهن کجی
قلاق: گرفتن ادا در آوردن
قلبه: شخم
قلبه: گاو گاو کشاورزی
قنقاله: نامزد
قنقاله بازی: نامزد بازی
قوای ضربه: نیروی کوماندویی، نیروی ضربتی
قوس: آذرماه
قول اردو: ارتش مرکزی
قوم: شن
قوماندان: فرمانده نظامی
قوماندانی: امنیه شهربانی
قیسی: زردآلو

ک
کارتوس: فشنگ
کافه: قهوه خانه
کاغذریگ: کاغذ سنباده
کاک : کائوچو، چوب پنبه
کاکا: عمو
کاکه: لوطی
کالا: جامه
کالاشویی: لباسشویی
کالاکشی: اثاث کشی
کباب پشتی: ششلیک
کِبَل: کابل سیم برق یا تلفن
کُپ(کُپّک): قوز، گوژپشت
کپّه : گرد، سفوف
کُپی کشی: صافکاری
کتاره: نرده
کُت بند: چوب رخت، جالباسی
کتلاگ: کاتالوگ، ژورنال
کتالیست: کاتالیزور، سرعت بخش
کچالو: سیب زمینی
کچری: خوراکی مانند ماش پلو یا دمی ماش
کراچی: گاری
کراچی دستی: فرغان، فرغون
کُرتی: کرته، کُت
کرِم دندان: خمیر دندان
کرِمِ ریش: خمیر ریش
کرِم رول: رولت
کرنشافت: میل لنگ
کَرّه : حلقهء دست بند یا پای بند
کسِت: کاست
کسترایل: روغن کرچک
کشفِ جرایم: (ادارهء) آگاهی
کفتان : 1.مبصر 2. کاپیتان
کفیدن: ترکیدن
کلان : بزرگ
کلان شونده: اعیان ، بزرگ قوم
کلانکار: جسور
کلامویی: کلاه گیس
کلَپ: کلوب
کلپوره: دنبلان
کلتور: فرهنگ
کلکل : بگومگو ( در هرات: کلجار) ـ
کلکین: پنجره
کلوله: گرد، کروی
کلونیا: ادکلن
کـَلّه چَــر َک: بیماری اوریون
کلینر: شاگرد شوفر
کمبغل: بی نوا
کمپل: پتّو
کمپوز: آهنگ
کمپوزیتر: آهنگساز
کمپیر: پیرمرد یا پیرزن
کمره: دوربین عکاسی
کمیشن : کمیسیون
کَندَک: گروهان، واحد نظامی
کُنده: : چوب سوخت (در هرات: هیزم )ـ
کنده شکن: هیزم شکن
کنگاش: سرطان ، خرچنگ
کوته قفلی: زندانی سلول انفرادی
کوتی : خانهء مجلل، خانهء ییلاقی
کَوچ: مبل
کوچ: بار و بنه ( گاهی اهل و عیال) ـ
کوچکشی: اثاث کشی
کوچی: چادرنشین، خانه بدوش
کورد: باغچه
کوره: داش
کوکره: تراخم (درهرات: دونی)ـ
کوله وان: محافظ، نگهبان
کوما: اغما
کومه: لُُپ، گونه
کویه: موریانه
کیله: موز
کیمیا: شیمی
کیمیای عضوی: شیمی آلی

گ
گادی: درشکه
گاز خوردن: تاب خوردن
گپ : 1. سخن 2. خبر
گُدام: مخزن، انبار
گُدایش: ویار( در هرات: گستا) ـ
گُدی: لعبت، عروسک
گدی: پران بادبادک
گراف: قلب نوار قلب
گرده: کلیه، قلوه
گروپ: گلوب، لامپ
گریزاندن: فراری دادن
گریزی: قاچاقی
گزمه: کشیک امنیّتی سیار
گژدم: عقرب
گشنیچ: گشنیز ( در هرات: قشنیز) ـ
گُلایی: پیچ خیابان یا کوچه، سر نبش
گُلپی: گلِ کرَم
گل: گلاب گل محمدی
گــُــند: صمغ
گندنا: تره
گوت: قرقره
گوتک: قرقره
گوره: کافر
گوشک (گوشکی): گوشی تلفن
گوگرد: کبریت
گولّه: گلوله
گولی: قرص، حب
گوند: حزب
گیبی: نوعی شلوار با سرپاچهء تنگ
گَیس: 1. گاز2. چراغ گاز

ل
لال: سرخ
لالا: برادر
لاله: لقبی برای هندوان
لایتر: فندک
لبسرین: ماتیک، روژ لب
لبلبو: چغندر، لبو
لشم: صاف و لغزان
لغزان: سرسره
لفت: آسانسور
لَلم: دیم
للمی: دیمی
للو: لالایی
لوت: اسکناس
لوچ : برهنه (در هرات: لیسک) ـ
لوچّک: ناقلا و نا شایست
لودسپیکر: بلند گو
لوده: خل، ابله
لَوز: نوعی شیرینی مانند باقلوای یزد
لوکات: میوه یی جون زالزالک اما بزرگتر
لیتی: کاچی
لیسنس: گواهینامهء رانندگی
لیسه: دبیرستان
لیلام: حراج
لیلامی: لباس دست دوم خارجی
لیلیه: 1. شبانه 2. خوابگاه
لین: 1. صف و قطار2. کابل، سیم
م
مادر کیکا: سوسک
مارکیت: پاساژ، بازارچه
ماشاوه: نوعی سوپ خوشمزهء کابلی
ماشین: موتور
ماشین تایپ: ماشین تحریر
ماشین گوشت: چرخ گوشت
ماکیان: مرغ
مالدار: فلاّح، دامدار
مالداری: دامداری
مالیده: چنگالی
مالیه: دارایی
ماما: دایی
مأمور: کارمند
مأموریت: کلانتری، پاسگاه
مبلایل: روغن موتور
متعلم: دانش آموز
متقاعد: بازنشسته
مجلاّ: معافیت خدمت سربازی
مجلس: جلسه
مجلس وزرا: جلسهء هیأت دولت
مُچِ (پایا دست): بندِ (پا یا دست) ـ
محاسبه: حسابداری
محرِّر: 1. نویسندهء احکام و فتاوی دادگاه 2. نامه نگار، دبیر
محرِقه: حصبه (در هرات: دامنه) ـ
محصّل: دانشجو
محکمه: دادگاه
مدد: معاش مساعده
مدرسه: محلّ آموزش دروس دینی، حوزه
مدیر: عمومی مدیر کُل
مُرچ: فلفل
مرغانچه: مرغدانی
مستری: مکانیک
مستریخانه: مکانیکی
مستوفی: رئیس دارایی
مستوفیت: ادارهء دارایی
مسکه : کره
مشرانو جرگه : مجلس سنا، مجلس اعیان
مشنگ: نخودفرنگی
مصروف: مشغول
مطبعه: چاپخانه
معارف: آموزش و پرورش
معاش: حقوق
معاش پیشکی: مساعده، وام
معاون: دستیار
معاون دریا: سرشاخهء رود
مقرّر: منصوب
مکتب: مدرسه، دبستان
ملاّ امام: پیشنماز، امام جماعت
ملازم: پیشخدمت
مَلِک: کدخدا
مُلّی: تُرب
ملّی گک : تربچه
ممیّز: ناظر امتحانات
منتو: خوراکی از گوشت کوبیده و پیاز که در خمیر پیچند
مُنج: کَنَف
منده یی (مندی): میدان بار
منشی: دبیر
منور: روشنفکر
موتر: ماشین، اتومبیل
موتر تیزرفتار: خودرو
موتر جنازه : آمبولانس گورستان
موتر لاری: کامیون
موتر سرویس: اتوبوس
موچی: پینه دوز، تعمیرکار کفش
موخی: ازدواجی که به خانواده یی دختری دهند و دختری ازانها گیرند (درهرات: الیشان)ـ
موزه: چکمه
موزیم: موزه
مونوگراف: پایان نامه
میخانیک: مکانیک
میدان هوایی: فرودگاه
میرزا: مأمور دولت
میرمن: بانو، خانم
میزان: مهرماه
میزان الحراره: دماسنج
میز خطابه: تریبون
میله: پیکنیک، تفرّج
مینی بس: مینی بوس

ن
ناجو(ناژو): کاج، صنوبر
ناجور: بیمار
ناخنک(ناخنه): گیومه
نان خوردن : صرف نهار یا شام
نَسک: عدس
نسوار: ناس
نسوار بینی: انفیه
نطّاق: گوینده
نظربند: تحت نظر
نفوس: جمعیت
نفی بلد: تبعید
نقاش: محل فروش دام، نخاس ( در هرات: گنج) ـ
نکتایی: کراوات
نکل: ورشو
نل: لوله
نلدوان: لوله کش
نلدوانی: لوله کشی
نندارتون: نمایشگاه
ننو: خواهرشوهر (درهرات: خارشو= خواهرشوی)ـ
نوکریوال: کشیک

و
وارخطا: دستپاچه
واسرنگ آمدن: حاشا کردن ، منکر شدن
واسکت: جلیقه
والی: استاندار
وترنری: دامپزشکی
وزارت اطلاعات و کلتور: وزارت فرهنگ و ارشاد
وزارت تجارت: وزارت بازرگانی
وزارت داخله: وزارت کشور
وزارت زراعت: وزارت کشاورزی
وزارت صحیه: وزارت بهداری
وزارت فواید عامّه: وزارت راه و مسکن
وزارت مالیه: وزارت دارایی
وزارت معارف: وزارت آموزش و پرورش
وسایل جمعی: رسانه های گروهی
وظیفه: دعا، ورد، ذکر
وقایوی: پیشگیری کننده
وقایه : 1. پیشگیری 2. جلد کتاب
وکیل گذر: کلانتر محل
ولایت: استان
ولسی جرگه: مجلس شورای ملی
ویرانکار: سقط فروش

هــ
هدیره: گورستان
هدیرهء آبایی: گورستانی خانوادگی
هُشتوک: کودک
هِکَک: سکسکه ( در هرات: هُکک) ـ
هوایی ملکی: هواپیمایی کشوری
هولدر: پاترون، سرپیچ برق


ی
یاخن: یقه
یازنه: شوهر خواهر
یاسمن: یاس
یاو: تهی، خالی
یخن: یقه
یخن قاق: یقه آهاری
یرغمل: گروگان
یلا: یله، رها
یلا خرج: ولخرج
یلاگردی: ولگردی
یلان: شنل، یالان
یلایی: بیهوده
ینگه: همراه عروس
یور (ایور) : برادر شوهر
یونیفورم: اونیفورم

بخش دوم - واژه های رایج در فارسی تهران با برابرهای رایج در کابل: ـ

الف
آبان، آبان ماه : عقرب ، برج عقرب
آب پز: جوش داده، مانند تخم جوش دادهء مرغ
آب تنی: آب بازی
آب جو: بیر(از انگلیسی) ـ
آبدان: چاتی، آبدان
آبگوشت: شوربا
آبله: چیچک
آب نبات: شیرنی گک (شیرینی گک) که با چای دیشلمه کنند
آبونمان (فرانسه): اشتراک
آبونه: مشترک
آتش سوزی: حریق
آتش نشانی: اطفائیه
آجر: خشت، بریکت
آجیل: میوهء خشک مانند نخود، کشمش ، بادام، پسته
آدامس (خارجی): ساجق
آذر، آذرماه: قوس، برج قوس
آرایشگاه: دکان سلمانی
آرایشگر: استاد سلمانی
آرشیتکت(فرانسه): معمار
آزمایشگاه: لابراتوار(انگلیسی) ـ
آسانسور(فرانسه): لـِفت (انگلیسی) ـ
آسم(فرانسه): نفس تنگی، تنگی نفس
آسمان غـُر ُنبه: رعد،( در هرات: پایه قـُرقـُری ) ـ
آشغال: 1: زباله، خاکروبه 2. خشره
آق سقـّال: ریش سفید، حـُقـّی
آگرمان( فرانسه): اگریمان ( فرانسه: موافقتنامه) ـ
آگاهی: کشف جرایم
آگهی: اعلان
آلاکلنگ: اندل چو( درهرات: الی لـُنبک) ـ
آلرژی(فرانسه): حســاسیت
آلوده: چتل ( در هرات: لــَمـَشت) ـ
آلی: عضوی ( آنچه در ترکیب کاربن دارد) ـ
آلیاژ(فرانسه): مفرغ، هفت جوش
آماتور(فرانسه): شوقی
آمادگی: تیاری
آماده: تیار
آماده باش: تیارسی (پشتو) ـ
آمپول(فرانسه): پیچکاری
آمفی تئاتر(فرانسه): ادیتوریم(لاتین) ـ
آموزش و پرورش: 1. معارف 2. تعلیم و تربیه
آهک: چونه
آهنگ: کمپوز(انگلیسی) ـ
آهنگساز: کمپوزیتر
ابر: اسفنج
ابره: آستر
اتاق ماشین: بادی موتر( ترکیب دو کلمهء انگلیسی) ـ
اتریش: استریا
اتصالی برق: شارتی برق
اتلس (اطلس): ساتن(انگلیسی) ـ
اتوبان (آلمانی): شاهراه دو سرکه
اتوبوس(فرانسه): بس، سرویس (هر دو انگلیسی) ـ
اتومبیل(فرانسه): موتر(انگلیسی) ـ
اثاث: اسباب، سامان
اثاث کشی: کوچ کشی ( در هرات: ریزپاش کشی) ـ
اجاره: کرایه
اجاره دار: مقاطعه کار
اجاق: دیگدان ( در هرات: اجاق) ـ
اجقون: جوانی ( دانه یی از یک گیاه چتری همانند بادیان) ـ
ادکلن(فرانسه): کلونیا (خارجی) ـ
ارباب: بادار
ارتش: اردو
اردک: مرغابی
اردیبهشت: برج ثور
ارشاد و فرهنگ: اطلاعات و کلتور، اطلاعات و فرهنگ
استارت(انگلیسی): سلف (انگلیسی؟) ـ
اُستان: ولایت، ایالت
اُستاندار: والی
استانداری: ولایت(ادارهء) ـ
استخر: برکه، حوض
اسفناج: سبزی پالک( در هرات: اسپناج) ـ
اسفند: اسپند
اسفند: حوت، دوازهمین برج سال
اسکناس: لوت، بانکنوت
اسید(انگلیسی): تیزاب
اشکاف: الماری
اضافه کاری: شبکاری
اطلاعات: استخبارات
اطلسی: پتونی
اعلام برنامه: انانس
اعلام کنندهء برنامه: انانسر
افسر: صاحب منصب
اگزما: کهیر، جرب
الگو: نمونه (درهرات: روبر) ـ
النگو: چوری
الوار: چارتراش
امضاء: دستخط
انبار: گدام
اَنبه: اَم
انبـُردست: انبرپلاس
انتصاب: تقرّر
انفاکتوس( انفارکتوس، انگلیسی): حمله، سکتهء قلبی
انفجار: انفلاق
انفیه: نسوار بینی
انفیه دان: قوطی نسوار، کدوی نسوار
اوت: اگست
اورژانس( فرانسه): عاجل
اُو َرکوت( انگلیسی): دبل کوت، بالاپوش
اونیفورم(فرانسه): یونیفورم (انگلیسی) ـ
ایده آل( فرانسه): عالی، فوق العاده
ب
باجناق: باجه
باجه: غرفه، دکّه
بادبادک: گـُدی پران( درهرات: کاغذباد) ـ
بادکردن: 1. ورم کردن، پـُندیدن 2. ماندن کالا و متاع بر اثر کسادی بازاریا نامرغوب بودن آن
باردار: حامله، شکمدار
بازجویی: استنطاق
بازداشت: توقیف
بازرسی: تفتیش، تلاشی
بازنشسته: متقاعد
باشگاه: کلوب، کـَلـَب
باقلا: باقلی
بالانس(فرانسه): معلق
بامیه (شیرینی): خجول
بامداد: پگاه
باند(انگلیسی): دسته، داره
بایگانی: آرشیف(فرانسه)، اوراق
بایگانی کردن: حفظ کردن
بخت آزمایی: لاتری(انگلیسی) ـ
بخش: السوالی، ولسوالی
بخشدار: السوال، ولسوال
بخشداری: ادارهء ولسوالی
بدهکار: مقروض
بدهکاری: قرض
بـُر ُس(فرانسه): بـُرس (فرانسه) ـ
برگه: ورقه، شـُقـّه
برگهء زردالو: اشتـَق( در هرات: کـِشته) ـ
برنامه: پلان
بزرگراه: شاهراه
بساط: تبنگ
بساطی: تبنگی، طو ّاف
بستانکار: طلبکار
بستانکاری: طلب
بستنی: شیریخ( درهرات: بستنی) ـ
بـُشکه( روسی): بیرل
بطری: بوتل(انگلیسی) ـ
بغل دستی: پهلوفیل(ترکیب فارسی- انگلیسی) ـ
بلال: جواری برشته
بلدرچین: بودنه( در هرات: کرّک) ـ
بلند شدن: برخاستن
بلند کردن: ربودن
بلوک(فرانسه): بلاک(انگلیسی) ـ
بلوکه(فرانسه): توقیف اموال
بلونـد (فرانسه): بور
بلیط(فرانسه): تکت
بـُن بست: کوچه یی که پایانش بسته است، دربند
بنجاره: خرّازی، خـُرده فروشی
بنجاره فروش: خرازی فروش
بند شلوار: ازاربند
بنزین: پترول (هردو انگلیسی و فرانسه) ـ
بوزینه: شادی
بنگاه: مرکز معاملات، مرکز، مؤسسه
بهداری: صحیه
بهداشت: حفظ الصحه
بهمن: 1 . برج دلو 2. برفکوچ
بهیار: مأمور صحیه
بیات: باسی، شب مانده
بید: کویه، موریانه
بیلان(فرانسه): بیلانس( انگیسی) ـ
بیمار: مریض، ناجور ( در هرات: ناخوش، بیمار) ـ
بیمارستان: شفاخانه

پ
پاتک: ضد حمله، حملهء متقابل
پارچ: جک، مرتبان، تنگ
پارو: راش بیل( درهرات: پارو) ـ
پاره کردن: چیر کردن
پاره آجر: خشت پارچه
پاساژ(فرانسه): مارکیت
پاک کن: پنسل پاک
پالتو( فرانسه): بالاپوش
پانسیون(فرانسه): مهمانخانهء خصوصی
پانسیونر(فرانسه): مهمان مهمانخانهء خصوصی
پایان نامه: مونوگراف (انگلیسی) ـ
پایو َر: ضابط، صاحب منصب پایین رتبه
پاییدن: نگران و مراقب بودن ( بپا: مراقب باش، هوشت را بگیر) ـ
پاییز: خزان
پرتابل(فرانسه): سیـّار
پرتقال: 1. کشور پرتگال 2. مالته (میوه) ـ
پرتوشناس: رادیولوژیست(انگلیسی) ـ
پـَرَستو: غـُچـّی
پـُرو: خام کوک (اصطلاح خیاطی) ـ
پرو َنده: دوسیه(فرانسه) ـ
پریز: ساکت (انگلیسی) ـ
پـُست: پوسته، داک
پستچی: پوسته رسان
پـُماد(فرانسه): تیوب مرهم
پنبه: پخته( درهرات و نیز درپشتو: پنبه) ـ
پنجره: کلکین
پنهان: پـُت
پیشخوان: پاچال
پیشدستی: پشقاب/ بشقاب
پیشکار: خانه سامان
پیک نیک(فرانسه): میله
پیمان: قرارداد
پیمانکار: قراردادی

ت
تاول: آبله (بر اثر سوختگی یا حساسیت. در هرات :خلفه/خرفه) ـ
تبریزی: سفیدار ( درخت سپیدار) ـ
تبلیغات: پروپاگند
تخت کفش: تیلی (درهرات: تـلـّی )ـ
تراس(فرانسه): ایوان، برنده (از ورندهء انگلیسی) ـ
تراش: قلمتراش، قلم سرکن، پنسلتراش
تـُرب: مـُلـّی
تـُربچه: ملـّی گک
تربیت معلم: دارالمعلمین
ترکه: خمچه (در هرات: شوشک) ـ
تریبون(فرانسه): میز خطابه (تاجیکی: منبر) ـ
ترمز(روسی): بر ِک (انگلیسی)ـ
تره: گندنا
تزریقات: پیچکاری
تزریقاتی: کمپودر(کمپوندر، انگلیسی) ـ
تصادف: تکر (خارجی) ـ
تفالهء چای: شمـّهء چای
تقویم: جنتری(هندی) ـ
تگرگ: ژاله
تکنیک(فرانسه): تخنیک(روسی) ـ
تلمبه(ظاهراَ از ترمب فرانسه) : پمپ ( انگلیسی) ـ
تماشاخانه: صحنهء تمثیل
تمبر پستی: تکت پستی
تمیز: پاک، ستره
تندرست: جور
تنی(برادر یا خواهر): سکـّه
تو: داخل، اندرون
توت فرنگی: توت زمینی
تور(توری): جالی
توسرخ، پرتقال: لال مالته
تیپ: فرقهء کوچک، لوا(نظامی) ـ
تیر: سرطان
تیغ ریش: پل ریش
تیکه: تکه، پاره، توته
تیل، تیله: توشله
تیماج: ساختیان
تیمارستان: دارالمجانین، شفاخانهء عقلی و عصبی

ث
ثبت، ادارهء: ادارهء احصائیه

ج
جا خوردن: دکه خوردن، شاک خوردن
جادکمه یی: مادگی
جاروکش: رُفتگر
جاری: زن ایور، خانم برادر شوهر(هراتی: امبجین؛ مشهدی: هم پیچه) ـ
جاسازی: پـُت ساختن، چیزی را پنهان در میان چیزهای دیگر جای دادن
جا گذاشتن: چیزی را در جایی فراموش کردن
جالباسی: کـُت بند
جالیز: پالیز، فالیز
جُزوه دان: کارتن
جفت: جوره
جـُک: فکاهی
جلیقه: واسکت
جوجه: چوچه
جیوه: سیماب

چ

چارچوب: چوکات، قالب
چارراه: چارراهی(میدان مرکزی، درهرات: چارسو) ـ
چاله: چقوری
چـُرت: پینکی، چرت، فکر
چرخ (دوچرخه): بایسکل(انگلیسی) ـ
چرخ گوشت: ماشین گوشت
چرخ خیاطی: ماشین خیاطی
چراغ بادی: اریکین، الکین، فانوس
چراغ گازی: گیس
چسبیدن: فاریدن، خوش آمدن
چسب زخم: پلاستر
چشم بلبلی: لوبیای خـُرد سفید که همانند چشم بلبل است
چغندر: لبلبو
چکمه: موزه
چکه کردن: چکک کردن
چماق: دانگ
چماقدار: دانگه یی
چـِند ِش: کـِرک( بیزاری و نفرت از چیزی) ـ
ح


حاشاکردن: منکر شدن، انکار کردن ( هراتی: واسرنگ آمدن) ـ
حاضری: غذای مختصر و آماده، ماحضر
حراج: لیلام
حرف: گپ
حرّاف: پرگوی ،پرگپ
حسابداری: محاسبه
حسینیه: تکیه خانه
حصبه: محرقه ( در هرات: دامنه) ـ
حضور و غیاب: حاضری گرفتن
حقوق: معاش
حکم: فرمان تقرر
حلقهء نامزدی: چلـّه
حمـّال: جوالی
حمالی: جوالیگری
حمام: گرمابه
حمام ِ خانه: تشناب
حنا: خینه، حـِنا
حوله: دستمال، جان پاک، رویپاک ( در هرات: هوله) ـ
حومه: اطراف
حیاط: حولی، حویلی (در هرات: سرا)ـ

خ
خاک ارّه: بورهء ارّه
خامه: سرشیر خام، کریم
خاور (ماشین، برگرفته از اسم خاص شرکت باربری): گاز، زیل، کلّه فیل
خاور: شرق، مشرق
خاور دور: شرق دور، شرق اقصی
خاور میانه: شرق میانه
خبرگزاری: آژانس خبررسانی
خـرچنگ: کنگاش
خـُرداد: برج جوزا
خـُل: لوده، ابله، خیله
خلبان: پیلوت
خوابگاه: لیلیه
خودنویس: خودرنگ
خورش: سالن (سالند، سالان) ـ
خیابان: سرک
خیار: بادرنگ
خیارچنبر: تره ( هراتی: چنبرخیار) ـ
خیس: تر
خیس کردن: تر کردن ، مانند ترکردن برنج( هراتی: نم کردن) ـ

د
داداش: برادر(لقب ترکی) (هراتی: لالا) ـ
دادگاه: محکمه
دادستان: مدعی العموم
دادگستری: عدلیه
دارایی: مالیه
دارایی، ادارهء: مستوفیت
داروخانه: دواخانه
داروساز: دواساز، فارماکولژست
داروسازی، دانشکدهء: فارمسی
دام: مال
دامپروری: فلاحت
دامداری: مالداری، فلاحت
دانش آموز: متعلم
دانشجو: محصل
دانشسرا: کالج
دانشکده: پوهـنزی، فاکولته
دانشگاه: پوهنتون
دانشنامه: شهادت نامه
دانشیار: اسستانت
دایی: ماما
دبستان: مکتب
دبیر: معلم
دبیر: سکرتر، منشی
دبیرخانه: سکرتریت، قلم مخصوص، تحریرات، دارالانشاء
دبیر ِ کـُل: منشی عمومی، سرمنشی
درجه دار: ضابط
درشکه(پولندی): گادی، تانکه
درصد: فیصد
درمانگاه: کلینیک(انگلیسی) ـ
دریا: بحر
دریایی: بحری
دستبند: چوری
دستبند ِ زندانی: ا ُلچک
دستپاچه: وارخطا( در هرات: هولکی) ـ
دفترچه: کتابچه
دستشویی: تشناب
د ُکـتر(فرانسه): داکتر(انگلیسی) ـ
د ُمـَل: دانه، زورک، دنبل
دُنبلان: کلپوره (خصیهء گوسفند) ـ
دندانپزشک: داکترِ دندان
دوجین: درجن
دوچرخه: بایسکل(انگلیسی) ـ
دوش(فرانسه): شاور(انگلیسی) ـ
دوقلو: دوگانگی( در هرات: جملی) ـ
دویست: دوصد
دهان دره: فاژه (درهرات: خمیازه) ـ
دیپلوم(دپلوم- فرانسه): شهادتنامه
دیپلمه(فرانسه): بکلوریا پاس، فارغ التحصیل

ذ
ذ ُرّ َت : جواری

ر
رادیولژی(فرانسه): اکسریز(انگلیسی) ـ
رازیانه: بادیان
راننده: درایور، دریور(انگلیسی) ـ
رانندگی: درایو(انگلیسی) ـ
راهنمایی: ترافیک
رب دوشامبر(فرانسه): چپن ِ خانه
ر ُتـَیل: غوندل
رزمناو: کشتی جنگی
رسانه های گروهی: وسایل جمعی
ر ُفتگر: جاروکش، مأمور تنظیفات
رگبار: باران تـُند
رُل(فرانسه): اشترنگ(انگلیسی) ـ
رنگین کمان: کمان رستم
روابط عمومی: ارتباط عامه
روانپزشک: داکتر متخصص امراض روحی، متخصص عقلی و عصبی
روزنه: پنجره
روغن مایع: تیل
روناس: رودنگ
رهن: 1.گرو2. اجاره
روسری: چادر، دستمال، قطیفه(هرات: قدیفه) ـ
ریواس: ر ِواشک
ریه: شــُش

ز

زائو: زچه (هراتی: زاچ) ـ
زاپاس( روسی): اشتپنی
زاج: زاک
زاج سفید: زمچ (هراتی: زمه) ـ
زایمان: ولادت
زالزالک: لوکات (نوعی) ـ
زنان و زایمان: نسایی و ولادی
زندان: محبس
زندانی: محبوس، بندی
زلوبیا: جلبی
زمین لرزه: زلزله
زیرسیگاری: خاکستر دانی
زیرشلواری: تنبان
زیگزاگ: پسدوزی(اصطلاح خیاطی) ـ
زیرزمین: تکاوی (هراتی: زیرزمینی) ـ
زیستشناسی: بیالوژی، بیولوژی

ژ
ژاندارمری(فرانسه): ژاندارم، ژاندارمه
ژانویه(فرانسه): جنوری(انگلیسی) ـ
ژتون(فرانسه): شماره، نمره
ژست(فرانسه): قیافه، پـُز
ژلاتین(فرانسه): جلاتین(انگلیسی)، سریشم ماهی
ژله(فرانسه): جلی
ژوئن(فرانسه): جون(انگلیسی) ـ
ژوئیه(فرانسه): جولای(انگلیسی) ـ
ژورنال(فرانسه): 1. مجله 2. کتلاگ(انگلیسی) ـ
ژیمناستیک(فرانسه): جمناستیک(انگلیسی) ـ

س
سازمان ملل: مؤسسۀ ملل متحد
ساقدوش: شاه بالا
ساک(فرانسه): دستکول
ساکت: چـُپ، آرام
سالاد(فرانسه): سلاّته
سالـَک: سالدانه(درهرات: دانهء سال) ـ
سبد: زنبیل
سبیل: بروت
سبیلو: بروتی
ستاد جنگ: ارکان حرب
سحری: پس شبی
سـدّ: بند
سرباز: عسکر
سربازخانه: قشله
سرپیچ برق: هولدر
سرخک: سُـرخکان (در هرات: گل افشان) ـ
سـُرخوردن: لغزیدن (عامه: لخشیدن) ـ
سرسره: لغزان، لغزنده
سرُم(فرانسه): سیرم
سروان: جگرن (پشتو) ـ
سرکار: حواله دار
سرکار: لقبی است که به جای خانم و آقا خطاب شود
مانند: جناب
سرکوفت: سرزنش
سفارشی: فرمایشی
سفره: دسترخوان
سکسکه: هِـکک
سمج: شَـله
سمنو: سمنک (هرات: سمنو) ـ
سند ماشین: جواز سیر
سنگریزه: ریگ، ریگچه، سنگچل
سنگواره: فوسیل (انگلیسی، فسیل) ـ
سوت: اشپول، اشپولاق
سوسک: مادر کیکها
سوسیس(فرانسه): ساسیج(انگلیسی) ـ
سوهان: سوهانک (شیرینی) ـ
سویچ(انگلیسی): کلید
سیب زمینی: کچالو
سیرابی: شکمبه
سیگار: سگرت
سیگاری: سگرت کش
سیمان(فرانسه): سمنت(انگلیسی) ـ

ش
شاپرک: شب پره، بمبیرک (هرات: شوپرک) ـ
شارژ(فرانسه): چارج(انگلیسی) ـ
شاه پسند: بربینه(گل) ـ
شاهی: تراتیزک
شبدر: شفتل
ششلول: هفت تیر
ششلیک(ترکی): کباب پـُشتی
شکر: بوره
شکلات(فرانسه): چاکلت (انگلیسی) ـ
شکلک: قلاق (هراتی: ساز گرفتن، تقلید کردن) ـ
شکمو: شکمبوی
شـُل: سست
شلتوک: شالی
شلوار: ازار، تمبان(تنبان) ـ
شلواربند: ازاربند( هراتی: بند تنبان) ـ
شُله: دلده (هراتی: قلور) ـ
شله قلمکار: نوعی دلده( هرات: آش بهمجوش) ـ
شلیک: فیر(انگلیسی) ـ
شمش طلا: خشت طلا
شمعدانی: جریبن(گل) ـ
شنا: آب بازی
شناسنامه: تذکرهء نفوس
شنبلیله: حلبه
شن: ریگ (هراتی: قوم-ترکی) ـ
شنزار: ریگزار
شنل: چپن بی آستین
شورای ملی: اولسی جرگه، شورای ملی
شورت(انگلیسی): سنتراج
شوسه(فرانسه): جادّۀ پختهء اسفالت نشده
شوفاژ: مرکزگرمی
شومینه(فرانسه): بخاری دیواری
شوید: شبت
شهربانی: قوماندانی امنیه
شهردار: شاروال، رئیس بلدیه
شهرداری: شاروالی، بلدیه
شهرستانی: اطرافی
شهریور: سنبله
شیرجه: دایو، دایف(انگلیسی) ـ
شیرین بیان: شیرین بویه
شیمی: کیمیا
شیمی آلی: کیمیای عضوی

ص
صاعقه: الماسک، برقک
صافکاری: کپی کشی
صلیب: چلیپا
صرع: تشنج (هراتی: پرغاز) ـ
صندلی: چوکی
صندوق پست: پست بکس (انگلیسی) ـ
صندوقدار: تحویلدار
صنوبر: ناجو
صیغه: عقد موقت

ض
ضابط: درجه دار
ضرب: زیربغلی
ضربی: مُـهر، تاپه

ط
طاس: کل، بی موی
طالبی: خربزهء گرمه
طرح: نقشه، پلان
طوسی: فولادی، خاکستری

ع

عامّـه: مسلمان غیر شیعی (اصطلاح کلامی) ـ
عامی: بی سواد
عدس: نسک (هراتی: عدس) ـ
عروسی: توی (طوی) ـ
عصر: نماز دیگر
علاوه: جمع (ریاضی) ـ
علوم: ساینس
عماری: دولی
عمّامه: دستار
عمل جراحی: عملیات
عمو: کاکا
عنکبوت: جولا، جولاگک (هراتی: کلاش)ـ

غ
غایب: غیرحاضر
غوری: چاینک
غیبت: غیرحاضری

ف
فتق: چوره (هراتی: دبّه) ـ
فـِر: چوتی
فراری دادن: گریزاندن (عامیانه: گریختاندن) ـ
فراورده: پیداوار
فرغان (فرانسه- فرغون): کراچی دستی
فرم(فرانسه): فورمه، فُـرمه
فرمان ماشین: اشترنگ
فرماندار: حاکم
فرمانداری: حکومتی
فرمانده: قوماندان
فروردین: حمل ( برج) ـ
فرهنگستان: اکادمی
فسیل: فوسیل = سنگواره
فشنگ: کارتوس، مرمی
فکل: بو (پاپیون که به جای کراوات پوشند) ـ
فلفل: مُـرچ
فناتیک: متعصب
فنجان: پیاله
فندک: لایتر
فیش: برگه
فینال(فرانسه): فاینل (انگلیسی) ـ

ق
قاب: 1 . چوکات 2. غوری 3. بجول (پژول) ـ
قابلمه: دیگچه، نوعی دیگ
قاچاقی: گریزی
قارچ: سماروغ
قبراق: چالاک
قرعه: پشک
قفسه: الماری
قلقلک: قتقتک (هراتی: پاخلوچه) ـ
قلوه: گرده
قلوه سنگ: جغل، جغله
قلیان: چلم، چلیم
قلیایی: القلی
قورباغه: بقـّه
قوری: چاینک
قهوه خانه: سماواری

ک
کاپشن: کاپیشن
کاتالوگ(فرانسه): کتلاک (انگلیسی) ـ
کاتالیزور(فرانسه): کتالیست (انگلیسی) ـ
کاج: ناجو
کاچی: لیتی
کاخ سلطنتی: ارگ شاهی
کاست: کست
کاغذ سنباده: کاغذ ریگ
کالبدشکافی: تشریح
کالبدشناسی: اناتومی
کامیون(فرانسه): لاری (انگلیسی) ـ
کاناپه(فرانسه): دیوان
کبد: جگر
کبریت: گوگرد
کت(انگلیسی): کرتی
کتری: چایبر (هراتی: کتری، چایجوش) ـ
کچل: کل
کدخدا: ملک (هراتی: ارباب) ـ
کراوات(فرانسه): نکتایی (انگلیسی) ـ
کرچک: کستراییل (انگلیسی) ـ
کرسی: صندلی
کره: مسکه
کریدور(فرانسه): راهرو
کشاورز: زارع
کشاورزی: زراعت
کشک: قروت
کشو: رو َک (هراتی: خزه) ـ
کشوری: مُـلکی
کشیک: 1. نوکریوال 2. پهره، پیره
کفهء ترازو: پتهء ترازو (هراتی: پلّـۀ ترازو) ـ
کلاس: صنف
کلانتر: سرمأمور
کلانتری: سرمأموریت
کلاه گیس: کلاه مویی
کلیه: گُـرده
کمد: الماری
کمک هزینه: مدد معاش
کمیسیون(فرانسه): کمیشن(انگلیسی) ـ
کنف: مـُنج
کود: پارو
کولاک: برفکویه
کیف: بکس
کیوسک (فرانسه): غرفه

گ
گاری: کراچی
گاز انبر: انبر میخکش
گازوییل(فرانسه): دیزاییل(انگلیسی) ـ
گاوصندوق: سیف (انگلیسی) ـ
گالش: کلوش (هردو فرانسه یا روسی) ـ
گذرنامه: پاسپورت
گزارش: راپور
گراور(فرانسه): کلیشه (انگلیسی) ـ
گراورسازی: زنکوگرافی (انگلیسی) ـ
گربه: پشـَک
گردو: چارمغز
گزارشگر: راپورتر(انگلیسی) ـ
گل محمدی: گل گلاب
گواتر(فرانسه): جاغور (هراتی: غمباد) ـ
گواهی: تصدیق
گواهینامه: شهادتنامه
گواهینامهء رانندگی: لایسنس (انگلیسی) ـ
گوجه فرنگی: بادمجان رومی
گونی: بوجی (هراتی: گونی) ـ
گوینده: نطاق، انانسر(انگلیسی)ـ
گیس سفید: پیچه سفید
گیومه(فرانسه): ناخنه، هلالین، مزدوج، پرانتز

ل

لاستیک(روسی): تیر، تایر(انگلیسی) ـ
لاستیک تویی: تیوب (انگلیسی) ـ
لاک پشت: سنگ پشت (هراتی: کاسه پشتک) ـ
لالایی: للو (هراتی: آلاّ، آلـِلاّ ـ
لامپ (فرانسه): گروپ (= گلوب : انگلیسی) ـ
لامپا(روسی): لمپا
لبو: لبلبو
لـُپ: کومه(هراتی: لمبوس) ـ
لثه: بیره (هراتی: ارچ) ـ
لچک: دستمال سه گوشه، سربند
لشکری: عسکری، نظامی
لوازم یدکی: پرزه
لوبیاسبز: فاسولیا
لوزه: تانسل (انگلیسی) ـ
لوس: نازدانه (هراتی: انـّه) ـ
لوستر(فرانسه): چلچراغ
لوله: نل
لوله کش: نلدوان
لوله کشی: نلدوانی
له شدن: 1 . شاریدن 2. پخچ و پامال شدن ( هراتی: پچخ شذت) ـ
لیوان (فرانسه): گیلاس

م


ماتیک : لبسرین
ماساژ(فرانسه): چاپی
ماشین تحریر: ماشین تایپ
ماشین نویس: تایپست
ماما: قابله (هراتی قدیم: دایه، ماما) ـ
مامور پـُست: داکی، پـُسته رسان
ماهواره: ستلایت (انگلیسی) ـ
مایه کوبی: واکسناسیون (فرانسه)، تزریق واکسن
مبصر: کفتان، سرجماعه
متقال: کرباس(نوعی) ـ
مـُچ دست: بند دست
مـُچ پا: بند پا
مچی،ساعت: ساعت بند دستی
مداد: پنسل (انگلیسی) ـ
مدیرکـُل: مدیر عمومی
مـُرداب: جیه زار، باتلاق
مـُرداد: اسد
مساعده: معاش پیشکی
مسواک: 1. مسواک (طبیعی از چوب درخت مسواک) 2. برس دندان
مطب: معاینه خانه
ممیّــِز: اعشاریه
منتظر خدمت: اضافه بست
منها: تفریق
منیزیم(فرانسه): مگنیزیم (انگلیسی) ـ
مـَو: تاک
موتور( فرانسه): 1.ماشین (انگلیسی) 2. موتورسیکلت، موتورسیکل
موز: کیله
موزائیک(فرانسه): خشت سمنتی
موزه(فرانسه): موزیم (انگلیسی) ـ
موزیک(فرانسه): موسیقی
موشک: راکت
مولکول(فرانسه): مالیکیول (انگلیسی) ـ
مهر، ماه: میزان، برج
مهندس: انجنیر(انگلیسی) ـ
مهندسی: انجنیری
میدان: چوک
میدان بار: منده یی
میل لنگ: کرنشافت (انگلیسی) ـ
مینی بوس (فرانسه): مینی بس (انگلیسی) ـ

ن

ناتـنی: اندر
نارنگی: کینو، سنگتره
نارون: پشه خان، پشه خانه (درخت) ـ
نامه رسان: پسته رسان، داکی
نخ : تار
نخاله: سبوس و آنجه از بیختن و غربال کردن باقی بماند
نخست وزیر: صدر اعظم
نخست وزیری: صدارت
نخودچی: نخودبریان
نخود فرنگی: مـُشنگ
نخود لپـّه: دال نخود
نرده: کتاره
نشگون: چندُک (هراتی: چوچنگ) ـ
نظام وظیفه: مکلفیت عسکری
نفت: تیل خاک
نمونۀ چاپ: پروف
نمونه خوانی: پروفخوانی
نوار: فیته، تیپ
نوار قلب: گراف قلب
نورد: چوچه (چوبی که خمیر را هموار کنند) ـ
نوغان: پیلهء ابریشم
نهار: چاشت

و

واکنش: عکس العمل
واگیردار: ساری، مسری
وام: قرض، قرضه
وان( روسی): تب ( لگن بزرگ حمام) ـ
وجین: خیشاوه (هراتی: ساو)
ورشو: نکل (هراتی: برشو) ـ
وزارت آموزش و پرورش: وزارت معارف، وزارت تعلیم و تربیه
وزارت ارشاد: وزارت اطلاعات و فرهنگ
وزارت بازرگانی: وزارت تجارت
وزارت بهداری: وزارت صحیه
وزارت دارایی: وزارت مالیه
وزارت کشور: وزارت داخله
ولایتی: اطرافی
ولخرجی: یلاخرجی (هراتی: یله خرجی) ـ
ویار: گدایش ( هراتی: گستا) ـ
ویزیت (فرانسه): فیس (انگلیسی)، حق الزحمه

هــ
هاج و واج: حیران
هار: دیوانه
هرکاره: دیگ سنگی
هزینه: مصارف، مخارج، بودجه
هلو: شفتالو
هندوانه: تربوز (هراتی: هندوانه) ـ
هواپیما: طیاره
هول دادن: تیله کردن (هراتی: تلنگ دادن) ـ
هوو: انباق
هویج: زردک

ی

یاس: یاسمن
یدک: فالتو، اشتبنی
یقه: یخن
یکان: فرقه
یکدنده: شق، لجوج (هراتی: لجباز) ـ
یواش: آهسته
یواشکی: به آهستگی
یونجه: رشقه (هراتی: سبست) ـ
پایــــــــــان

Wednesday, March 21, 2007

یــــــــاد جاوید

نوروز خوش آیین جـــاوید
انتشار کتابی در باب نوروز مرا به یاد زحمات دوستی دیرین و درگذشتـه انداخت. دوستی که هم رفتارش نمونه ای از یک شخصیت بافرهنگ بود و هم خود به فرهنگ آریانای کهن عشق می ورزید. او در دانشگاه استاد ما بود و در بیرون دوست ما و در محل کار همکار و دوست و استاد ما.
نام استاد دکتر احمد جاوید، نه تنها برای کسانی به سن و سال من، که برای جوانتر ها هم نامی آشنا ست. او از چندین جهت نامور بود. استاد و مروج زبان و ادب، شخصیتی به تمام معنی با فرهنگ و خادمی دلیر و فداکار به ادبیات و فرهنگ. هرچند که نگارنده سالیانی دراز با جاوید همنشین و همسخن بود، به ویژه نخستین سه سال و واپسین سه سال اقامت در کابل را بسیار نزدیک بودیم. سه سال نخست سالهای دانشجویی من در دانشگاه کابل در رشتۀ زبان و ادبیات دری بود، که دکتر جاوید استاد ما بود. جاوید از نخستین به دست آورندگان دکترای دانشگاه تهران بود که از آنجا دو دکترا داشت.
نکتۀ جالب در دانشگاه این بود که ورزیده ترین استادان زبان و ادب دری دانشکدۀ کابل نیز شاگردان جاوید بودند و این برای جاوید افتخاری بود که در پرورش شاگردان خوب شهرت داشت. شاگردانش را حمایت می کرد و به نام آوری شاگردان راضی و شاد بود. در یادداشتی در همین صفحه نگاشته ام که در سال دوم دانشگاه بودم که مرا با استاد دکتر پرویز ناتل خانلری آشنا ساخت.
در آستانۀ فراغت ما از دانشگاه کابل، سال 1347 خورشیدی، جاوید به صفت استاد مهمان در دانشگاه تاشکند در جمهوری ازبکستان به تدریس زبان فارسی پرداخت، در آنجا به نشانۀ حقشناسی از زحمات ایشان
یک ماشین زیبای سیاه (مشکی) ولگا بخشیدند و کوتاه مدتی پس از آن هنگامی که نگارنده در هرات بود ایشان با همان ماشین به هرات آمد و چند روزی را با هم به دیدن دیدنیهای هرات پرداختیم. هنگامی که جاوید رئیس دانشگاه کابل بود، کوشید بنده را به دانشگاه ببرد، اما دوست دیگر ما، که وزیر اطلاعات و کلتور (فرهنگ) و رئیس من بود با این تقاضا مخالفت نمود و البته من خود نیز ژورنالیزم را دوست می داشتم. سه سال آخر اقامت در کابل نیز در انستیتوت زبان و ادبیات دری اکادمی علوم افغانستان (فرهنگستان علوم) –ایشان و بنده در شمار اعضای آن اداره بودیم. از همکاری آن سه سال، با همه دردسر ها و گرفتاریهایی که گاه و بیگاه وجود داشت، همین که دوستانی در کنار هم بودیم و همچنان با خامه و نامه انس و الفت داشتیم، خورسند بودیم. تا آنکه من ناگزیر ترک میهن گفتم و چون با ایشان مشورت کردم و گزینه های آهنگ ایران یا جای دیگر را با ایشان در میان گذاشتم، ایشان مشورت داد که تصور می کند ایران برای من مفید تر واقع شود. یادم هست که همان روز پس از این مشورت هنگامی که از منزل دکتر جاوید باز می گشتم در راه یکی از اساتید دانشگاه را، که از دوستان دانشمند و اکنون مقیم غرب است، دیدم که ماشین را نگاه داشت تا مرا به منزل برساند؛ ولی من که در آستانۀ ترک کابل، گهوارۀ شیرین ترین خاطراتم، بودم، توفانی در سر داشتم و بسیار شتابزده تعارف او را سپاس و خدا نگهدار گفتم. تصور می کنم همان روز(مرداد(اسد) 1361) آن دوست از مراسم خاکسپاری استاد عبدالهادی داوی دانشمند و سیاستمدار کهنسال و نامور افغانستان باز می گشت.
به هر روی آن روزها گذشت و سالها نیز گذشت. در واپسین سالهای اقامت نگارنده در ایران روزی یکی از دانشمندان ایرانی به نام آقای دکتر مجید فیاض در مشهد به قول خراسانیان "به بنده منزل" تشریف آوردند و معلوم شد که ایشان با دکتر جاوید در انگلستان اقامت دارند. آقای فیاض را شخصیتی بسیار محترم و دانشور و مطبوعاتی یافتم که در یکی دو سال بعد از آن هم هر گاه به ایران می آمدند با هم دیدار داشتیم و از گفت و گو با ایشان بهره و سود می بردم و در ضمن از احوال دوست و استاد دیرین، دکتر جاوید، هم با خبر می شدم.
اما گویا تقدیر واپسین دیدار ما در ایران رقم خورده بود و دکتر جاوید یکی دو سال پیش از آن که من از ایران بیرون شوم، به مشهد آمدند و روزهایی را با هم بودیم. اما با آنکه دکتر جاوید مقاومت را از دست نداده بود، در این سفر ایشان را بسیار افسرده دیدم، که از روزگار غصه ها داشت و از غصه ها از قصه ها. آن روز ها گذشت و جاوید هم گذشت و از او یادهای خوش و خاطره های نیک به یادگار ماند.

و اما ماجرای نوروز...

دکتر جاوید در سفر مشهد دستاویزهای نغزی برای ما آورده بود؛ از آن جمله کتاب مستطاب

نوروز خوش آیینتألیف دکتر احمد جاوید
از انتشارات انجمن فرهنگ افغانستان
(فرانسه)به کوشش عارف عزیز

از این کتاب یادداشتهایی برداشته ام که برای استفادۀ دوستان در اینجا می گذارم. اما استاد در صفحۀ پیش از مقدمه، کتاب را به دوست مشترک ما دکتر پروین اهدا نموده، که چون نشانه یی از حقشناسی و پاسداری و فرهنگ والای آن جوانمرد روانشاد را نشان می دهد، عیناً آن دو سطر را در اینجا نقل می نمایم:

بدوست گرانقدرم، دکتر ناصر الدین پروین استاد دانشگاه
که در دشوارترین لحظات زندگی، جوانمردانه دست مانرا گرفت
جمالـــــش باد دایم عالم افروز
شبش برّات باد و روز نوروز

نقل چهار سطر کلام روانشاد دکتر جاوید تمام شد و در پایان یادداشتهایی را که از کتاب نوروز خوش آیین تألیف استاد مرحوم دکتر احمد جاوید برای شما برگزیده ام در این صفحه می آورم:

اول سال و محرم
غالب کشورهای مسلمان، حلول روز اول محرم را که سر سال هجری قمریست با تشریفات خاصی اعلام می دارند. در این بیت، بیدل با ایهام و تلمیح ملیحی به آن اشاره دارد:
جهان خونریز بنیاد است هـُشدار .... سر سال از محـرّم آفریدند (ص1)نوروز در روم باستان
در امپراتوری روم، پیش از استقرار مسیحیت، سال با اورمزد روز، یعنی اول فروردین، یا ابتدای حمل آغاز می شد، و هنوز هم اسامی ماههای سپتامبر، اکتوبر، نوامبر، و دسامبر که به ترتیب نامهای ماههای هفتم، هشتم، نهم و دهم سال را می رساند، یاد آور سالهایی است که آن سالها از فروردین (مارچ) شروع می شده نه از جنوری...(ص1)

نوروز چیست؟ابو ریحان بیرونی در کتاب التفهیم می گوید: "نوروز چیست؟ نخستین روز است از فروردین ماه و از این جهت روز نو نا م کردند زیراک پیشانی سال نو است و اعتقاد پارسیان اندر نوروز ِ نخستین آنست که اوّل روزیست از زمانه و بدو فلک آغازید گشتن".(ص2)

نوسرد
ابو ریحان در آثار الباقیه گوید: " روز اول آن نوروز ســغدیان است، که نوروز بزرگ باشد". (ص3)
اورمزد
اورمزد روز سر سال بود و هم سر ماه.... منوچهری در یکی از مسمطهای خود آن را روز خجسته خوانده است:
بوستانبانا! حال و خبر بســـــتان چــیست؟
وندرین بستان چندین طرب مستان چیست؟
گل سرِ دستان بنموده درآن دستان چیست؟
درِسروستان بازاست به سروستان چیست؟
اورمزد است، خجسته، سرماه و سر ســال

در ربیع المنجمین آمده که در روز نوروز، شاه ولایت پناه بر سریر خلافت ظاهری نشست. سیـّد نبیل، علی بن عبد الحمید نســّابه، روایت کرده که روز نوروز روزیست به غایت شریف. دراین روز، در موضع غدیر خم، حضرت محمد( صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت علی کرم الله وجهه را به خلافت نصب کرد... این ابیات کاشف از همین موضوع است:

نوروز از آن شد پر شعف، هم صاحب عزّ و شرف
کانروز ســــالار نجف آمد به تخت ســـــــــــروری
* * *
نـــوروز رســـید عیـــد اکـــــبر گــــردید
بر گرد ســــر ســــاقی کوثر گردیــــــــد
امروز عـــــــلی نشــــست بر تخت نبــی
زانســــت که روز و شـــــب برابر گردید


ابو سعید عبد الحی گردیزی (گردیز شهریست قدیمی در ولایت جنوبی افغانستان، پکتیا:آ. فـ.) در کتاب زین الاخبار گوید: "این روز را نوروز بزرگ گویند زیرا که سر سال باشد و شب با روز برابر باشد، و سایه ها از دیوار بگذرد و آفتاب از روزنها افتد. و رسم مغان اندر روزگار پادشاهی ایشان چنان بودی که خراجها اندرین روز افتتاح کردندی، و عجمیان چنین گویند: اندرین روز جمشید بر گوساله نشست به سوی جنوب رفت به حرب دیوان ...و همه را مقهور کرد..."(ص21)

بیضۀ الوان نوروزاز آنجا که تخم مرغ را نشانۀ آغاز آفرینش و تکوین حیات موجودات دانند، تهیۀ بیضۀ الوان یا تخم مرغ رنگی یا رنگ کرده و طلایی و گاهی آراسته با تصویر و میناتور ظریف، از جملۀ مراسم و آداب نوروزیست. شاه بدخشان گوید:
چشم شوخ تو که در مملکت جان زد و بــرد
ترک مست است وبود عادت ترکان زد و برد
دل خونین مرا بیضۀ رنگـــــــــین پنداشــــت
بازیی کرد لـــــب یار و بــه دنــدان زد و برد
(ص24)

هفت سین مسلمانان هندهفت سین مسلمانان نیمقارهء هند در روز نوروز عالم افروز، در موقع تحویل و آغاز سال، سلامهای هفتگانۀ قرآنیست:
سلامٌ علی نوح فی العالمین...، سلامٌ قولا ً من ربّ الرّحیم...، سلام علی ابراهیم...، سلام علی موسی و هرون...، سلام علی آل یس [الیاسین]...، سلام علیکم طبتم فادخلواها خلدین...، سلامٌ هی حتی مطلع الفجر...(ص34-35)
بنا بر معلومات نرشخی در تاریخ بخارا هرسال بنوروز مردم بخارا نزد دروازۀ غوریان که گویا مدفن سیاوش بوده است، خروسی قربان کرده بر سوگ او می نشستند. اهل بخارا را بر کشتن سیاوش سرودهای عجیب است و مطربان آن سرودها را کین سیاوش گویند (ص24 تاریخ بخارا) و چون بازار آخرین سال باشد بیست روز بازار کنند و بیست و یکم نوروز کنند و آن را نوروز کشاورزان گویند و کشاورزان از آن حساب نگه دارند و بران اعتبار کنند و نوروز مغان بعد ازان پنج روز باشد.
مطربی در تذکرهء خود گوید: " روز های نوروز محل عیش و نشاط مردم سمرقند است...." (ص11)
در شهر کابل
در کابل از قدیم یک ماه پیشتر از فرارسیدن نوروز مردم به پیشواز بهار و پذیره از سال نو هر جمعه بیرون شهر می روند و با جمع شدن در محل خاص به سیر و گردش و سور و سرور می پردازند و با پختن غذاهایی مانند سبزی، ماهی و جلبی (زلوبیا) و تهیهء انواع سرگرمیها از نوروز خوش آیین استقبال می کنند....
نام قدیم باغ بابر هم "باغ نوروزی" بود. از زمانی که بنا بر وصیت بابر جنازۀ او را از آگره به کابل آوردند و درین باغ دفن کردند معروف به باغ بابر شد. [از] دیگر جاهایی که مردم در روز نوروز جمع می شوند دامنۀ کوه خواجه صفا ست، با درختهای خوشرنگ ارغوانش. و هم باغ معروف چهلستون با شگوفه های عطر آگین بادامش. مردم در ایام بهار دسته دسته درین باغ مخصوصاً موسم شکوفۀ بادام و گل ارغوان می آیند و در سایهء فرحبخش درختان می نشینند. کباب داشی می پزند و قیماق چای را با کلچه های نمکین و یا شیرین نوش جان می کنند....(ص44-45…(.
ا ز قدیم در شهر کابل به پیشواز بهار کوچه ها، خیابانها و جاده ها را از فراز تا فرود پاک می کردند؛ خانواده ها خانه تکانی می کردند؛ مخصوصاً اجاق و دیگدان آشپزخانه را رنگ می کردند، تا برکت آورد.... اهالی شهر، پیش از تاریکی، چراغ روشن می کردند و دوکانداران دکانهای خود را چراغان می کردند؛ آذین می بستند و به انواع آیینه و قالیچه می آراستند. خوب به یاد دارم، رسته های دکانهای چارچته، شوربازار و بازار ارگ، چارسو، و یا چارسوق، را که با انواع آیینه های بلور، منظره ها، تصویرها قالینچه ها، سوزنیها، چلچراغها و حتی کشکول و تبرزین و پوست پلنگ آراسته می گردید، و قناریهای خوش آواز پشت میله های قفس چهچه می زدند. دکانداران با شربتهای خوشمزه و شیرینیهای گوناگون و کلچه های نوروزی و حتی هفت میوه و ایراد مطایبه ها و شوخیها از آشنایان و دوستان پذیرایی می کردند. شبها با شمع و مشعل، فانوس و مهتابی همه جا روشن می بود. از مدتها پیش، شیرینی پزها، کلچه پزها، نخودبریز(بتگر)ها نقل و بادام، حلوای مغزی، سوهانک، حلوای پشمک، شیرپیره(لوزینه – پارۀ سمرقند) ... درست می کردند. سبزی فروشها انواع سبزی ترکاری مخصوصاً سبزی اسفناج را که نشانۀ سرسبزی و خرمی بود به مشتریان عرضه می کردند....)ص46-47).
پریدن از روی آتش
آتش افروزی و پریدن از روی شعله های آتش آیین دیرین است... چارشنبه سوری آمیزه ای از چند رسم است است: چار شنبه آخر سال؛ چارشنبه آخر ماه صفر. در بارهء چارشنبه سوری اشاره ها یی در اسناد و کتب می بینیم. واژۀ سوری صفت پهلوی سوریک است و سور در فارسی و پشتو به معنای سرخ است و در فارسی گل سوری به معنی سرخ از همین ریشه است. این چارشنبه را چارشنبه سوری از آن جهت گویند که آتش سرخ افروخته می شد...
صاحب تاریخ بخارا از برگزاری رسم قدیم با افروختن آتش در "شب سوری" خبر می دهد:
آنگاه امیر سدید (منصور بن نوح) بر سرای نشست. ... چنان که رسم قدیم است آتش عظیم افروختند...
دربدخشان
هنوز در بدخشان معمول است که جوانان از روی آتش می پرند. از روزنها و دریچه ها و کنار بامهای همسایه و خویشان شال درازی را به درون خانه یا تخت بام همسایه می اندازند تا صاحب خانه مجبور شود که هدیه ای در شال بگذارد.
نوروز و گل سرخ در بلخ
مراسم برافراشتن جهندۀ شاه ولایت مآب، هر سال در نوروزکه آغاز بهار دلفروز، جوش گل سرخ و یادگار جم، شاه بلخ است، با ابهت و شکوهمندی خاص تا هنوز برگزار می گردد. مقارن با برافراشتن جهنده [(ژنده، بیرق، علم)] در بلخ، در دیگر شهرها برفراز همه زیارتگاهها و اماکن مقدسهء معروف نیز جهنده ای را بر می افرازند. همه مردم مزار، هفته ها پیش از حلول سال نو، خانه ها و حویلی های خود را پاک و منزّه می کنند و با شوق فراوان کوی و برزن ، کوچه و خیابان را تر و تمیز می نمایند. اهل کسبه و بازار دکانها اپارتمانها و سرایهای خود را رنگ و نقاشی می کنند و مغازه را به انواع آیینه ها و مناظر زیبا، قالیچه های نفیس، چینیهای فغفور و جانان و انواع دیگر پارچه های زربفت و سوزنیهای پر نقش و نهگتتر و سائر اشیای قدیمی و قیمتی می آرایند. حرم مطهر و چارگوشهء روضۀ مبارکه را با انواع چراغها و فانوسها و قندیلها و چلچراغها چراغان می کنند. خطیبان و متولیان بارگاه با لباسهای نو و پاک، معطر و آراسته آمادۀ پذیرایی می شوند. عدی یی ریش و موی سر را خضاب می کنند و به رنگ حنایی در می آورند و عده ای چشمها را سرمه می کنند.
اول صبح (ملااذان) جهندهء مبارک که با پوششی از ابریشم و قــُبـّه ای از نقره زینت یافته از جایگاه مخصوص آن بر شانه ها و در واقع بر دوش دلها برداشته می شود و متولیان آهسته و ملایم، با وقار و هیبت تمام از میان صفوف مردم و ازدحام خلایق که اول شب در آنجا جا گرفته اند، می گذرانند. استقبال کنندگان با چشمهای لبریز از تمنّا و نگاههای مشتاق صلوات می گویند. شور و هلهله وهیجان و احساسات مردم توأم با نعرۀ تکبیر به اوج می رسد. هر کس سعی می کند که برای تبرک و تیمن دست خود را به پایۀ علم برساد و بوسۀ اخلاص بر آن نهد....
بیماران به امید شفا به تضرع و زاری می افتند و عاشقانه اشک می ریزند. درین احوال ریزش باران نشانه ای از برکت و رحمت است.
بزرگان و اولیای امور با خشوع تمام مراتب احترام بجا می آرند. سران لشکر و کشور با مهمانان صف می کشند... صاحب کلاهان و رتبه داران مقام و منصب را فراموش کرده سر تسلیم به آستان مولای متقیان فرود می آورند. دستۀ موزیک به حال آماده باش انتظار علم مبارک را می کشد. به محض اینکه جهنده پدیدار شد، غریو شادمانی از مردم بر می خیزد و فریاد الله اکبر و صلوات سراسر فضا را می گیرد.... بسا خرق عادت و ظهور کرامت که درین روز دیده شده است و ای بسا بیماران که پیش از نوروز در چله خانه ها با هزار امید نشسته اند، شفا یافته اند و ای بسا حاجتمندان که به مراد دل رسیده اند. از همین جاست که مردم این بیت را مردم ورد زبان ساخته اند:
روز نوروز است یاران ژنده بالا می شود
از کرامات سخی جان کور بینا می شـــود
ما نه تنها والۀ گلهای سرخت گشــــــته ایم
عالمی بر گنبد سبــــز تو شــــــیدا می شود
اندرین فصل بهاران صد چمن گل می دهد
از سحاب رحمت حق قطـره دریا می شود

....
پس از چهل روز جشن و شادمانی مراسم پایین آوردن جهنده [(ژنده، علم)] آغاز می شود.... و با همان تشریفات دوباره به جایگاه مخصوص آن می برند... (ص 49-66)
نوروز در غزنه
در روستاهای غزنین یا غزنه (زابلستان تاریخی) جایی که عالی ترین اشعار در بارۀ نوروز سروده شده و جایی که هزار سال پیش مراسم نوروزی با شکوه و عظمت هرچه تمامتر برگزار می شده رسم است که در شب چهارشنبه سوری جوانان در دامن کوه یا تپه آتش می افروزند. همان نوع آتشی را که به مناسبت جشن سده هزارسال پیش می افروختند و ما قصاید زیبایی در وصف آن آتش داریم. همین که آتش زبانه کشید، جوانان [از] روی آن می پرند. دختران گرد هم آمده هرانچه آورده اند در میان می گذارند و می خورند و سپس از میان خود دختر قشنگی را به عنوان «ملکه» یا عروس انتخاب می کنند و او را با هفت قلم آرایش زیباتر می سازند. بعد دور او حلقه می زنند و با دف و دائره آواز می خوانند و یا به اصطلاح خود ما بیت می خوانند. آنگاه یک کاسۀ نقره یی، یا مسی قلعی شده، را که معمولا ً در اطراف آن آیات قرآنی نوشته شده، یا با گل و برگ نقش و نگار دارد، از آب سرد پر می کنند و هر دختر انگشتر خود را به فال نیک در کاسه می اندازد و به دل نیت می کند، تا حاجت و آرزویش برآورده شود. سپس عروس یک انگشتر را از آب بیرون می کشد و در مشت خود محکم نگه می دارد. دخترها با آواز چاربیتی می خوانند و هرکدام نیت خود را با شعری که خوانده می شود تطبیق می کنند. اگر ابیات ترانه با مراد و نیت صاحب انگشتر، که صاحب فال است، موافق افتاده بود، آن را به فال نیک می گیرند؛ خوشی و شوخی سرمی دهند....(ص66).
این بود گلگشتی در نوروز خوش آیین و گلچینی از کتاب شادروان دکتر احمد جاوید
روانش شاد و یادش گرامی باد!
شهر اتاوا – نوروز سال فرخندۀ 1386
آصف فکرت