Thursday, November 12, 2009

حکمت در سویس آسیا-4

یادداشتهای حکمت از سفربه افغانستان -4
حــکـــمـــت در هـــرات
استقبال در میرداود- ساعت هشت از ادرسکن حرکت کردیم. درحدود ساعت ده در رباط میرداود، که در یک منزلی هرات است، جمعی به استقبال آمده بودند، مرکّب از آقای نوائی- سرکنسول ایران- و آقای مجدّدی مدیر امورخارجه، و رئیس معارف هرات محمد یونس خان( معروف به محمد یونس خان متخصص، زیرا متخصص کیمیا بود) و رئیس مطبوعات. پس ازتبادل تعارفات و تشکّر اززحمت آقایان، حرکت کردیم. از رودخانۀ هریرود گذشتیم. حدساً دانستم که آنجا پل مالان است، که در تواریخ ذکر آن را خوانده بودم. ازرباط میرداود تا شهر خیابان عریضی احداث کرده اند، که از دوطرف کاج (ناجو=ناژو) کاشته اند که هنوز پا نگرفته، اگر رشد نماید، بسیار زیبا و قشنگ خواهد شد.
هوتل پارک – ساعت یازده به هوتل هرات رسیدیم، موسوم به پارک هوتل. بسیار مجلّل و نو و تمیز است، و اثاثیۀ آن، ازقالیها و میزهای سنگ مرمر قابل تعریف، شام را درآنجا صرف کرده، استراحت کردیم.
شهر هرات از کلکین هوتل هرات - (دوشنبه، بیست و هشتم اردیبهشت1326/نوزدهم می 1947)(هرات): از دریچۀ (دربچه = کلکین = پنجره) به خارج نگاه می کردم؛ جلگۀ هرات از طرف جنوب در مدّ نظر بود، و از طرف شمال گازرگاه و تخت سفر (= تخت ظفر). هوا بسیار مطلوب و معتدل و آفتاب درخشان و فضا بسیار طرب انگیز و فرحزا. تماشای این شهر تاریخی از آن جهت همیشه جزو آمال و آرزوی من بود که در باب تاریخ قرن نهم هجری تحقیقات بسیارکرده اند (ظاهراً تحقیقات بسیار کرده ام، زیرا مرحوم حکمت کارها و تحقیقات فراوانی در این باب دارد) و درسنوات 1320، 1321، 1322، 1325 برای یک گروه از محصلین دانشگاه تهران تاریخ سیاسی و ادبی و تمدن این قرن را درس گفته ام، و در شرح حال استاد مسلّم این عصر، خاتم الشّعراء، عبدالّرحمن جامی- که ساکن و مدفون در این سرزمین است – کتابی نوشته ام. در عالم خیال و تصور در فضای این شهر بوده ام. خدا را شکر که این آرزو به تحقیق پیوست، و در عالم شهود در معاینه نیز به زیارت این شهر تاریخی نایل گشتم. فعلاً شهر هرات هشتادهزار سکنه دارد و ارتفاع آن سه هزار و سی فوت است. مردم آن فارسی زبان مسلمان سنّی و شیعی اند. موقعیت زراعی آن ناحیه ، و همچنین موقعیت نظامی آن، اهمیتی بسیار به آن بخشیده است. شهر قدیم و باروی خرابۀ آن در برابر هتل ما قرار دارد، که در وسط آن قلعۀ اختیارالدین برفراز تپّۀ مرتفعی نموداراست. ولی در قسمت شمال و غرب آن شهر، محلاّت جدیدی احداث شده و عمارات نوین ساخته اند، که آن را شهر جدید و شهر نو می گویند. هتل ما در قسمت شمالی واقع است. در این فصل تمام این ناحیۀ جدید به گلهای طاووسی مزیّن است، که هوا را معطّر و منظره را با رنگ زردفام خود مزیّن کرده است. ازصبح تا ظهر از منزل بیرون نیامده، به اصلاح حال و استحمام و نگارش روزنامه مشفول بودم.
فکری سلجوقی – آقای فکری سلجوقی که به ما معرّفی شده است، از فضلای هرات و بسیار مرد محجوب و مؤدّب و باحیاست. به دیدن آمده ابراز مودت می نمود. عموماً تاجیکهای افغانستان، که ازنژاد افغانی نیستند، و از اعقاب قدماء ساکنین این ملک می باشند، به علم و تحقیق و کسب و صنعت و حرفت اشتغال دارند. این شخص نیز علاوه براینکه مؤرّخ و شاعر و ادیب است، نقّاشی و کاشیکاری نیز می داند و مرد با کمالی است؛ پسرعموی صلاح الدین خان سلجوقی است. به اتفاق او و آقای نوائی به خارج ( یعنی بیرون هوتل ) رفته گردش کردیم. ( استاد عبد الرّؤوف فکری سلجوقی دانشمند و هرات شناس بزرگ. در همین صفحه، آن روزها، یادداشتی در بارۀ آن استاد روانشاد که استاد گرامی و مهربان بنده اند، نوشته ام)
مسجد جامع هرات – مسجد جامع هرات را دیدن نمودیم. این مسجد اصلاً بنای ملک غیاث الدین غوری است، که در قرن ششم آن را بنا کرده وهنوز به نام او کتیبۀ گچبری در رواق مقصوره، نزدیک محراب موجود است. ملوک آل کرت و بعداً در زمان شاهرخ و بالآخره در عصر سلطان حسین بایقرا، به دست امیر علیشیر مرمّتی عظیم نموده اند، و کتیبه و تاریخ موجود است. اززمان غیاث الدین ابوبکر محمد کرت، سنگاب فلزی عظیمی دروسط مسجد موجود است. که تاریخ 776 دارد( این نه سنگاب بلکه دیگ یا شاهساغر بزرگی است که دراعیاد و جشنها در آن شربت ریخته به مردم می داده اند.). فعلاً دولت افغانستان مشغول تعمیر و مرمّت آن مسجد است، و سردر و گلدسته های آن ساخته شده، و [در] اطراف کتیبه ها از اشعار فارسی و منثورات خواجه عبدالله انصاری با کاشی نصب شده است. در سر درب بزرگ، قصیده ای به قافیۀ حرف قاف از خلیل الله خلیلی کتیبه شده و نیزسطری به زبان پشتو کتیبه شده که درآن صریح نوشته شده است: این مسجد در زمان شاه اسماعیل ویرانه شد. تعجب کردم که چگونه دولتی، چنین تهمت و دروغی صریح می نویسد و تخم کینه در دلهای جهّال و عوام می کارد. مقصوره و شبستان ورواق آن خیلی شبیه است به مسجد جامع عتیق شیراز، دو درب به طرف جنوب دارد، که سلطان مراد میرزا حسام السلطنه فاتح هرات باز کرده است. فعلاً آن دو دررا می خواهند مسدود کنند.
معمار هراتی – دیپلمات ایرانی – فرزندان نوایی و بنایی- معمار و مهندس این تعمیرات شخصی بود به نام محمد اسماعیل، که بسیار استاد هنرمند و بافهم و باهوشی است. اطلاعات ذیقیمت داشت و سخن به گزاف نمی گفت، جزآنکه مدّعی بود که پدر برپدر درفنّ بنّایی و معماری بوده، تا بنایی شاعر. گفتم، پس خوب است همان شوخیهای قدیم را که جدّش با امیرعلیشیر نوایی نموده است، با آقای نوائی – قونسول صاحب که مدّعی است از اولاد امیر علیشیر می باشد، تجدید کند. گفت: در نتیجۀ همان شوخیهاست که به این روزگار افتاده ام. و ظاهراً هردو دراین ادعا کاذب باشند. زیرا بنایی سنّی متعصبی بوده، رافضیان او را در قَرشی کشته اند و امیر علیشیر نیز به دلیل همان شوخیها به عنن مبتلا بوده و بلاعقب است(یعنی زن و فرزند نداشته است). چگونه این اشخاص از اولاد او [و بنایی] می توانند باشند؟ ( این استدلال درمورد بنایی و مرحوم حاجی محمد اسماعیل بنا قابل تامّل است).
آرامگاه ملکان غور – ازتماشای صحن و مقصوره و ایوان و کاشیکاریهای مقرنس، که همه یادگار هنر و صنعت قرن نهم است، برای من فرح و انبساط بسیار دست می داد. قبر ملکان غور در جنب مسجد است، و سنگهای مزار آنان موجود، و کتیبه های قدیم به انواع خطوط ثلث و کوفی و بنّایی و غیره دیوار را مزیّن کرده ولی سقف آن مقبره خراب شده است ( ظاهراً بعداً سقف را آباد، اما دیوارها را ویران کرده اند، و بخش اعظم این خطوط خوش و بی نظیررا از میان برده اند. مرحوم استاد محمد علی عطار از این ویرانکاری همیشه با اندوه یاد می کرد. استاد عطار نمونه های این خطوط ازدست رفته را در مجموعۀ گنجینۀ خطوط به خط خویش نگاشته و با این کار یاد آنها را زنده نگاه داشته است.)
موفقیت حافظ در امتحان – دررواقی، حافظی نشسته، با صوت خوش قرآن می خواند. او را امتحان کردم. تمام قرآن را حفظ بود. ازسورۀ قصص را که گشودم و کلمۀ اوّل را که گفتم، به روانی شروع به خواندن کرد. وجهی به او نیاز کردم، که محض اجر و ثواب برای من یک قرآن تلاوت نماید. به بالای گلدستۀ شرقی رفته، و ازآنجا دورنمای هرات را تماشا کردیم. قلعۀ اختیارالدین و ارگ هرات و گازرگاه و خیابان و سایر محلاّت به خوبی نمایان بود.
مدرسۀ مخدومی – از مسجد به مدرسۀ منسوب به جامی رفتیم، که آن را «مدرسۀ مخدومی» می گویند. فعلاً در محلّۀ کلیمیها واقع شده، متاسفانه جای کثیفی است. جمعی از ارباب خیر و بلدیۀ هرات، چند خانه [را]، که سابقاً محل مدرسۀ مولوی بوده است و به دست کلیمیها افتاده، خریده، دیوار و رواقی برای آن ساخته اند. چند تن از اهل هرات آنجا بودند و توضیحات می دادند.
چهارسو- درسر چهارسوی هرات که فعلاً سقف آنرا برداشته و خیابان نموده اند و در وسط آن پلیس ایستاده، اتومبیلها را هدایت می کند، لمحه ای ایستاده، و به یاد چهارسوی قدیم بودم. درآنجا از آثار قدیم حوض و برکه ای موجود است، که ظاهراً حسن خان شاملو- والی هرات در عهد شاه عباس تعمیر(= مرمّت) نموده است.
مقبرۀ سلطان میرعبدالواحد شهید – ازآنجا به مقبرۀ[ سلطان میرعبدالواحد شهید] ( جای نام مقبره خالی است ولی از توصیف و محل آن معلوم است که همان مقبره است که لوح عصر امیرعلیشیر را نیز دارد)، که زیارتگاه بزرگی است، خارج دروازۀ قندهار رفتیم. لوحه و میل از مرمر، با کتیبۀ امیر علیشیر دارد که تعمیر نموده است و بنا ازآن زمان باقی است، ولی روبه خرابی و ویرانی می رود، و چون تاریک بود، درست دیده نمی شد. بعد از گردش و دیدن محلّ مدرسۀ نظامیه، که بنای خواجه نظام الملک طوسی بوده، دردامنۀ قلعۀ اختیارالدین واقع است، و فعلاً باغچه و مسجدی بیش نیست، به منزل آمدیم.
گازرگاه شریفصبح هفتادوششم( سه شنبه، بیست ونهم اردیبهشت 1326 /بیستم می 1947)(هرات)
صبح درهتل مانده به نگارش کاغذها و رسیدگی به حسابهای مخارج هیأت اعزامی مشغول بودم. عصر، درساعت پنج، به اتفاق نوائی قونسول ایران و آقای فکری سلجوقی و دکتر صدیقی به گازرگاه شریف رفتیم. آن محل که دردامنۀ کوه، در سمت شمال-شرقی هرات واقع است، آبی و باغاتی دارد، و مقبرۀ خواجه عبدالله انصاری است. متولّی موقوفات آن شخص محترمی است، موسوم به میرغلام حیدرخان، که از نجبا و قدماست، و مرد فاضلی است؛ کتابخانۀ خوبی دارد. در عمارت موسوم به « نمکدان» که از آثار قدیمه است، ازما پذیرایی نمود. دو جلد تفسیر موسوم به خواجه عبدالله انصاری در کتابخانۀ اوست، شنیده بودم؛ آورده، معاینه نمودیم. قرارشد دوسه شب نزد من امانت بماند.
فضای روحانی- بعد ازآن به زیارت مرقد خواجه رفتیم. درابتدا دهلیزی است که قصیدۀ جامی را با خط نستعلیق زیبا کتیبه کرده اند: طوبی لِرَوضَةٍ سَجَدت اَرضَها الجـِباه ... الخ. و در جنب آن مسجد شاهرخی است، که قبّۀ زرنگار دارد. و سنگ محراب آن از نفایس صنعت است، و در بالای آن با خط ثلث قشنگی این آیه را نقر کرده اند:
فَـنادَتهُ المـَلائِــــکَةُ وهُـــوَ قـــــــائِمٌ یُصـَلِـّی فِـی المـِحـرابِ را نقر کرده اند. انسان را از عالم مادّه و شهود به معنی و غیب متوجّه می سازد. مزار در فضای باز قرار گرفته، لوحه و میله ای از عهد سلطان ابوسعید گورکان دارد، که بسیار زیباست. دراطراف آن به تمام خطوط، ازکوفی و ثلث و نسخ و نستعلیق و خطوط بنّایی، آیات و کلمات کتیبه کرده اند. حسن خان شاملو یک رباعی نوشته به خط خود( درچاپ جای دوبیت سفید مانده است، بنده دوبیت را از یادخویش می نویسم امیدوارم درست بنویسم):
[دهد تا ساقی عرفان دلت را جام هشــــــیاری
درآ دربزمگاه خواجه عبدالله انصـــــــــــاری
بود لوح مزارش نازنین سروی که از خوبی
ملایک را چو قمری کرده گرم ناله وزار ی ]

بسیاری از قبور سلاطین تیموری درآن اطراف است، و قبر امیر دوست محمد خان محمدزائی مؤسس سلسلۀ فعلی افغانستان نیز در آنجاست.
سنگ هفت قلم– دررواقی سنگ قبر فرزند سلطان حسین میرزا بایقرا را مشاهده کردم، که به «سنگ هفت قلم »مشهور است. در روی یک پارچه سنگ سیاه، به هفت قلم حفر و نقر، نقوش و گل و بتّه انداخته اند، که هرقلم برروی یکدیگر قرار گرفته، و دیده از تماشای آن سیر نمی شود. ازروح پرفتوح پیرهرات استمداد و طلب همت نموده، مراجعت کردیم. بعد از معاینۀ طاق خانقاه زرنگار، که با طلای اشرفی تزئینات و گچبری دارد، و حوض و برکۀ آب، ازپیرگازرگاه وداع کرده، بیرون آمدیم.
تخت سفر ( یا تخت ظفر) – امروز عصر، فرقه مشر(سرتیپ) گل محمد خان که رئیس ساخلوی نظامی هرات و فعلاً کفیل حکومت است، ازهیأت به چای دعوت کرده است، درباغ تخت سفر (یا تخت ظفر). این باغ که ازباغات قدیم و باصفای هرات است، درسمت شمال شهر، دردامنۀ کوه قرار گرفته و محلّ مرتفعی است. نظرانداز زیبایی دارد، و گلکاری و اشجار کاج (درختان ناژو) بسیار دارد. فرقه مشر یک نفر نظامی و سرباز بتمام معنی است. جمعی از اهل هرات، مانند رئیس بلدیّه و نقیب کابل که ازبغداد بازگشته بود، نیزبودند. خیلی مهربانی و ادب کرد. چای و شیرینی و میوۀ فراوان تهیه دیده بودند. ساعتی نشسته صحبتهای رسمی درمیان بود. بعد ازآن وداع کردیم. مدیر امورخارجه مشایعت نمود. درباغ تخت سفر گردش کرده به منزل مراجعت نمودم.
دیدار از آثارتاریخی- صبح هفتادوهشتم (چهارشنبه سی ام اردیبهشت1326/بیست و یکم می 1947)(هرات)
امروز صبح به زیارت بقاع و آثار تاریخی هرات رفتیم. آقای فکری سلجوقی [هم بودند]، به اتفاق ایشان و رفقا گردش مفصلی کردیم. قبرستان سادات «مصرخ» که درشهرک قدیم قهندز که درخارج هرات واقع است، و مقبرۀ شیعۀ هرات است، این شهرک را امیر تیمور درحمله به هرات، خراب کرده، مقبرۀ ابوالقاسم بن جعفربن ابی طالب درآنجاست. بنا ازقرن هشتم است. آرامگاه امیرحسینی سادات – عارف مشهور خراسان، صاحب نزهة الارواح نیز درآنجا واقع است. (عبدالله بن معاویة بن جعفر طیّار و قاسم بن امام جعفرصادق در این قبرستان در دوگنبد جداگانه مدفونند. آرامگاه میرحسینی غوری دررواق شمالی گنبد عبدالله بن معاویه است. در عرف هراتیان این گورستان به « شاهزاده ها» و نیز به «شاهزاده قاسم» معروف است). بعد ازآن به جایگاه مسجد و مدرسۀ مهد علیا گوهرشاه آغا و خانقاه امیر علیشیر و مدرسۀ میرزا سلطان حسین بایقرا، که درمصلاّی هرات واقع است، رفتیم. ابنیۀ آنها را امیر عبدالرّحمن خان در سال 1304 هـ. قـ. خراب کرده و ازآنها بجز چند منار بیش باقی نمانده، از مدرسۀ مهد علیا دومنارو از خانقاه امیر علیشیر یک منارو ازمدرسۀ میرزا چهار منار متوازی باقی است، که غالباً کج شده و درشرف سقوط است. و ازنقش و نگار و کتیبه های مرمر و کاشیکاریهای زیبای آنها به روزگار آبادی و رونق آنها پی می توان برد. مقبرۀ بایسنقرومیرزا علاءالدوله نیز موجود است و همچنین مدفن امیر علیشیر نوائی و مدفن سلطان حسین بایقرا، ولی سنگ قبر ندارند. این همه آثار از میر باقی مانده و از گور او سنگی باقی نمانده، از عجایب است. اخیراً بلدیّۀ هرات، به پیشنهاد آقای فکری سلجوقی، بنائی از آجر برروی قبر امیر علیشیر بنا کرده است (و مخارج بنا را، چنانکه شنیده ام، یکی از بازرگانان هرات، مرحوم غلام حیدرخان مختارزاده، پرداخته است ) و اطراف آن را گلکاری و باغچه بندی نموده. بعد از تماشای آثار و تنـَبـّـُه از گردشهای روزگار، به مغرب هرات به محلّ معروف به خیابان رفتیم. مقبرۀ مولانا جامی در جوارسعدالدین کاشغری و فرزندش ( یعنی فرزند جامی) ضیاءالدین یوسف و ملاعبدالغفور لاری آثار قدیمی است، و درباغی از ناژو (کاج) واقع شده، مصطبه ای و میلۀ نسبةً جدیدی دارد که به خط نستعلیق کتیبه شده است. سنگ قبر قدیم از میان رفته؛ ممکن است شیعیان متعصّب آن را از میان برده باشند (چنانکه مرحوم حکمت در کتاب جامی ( صـ 52 و 515) نقل و یادآوری نموده، از سوی لشکر شاه اسماعیل صفوی بر آرامگاه مولانا جامی بسیار ستم رفته است). جای بسیار با روح و ریحان است. فاتحه خوانده، عکس برداشتم. مقبرۀ امام فخر رازی و ملاحسین کاشفی و زین الدین ابوبکر خوافی را نیز زیارت نمودیم. (مرحوم استاد فکری سلجوقی، که براین بنده حق استادی و حقوق فراوان دارد، و در این بازدید همراه مرحوم حکمت بوده، بیست و یک سال پس از این دیدار از دارفنا رحلت نموده و در همین حظیره یعنی جوار زین الدین خوافی به خاک سپرده شده است.) همه در نزدیک یکدیگر واقع شده؛ برای کاشفی بنای جدید ساخته اند، و قبر خواندمیر، صاحب روضة الصّفا نیز درآنجاست. طاق و منار ندارد. قبور مشایخ سنّت، مانند خواجۀ انصار و شیخ جام و مولانا جامی وغیره همه به یک اسلوب است. قبر در روی مصطبه قرار گرفته، و میله دارد و درهوای آزاد است. و برروی آن درخت پسته کاشته اند، و در سمت شمال آن طاقی رفیع دارد، که در جنب آن مسجدی است، چهار حجرۀ فوقانی و تحتانی دردوطرف طاق بنا شده، که مسکن خادم است. و آن فضا درچهاردیواری قرار دارد. ظاهراً سنّت است که قبر در هوای آزاد و درمعرض باران رحمت الهی باشد. دعای «سقی الله بتربته» از این سنت باقی است، ولی شیعیان قبر را در بنای مسقّف می سازند.
در کتابفروشی – تا ساعت یازده در خیابان بودیم. آفتاب بالا آمده و گرم شده، مراجعت به شهر کرده به بازار رفتیم. دردکان حاجی شمس کتابفروش، چند کتاب فارسی، طبع هرات و هند و بخارا و تاشکند، خریدیم؛ از جملۀ نسخۀ تزوک بابری منطبعۀ هند را که مدتها بود در جست و جو بودم، درآنجا یافتم و خریدم. همچنین سه جلد آثار هرات تألیف آقای خلیلی، که چند سال قبل در هرات چاپ سنگی کرده اند، برای آثار هرات اطلاعات نافعی بدست می دهد. (این کتاب در سال 1307 شمسی در هرات چاپ سنگی شده است.) ظهر نهار و استراحت. عصر مجدداً به گردش اطراف هرات رفته، ازسرپل انجیل، که نهر بزرگی است، از هریرود گرفته و به داخل شهر آورده، از مصلّی می گذرد، عبور کردیم.
آزادان و پل مالان – ازقریۀ آزادان که نواحی هرات است، و در نیم فرسخی جنوب واقع است، به بقعۀ خواجه ابوالولید رفتیم، که از مشاهیر محدّثین قرن دوم هجری است. بنای آن را از ایوان و گنبد، امیر علیشیر بنا کرده است. کتیبه دارد. در جنب آن مقبره خواجه نظام الملک خوافی است، که به حکم سلطان حسین میرزا در زیرچهارسوی هرات به فجیع ترین طرزی هلاک شد. اینک مسجد خرابه [را] که همان کس بنا کرده و ویران شده، ارباب خیرات با ستون بتون آرمه و آجر تعمیر می کنند. در ایوان خواجه ابوالولید آخوندی نشسته و چند تن آخوند در اطراف او جمع بودند و به درس و بحث و دعا مشغول بودند؛ آخوند فرد بی اطلاعی نبود. ازآنجا برای گردش به سر پل مالان رفتیم، از جادۀ قدیم. از پل مالان عبورکرده، از دروازۀ قندهار عبور کرده، خیابان وسیع پردرخت دارد، در سرپل پیاده شده و گردش کردیم. پل بیست و سه چشمه دارد و آجری است و خیلی قدیمی است. شاید از ابنیۀ تیموریه باشد. در اطراف آن پل، بیشه و درختزار است. ازجادۀ جدید خارج شهر به هتل مراجعت کردیم. شب از روی تفسیر منسوب به خواجه عبدالله انصاری یادداشتهایی برمی داشتم. ( این نسخه ای از تفسیر کشف الاسرار میبدی است که بعداً در ده مجلد به کوشش مرحوم حکمت درتهران چاپ شد و بنده سی و پنج سال پیش در تألیف کتاب مناجات و گفتار پیرهرات، از آن استفادۀ فراوان برده است).
تنها در گازرگاهصبح هفتاد و هشتم(پنجشنبه، سی ویکم اردیبهشت1326/بیست و دوم می 1947)(هرات)
امروز صبح تنها به گازرگاه رفته، درجوار مرقد پیر انصار حالت توجه و انقطاعی دست داد. ساعتی درآنجا توقف نموده، مراجعت نمودم. هرات خیلی گرم شده و گرمای امروز بسیار تند و زننده بود.
در موزۀ هوتل – در هوتل موزه و کتابخانه ای موجود است، که در طبقۀ فوقانی قراردارد. چند جلد کتابهای خطی و چند صفحه آثار قلمی دارد، که ازجمله صورت میناتور منسوب به بهزاد است، که شاه اسماعیل را کشیده در برابر علی بن ابیطالب (ع)زانو زده، و آنحضرت برسر او تاج می گذارد. اگر اصل باشد، شیء نفیسی است. عصر آقای فرقه مشر [کفیل] نائب الحکومه و رئیس ساخلو به بازدید آمده، ساعتی نشسته صحبت می کرد. مرد سرباز سادۀ بسیار گرمی است. به اتفاق او و آقای رام بیرون آمدیم.
شیدایی – مهمان آقای نوائی – ویس قونسول – هستم، در باغ باصفایی که درهشت میلی شمال-شرقی هرات واقع است و موسوم است به «شیدایی»؛ درکنار جادۀ مزار شریف قرار دارد. بلدیۀ هرات درآنجا گلکاری می کند. کاریز و استخری دارد. درختان زبان گنجشک بسیار دارد و جای قشنگی است. درآنجا [قونسول] پذیرایی کرده و میزچای و میوه و شیرنی چیده بود. فرقه مشر و میرگازرگاه و رئیس معارف آقای محمد یونس خان و مدیرخارجه و جمعی دیگر بودند. از جمله شاعری از اهل هرات بود، متخلص به رجائی، که غزل باحالتی سروده و برای ما خواند.(مرحوم محمد ابراهیم رجائی ادیب و شاعر و از رجال معروف مطبوعات). ازامروز عصر باد و طوفان شدیدی شروع شده، ابتدا ضعیف بود، ولی شب به منتهای شدّت بود، و همین باد باعث تلطیف هوا شده بود. عصر درباغ ساعتی مانده، و غروب به شهر هرات مراجعت کردیم. امشب به واسطۀ باد و طوفان، سیم برق خراب شده، چراغ برقها را خاموش کرده بودند. درروشنایی چراغ فقط جامه دانهای خود را پیچیدیم. آقای فکری سلجوقی محبت را به حدّ کمال رسانیده، یک دیوان انوری خطی خیلی خوبی به من اهدا نمود. خیلی ممنون شدم. درس خوانده، فاضل و باکمال و با اخلاق هستند.
مهمانی رئیس معارف – شب، شام را مهمان رئیس معارف بودیم( مرحوم محمد یونس خان معروف به متخصص). نائب الحکومه و جمعی دیگر بودند. ازجمله شخصی بود به نام سید محمد کریم خان، که ازتجار است و مدتها در امریکا و اروپا بوده و مرد مجرّب و مدیری است. به تازگی از مصر از راه ایران به هرات آمده، ازاوضاع خود و سفر خود حکایت می کرد. جمع مفصّـلی داشتیم و شام مفصلی بر روی میز چیده، در پایان شام بیاناتی کرده، از مهمان نوازی و مهربانی دولت افغانستان تشکر کردم و وداع نمودیم. امروز تلگراف تودیعی به نجیب الله خان وزیر معارف مخابره کردم. همچنین نامۀ مفصلی به او نوشته و ازمساعدتهای افرادی که دربارۀ ما مهربانی کرده بودند، تشکر نمودم و بعضی نکات که طرداً للباب به نظررسیده بود، به او پیشنهاد نمودم. ساعت دوازده بود که مختصراستراحت نموده، برای مسافرت فردا مستعد و آماده گشتیم.
روبه خاک ایرانصبح هفتاد ونهم(جمعه اول خرداد 1326/بیست و سوم می 1947)
سه بعد از نصف شب برخاسته، احمال و اثقال خود را فروبسته، حساب هتل را پرداخته، عازم حرکت شدیم. توسط مدیریت خارجۀ هرات، سه عدد اتومبیل سواری که ظاهراً بی عیب بودند، برای مشهد کرایه کرده ایم و هردو نفر از هیأت در اتومبیلی نشسته، ساعت چهارونیم صبح بود که هرات را بدرود گفته، رو به خاک ایران نهادیم.
صبحانه در میفروش – متأسفانه، از سوء اتفاق، یکی از اتومبیلها معیوب درآمده، دردوفرسخ و نیمی هرات، در محلی که موسوم است به «میفروش» به کلّی از کار افتاده، به ناچار در صحرا مقیم شده، آقای رام با اتومبیل دیگری به شهر رفتند که مرکوب دیگری تهیه نمایند. قضارا در نزدیکی ما کاریز گوارایی و آبادی نزدیک بود. آقای آریا نان و کرۀ خوبی فراهم کرده، مقارن طلوع آفتاب درآنجا صبحانه صرف کرده به انتظار نشستیم. ساعت نُه یک استیشن واگون از شهر رسید. مدیر خارجه شخصاً همراه آورده بود. خیلی ممنون شدیم. ساعت ده بود که مجدداً موفق به حرکت شدیم. راه بد نبود. ساعت یک بعد ازظهر به مرز افغانستان نزدیک شده، ساعت دو بود که به اسلام قلعه رسیدیم. درآنجا دولت افغانستان عماراتی ساخته، و محلّ مأمورین مرزی و پُست و تلگراف و گمرک است. سابقاً آنجا موسوم به «کافرقلعه» بوده است. بعد از ساختن آن ابنیه آن را اسلام قلعه نامیده اند. ولی بیابان خاکی کثیفی است.
آخرین پذیرایی – مرغ پلو فرامرزخان – کلانتر مرز افغان، فرامرزخان، به اصرار مارا نگاه داشته، مرغی کشته، پلوی تهیه کرده بود. هوا به واسطۀ وزیدن باد برودتی د اشت و قابل تحمل بود. بعد از ساعتی عازم حرکت شده، در دوفرسخی اسلام قلعه، ازخاک افغان خارج شده و داخل خاک ایران گشتیم. درموقع مشاهدۀ میلۀ آجری ، که علامت خطّ سرحدّی است، احساسات عجیبی دست داد، و دل مثل کبوتری که به آشیان نزدیک می شود، می تپید. خدا را به حسن خاتمت این سفر شکر گفتیم.
پایان یادداشتهای شادروان استاد علی اصغر حکمت شیرازی از سفر سال 1326 خورشیدی به افغانستان
استخراج و تحشیه و توضیح از محمد آصف فکرت – شهر اتاوا – 13 اکتوبر 2009

Monday, November 09, 2009

حکمت در سویس آسیا-3

یادداشتهای حکمت از سفر به افغانستان(3)
غـــزنــــی – قــنــدهــار - فـــــــراه
غزنین- مسافت فیمابین کابل وغزنین قریباً هفتاد میل است؛ چهارساعت به طول انجامید. مقارن ظهر به منزل رسیدیم. هوای غزنین از کابل سردتر است و بکُلی مانند زمستان می باشد. درختان تازه شکفته اند. بی خوابی دیروز و دیشب و خستگی راه مرا ازپای درآورده، بی اختیار افتادم و دوساعتی خواب رفتم. در هتل محلّی غزنین، به موجب اطّلاع قبلی، طعام مطبوع از گوشت بره و ماست تهیه کرده بودند؛ خیلی گوارا و مطبوع بود.
دیدار از آثارتاریخی غزنین – ساعت پنج، با وجود کمال کسالت، به عزم دیدن آثار غزنین راه افتاده، نخست به جایگاه شهر قدیم غزنین رفتیم، که دردامنۀ کوه واقع شده و رو به مشرق است. درکنارجاده دو منار رفیع که متجاوز از ده متر ارتفاع دارد، ازآجر، برپاست، که یکی ازمسعودبن ابراهیم غزنوی است و دیگری از بهرامشاه غزنوی است، که اولی زیباتر و دارای کتیبۀ آجری است و به یادگار فتوحات خود نصب کرده اند. مناری که بنای سلطان مسعودبن ابراهیم است، ظاهراً درحدود 500 هجری ساخته شده است. قبر ناصرالدین سبکتگین نیزدرهمان نزدیکی است، که درزمان امیرحبیب الله خان کشف شده است و برای او ایوان و گنبدی ساخته اند.
مقبرۀ سلطان محمود – بعدازآن به تماشاه مقبرۀ سلطان محمود غزنوی رفتیم، درقریه ای که تا شهر فعلی غزنین متجاوزازیک میل مسافت است و موسوم است به« روضۀ سلطان محمود» و دیوارهای آن همه از آجرهای کهن ساخته شده است، و مردم آن غالباً فارسی زبان( تاجیک) هستند. درباغچۀ پردرختی که غالباً درخت توت است، آرامگاهی ساخته شده، که سقف و کتیبۀ آن جدید است و کتیبه اززمان امیرحبیب الله خان دارد. ولی سنگ قبرخیلی کهن است و به خط ثلث خوانا، نام سلطان محمود و لقب او منقوش است، و آیات قرآنیه نیز دراطراف آن نقرشده است. ساعتی درآنجا گردش کرده، پیرمرد خادمی که متجاوز از هشتاد سال عمر داشت، و فارسی زبان بود، عبارت نقش را بخوبی می خواند.
دیگرمزارات غزنه – بعد ازآن به مقبرۀ میرزا الغ بیگ، پسر سلطان ابوسعید، که ازطرف پدرحاکم این شهربوده است، رفتیم. ازآجرچهارطاقی رفیعی است، ولی سنگ قبرندارد. درآنجا درطرف شرقی در دامنۀ صحرا، مزار علی لالا که ازمشاهیر صوفیه است قرار دارد، و شرح احوال او در تذکرة الاولیاء عطار و نفحات الانس جامی مسطوراست، و قریه ای بنام خواجه علی درجنوب آن موجود است. بعد ازآن به شهر مراجعت و به زیارت مقبرۀ حکیم بزرگ سنائی رفتیم. این بنا کاملاً جدید است، با سنگهای مرمر و سمنت و شیروانی آهنی ساخته شده است، که اخیراً محمد نادرشاه، پادشاه اخیرافغان، بنا نموده، و لوحۀ سنگ قدیم نیز موجود است، ولی آن نیز چندان قدمتی ندارد، و به خط ثلث نام حکیم و تاریخ رحلت آن، 525 هـ. قـ. نقش شده. ازآنجا پیاده به منزل مراجعت کردیم. دراین گردش و تماشا، که سراسر عصر با عظمت غزنوی که منتهی به حریق و سوختن غزنین درزمان سلطان حسین غوری گردید، دربرابر نظر و در عالم خیال مجسم بود، و ازگذشته داستانها به خاطرمی آورد. این صحرای پر از طلال و دهاد که جایگاه شهر قدیم غزنه است، محلّ خوبی برای تحقیقات ارکئولوژی می باشد. و اگر آن را حفّاری کنند، بسا آثارو نقوش و مسکوکات و اقمشۀ از قرون چهارم و پنجم و ششم هجری بدست می آید. جوانی از مأمورین محلّی، موسوم به فدایی محمد خان، که گویا مأمور مالیه است، همراه ما بود و مانند یک نفر راهنمای مطّلع صاحب رشته بما توضیحات می داد. می گفت، چهارسال است دراینجا مأموریت دارد و وقت صرف تحقیقات تاریخی درمحل نموده است. او را تشویق کردم که یادداشتهای خودرا در باب آثار و خرابه های موجود، در مجلّه منتشر سازد.( قابل یادآوری است که مرحوم شیخ محمد رضا – مؤلّف و خوشنویس خراسانی – تمام قبور و مزارات غزنه را از نزدیک دیده و کتیبه ها و سنگنبشته های آن را برطبق اصل به خط خوش بازنویس و نقش و شرح کرده و از مجموع آن کتابی به نام ریاض الالواح غزنه تألیف کرده. این کتاب با خط مؤلف به سال 1353 شمسی به صورت عکسی (افست) با یک سلسله آثار حکیم سنائی و کتابهایی دراحوال و آثارحکیم غزنوی در کابل به چاپ رسید.) شب را در غزنین اقامت کردیم. باد و توفان شدیدی می وزید. دراین شهر سرد که دائماً مهب ریاح است، و هیچ گونه موقعیت اقتصادی یا زراعتی ندارد، معلوم نیست چگونه دو قرن و نیم تختگاه امپراتوری عظیمی بوده است که از اصفهان تا لاهور و قنّوج و بخارا توسعه داشته است. ظاهراً موقعیت نظامی آن مهم بوده است که سبکتگین آن را انتخاب نموده است. شب درهای اطاق مهمانخانه را بسته و ازشدت سرما و باد بیرون نرفتیم. بعد ازصرف شام استراحتی نمودم. غزنین مرکز فروش پوستین است. گرچه دراین فصل به واسطۀ تابستان پوستین خوب پیدا نمی شود، معذالک پوستین فروشی آمده، چند قطعه پوستین آورد، و آقای عباس آریا دو دانه خریداری نمود، به مبلغ یکصد روپیۀ هندی.
مقر و کلاتصبح هفتادویکم (پنجشنبه، بیست وچهارم اردیبهشت 1326/ پانزدهم می 1947)( غزنین-قندهار)
صبح زود عازم راه شدیم. ساعت هشت بود که از دشت شاهبهار درجنوب-غربی غزنین حرکت کردیم. این همان دشت است که به همان اسم درتاریخ بیهقی بدان اشاره می کند که سلطان درآنجا سانِ سپاه می دیده است. هوا بسیار سرد بود و باد خنکی می وزید. ازآن دشت عبور کرده ساعت ده به منزلگاه معتبری به نام «مُقُر» رسیدیم، که قصبۀ معتبری است و در نیمه راه بین کابل و قندهار قرار گرفته، صحرای سردی است؛ از اشعار محلّی است که می گویند:
مرد بی پوستین و دشت مُقُر--- ناله ها می کند که خر نکند
درآنجا هتل مرتفع و آبرومندی ساخته اند، که مسافرین قندهار به کابل درآنجا اقامت می کنند. درمقر مدرسۀ علوم شرعیه وجود دارد، که طلّاب با لباس سفید نزد مدرّس محلّی که شخص معروفی است درس می خوانند. چند نفر ازآنها آمده و به زبان افغانی (پشتو) از ما توقع خیرات می کردند. ظاهراً رسم است که روزهای پنجشنبه از مأمورین و اشخاص متمکّن خیرات می گیرند. دبستانی نیز درآن نزدیکی بود، دوکلاسه، که در روی زمین نشسته، نزد آخوند درس می خواندند، به فارسی. چون به وقت ظهر خیلی مانده بود، چای صرف کرده، نان و گوشتی از مهمانخانه برداشته روبه راه نهادیم. ساعت دوونیم بعد از ظهر، بعد از طیّ تقریباً هفتاد میل مسافت، به «کلات غلزایی» رسیدیم( درچاپ غلیزایی آمده، غلزایی و غلجایی نام مجموعه ای از قبایل منطقه است). دراینجا درۀ بسیار سبز قشنگی است، در کنار رودخانه که همه جا زراعت است و مخصوصاً بادام زیادی غرس کرده اند و ازآنجا بادام به هندوستان صادرمی کنند. مهمانخانه ندارد ولی در مرکزفروش بنزین که در بیرون قصبه واقع است، تهیّۀ محلّی دیده بودند. قلعۀ کلات را درقلّۀ کوه که تل مرتفعی است و مکان مسطّحی دارد ساخته اند و در دامنه آبادی و دکاکین قرار دارد. ساعتی درآنجا اقامت کرده نهار صرف کردیم و بلافاصله حرکت کردیم. در بین راه بعد از یک فقره [گرفتن] پنچری اتومبیل، که مدّتی بطول انجامید، بالاخره ساعت شش بعد از ظهر به شهر قندهار رسیدیم. به فاصلۀ تقریباً هفتاد میل است، که جمعاً یکصدوهشتاد میل طی کرده بودیم.
قنـــدهــــار
تمام خطّ سیرما روبه جنوب- غربی است و هوا دم بدم گرمتر می شود. ازقندهار تا «چمن» یعنی سرحدّ بلوچستان انگلیس، هفتاد و پنج میل مسافت دارد. (چون پاکستان هنوزبه دنیا نیامده بود و بلوچستان جزو هند بریتانیایی بود، بلوچستان انگلیس می گفتند – در برابر بلوچستان ایران) و ازآنجا راه آهن به کویته می رود. بنابراین وسیله، قندهار به کراچی خیلی نزدیک می شود و مرکزیت تجارتی دارد. در قندهار هوتل خوبی است به نام «هوتل قندهار» به زبان پشتو « دقندهار هوتل» موسوم است. به جای کسرۀ اضافه و نسبت «دِ» می گذارند. آقای حبیبی و آقای خلیلی از ما پذیرایی کردند. رئیس مطبوعات نیز بود. اول شب استراحت و استحمام و صرف شام کرده خوابیدم. آقای خلیلی مرد دانشمندیست. یک کتاب کیمیای سعادت خطی قلمی داردکه تاریخ 595 یعنی نود سال بعد از وفات غزّالی - مؤلّف – تحریر شده و بسیار نسخۀ ذیقیمتی است.( آقای حبیبی: استاد عبدالحی حبیبی (- 1363ش) دانشمند، ادیب و مؤرّخ بزرگ و نامور افغانستان استاد دانشگاه و رئیس انجمن تاریخ افغانستان که آثارش در افغانستان و ایران مکرر به چاپ رسیده و بی نیاز از تعریف و توصیف است. آقای خلیلی: استاد خلیل الله خلیلی ملک الشعراء افغانستان، یکی از بزرگترین سخنسرایان معاصر مکتب خراسانی، که شادروان استاد حبیب یغمایی در بارۀ او گفته است: پرسند گرامروز که استاد سخن کیست؟ -- گوییم هماواز که استاد خلیلی. یادهایی از هردو استاد روانشاد و دانشمند در همین صفحۀ آن روزها نگاشته شده که عناوین آنها در فهرست کنار صفحه آمده است.)
برنامۀ دلپسندصبح هفتادودوم( جمعه بیست وپنجم اردیبهشت 1326/ شانزدهم می 1947)(قندهار)
امروز را ناگزیر در قندهار متوقف هستیم. رفقای افغانی برنامۀ دلپسند مطبوعی برای ما تنظیم کرده بودند که برطبق آن خیلی خوش گذشت. قبل ازظهر نخست گردشی در شهر کرده، از چهار بازار آن که به چهار خیابان وسیع تبدیل شده به نامهای بازار شاه و[بازار] هرات و[بازار] کابل و [بازار شکارپور] عبورکرده، در محلّی که به نام« خرقۀ مبارک» موسوم است به زیارت رفتیم. خرقه منسوب به حضرت رسالت(ص) می باشد، که سابقاً درفیض آباد بدخشان بوده و احمدشاه درّانی به قندهار آورده و گنبدی رفیع و ایوانی بلند برای آن ساخته است. آن خرقه که ظاهراً از پشم شتر است، درصندوقی است و گشودن آن سالی یک مرتبه با تشریفات خاص انجام می گیرد. آیات قرآنی را در دیوار آن [ایوان] مقصوره کتیبه کرده اند. ملاّ فقیرالله شکارپوری که از علماء حنفیه و شخص دانشمندی در مائۀ دوازده بوده است، شرح تاریخ این خرقه را نگاشته است.( ملا فقیرالله شکارپوری یا شاه فقیرالله جلال آبادی (-1195ق) عالم دینی و عارف نقشبندی افغان. شرح احوال و آثار او درجلد سوم دانشنامۀ ادب فارسی زیر عنوان فقیرالله جلال آبادی آمده است.) و احمد شاه را درمقبرۀ مخصوصی در نزدیکی آن بنا دفن کرده اند. ظاهراً نظر داشته است که درجوار خرقه مدفون شود، ولی علمای وقت اجازه نداده اند که هرپادشاهی به نقل و انتقال آن نپردازد. ازینرو خرقه ازآن تاریخ در قندهار مانده است. امیرحبیب الله خان آنجا را تعمیری بسزا کرده، و با خطوط ثلث و نستعلیق کتیبه های قرآنی نگاشته اند. بعد از زیارت آن خرقه که هرچه باشد و در صحت انتساب آن تردیدی باشد یا نباشد، علی التحقیق مورد احترام میلیونها نفوس مسلمان است، به سر قبر احمدشاه درانی رفتیم. این پادشاه که از سرداران نادرشاه بوده است و بعد از قتل او به قندهار آمده و سلطنتی تشکیل داده، و افغانها او را «احمدشاه بابا» نامیده اند، و به واقعی پدر افغانستان حالیه است، در 1186 وفات یافته و در قندهار مدفون است. وسعت ملک او از نیشابور تا پشاور بوده است. بعد ازاو پسرش تیمورشاه و بعد ازاو شاه شجاع و بعداً، امارت از اولاد درانی به خانوادۀ محمدزایی منتقل گردیده، امیر دوست محمد خان امارت افغانستان را تشکیل داده که بعد ها در سال 1297شمسی به صورت سلطنت درآمد( تیمور پسر احمد شاه بود و پس از تیمور پسرانش زمانشاه و همایون و محمود و شجاع الملک – شاه شجاع – سلطنت کردند؛ سپس سلطنت به دست محمدزاییان افتاد. هردو قبیله درانی خوانده می شدند ولی احمدشاه از قبیلۀ سدوزایی و امیردوست محمد خان از قبیلۀ محمد زایی بود. منظور مرحوم حکمت از سلطنت سال 1297 استرداد استقلال افغانستان از سلطۀ بریتانیای کبیر درزمان مرحوم شاه امان الله خان بوده است). احمدشاه پادشاهی کریم و رؤوف و دانا بوده است. و مانند معاصر خود کریم خان زند، محبوب مردم افغانستان می باشد. بعد از خواندن فاتحه، از مقبرۀ شاه به بازار رفته، دردوکان کتابفروشی دو جلد کتاب از مصنّفات ملاّ فقیرالله مذکور گرفتم. یک جلد ازآن که درتاریخ تصوف و طبقات صوفیۀ افغان و هند شانی دارد، موسوم به [ شاید فتوحات الغیبیۀ فی شرح عقاید الصوفیة ] است آقای خلیلی برای ما خریداری و هدیه کرد.
مهمانی حبیبی جوان – ساعت ده از شهر خارج شده به قریۀ« سرودِه» رفتیم. همه جا ازکنار نهر عظیمی – از رود ارغنداب جدا شده و باغات سبز و خرّم احداث کرده اند، می گذشتیم. بعد از طیّ هفت میل به باغ عمومی رسیدیم، که در نقطۀ انقطاع نهر از رودخانه بنا کرده اند، و به درختهای سرسبز و فوّاره ها و استخرها و گلکاریها مزیّن است. نهار را در آن باغ با صفا مهمان آقای حبیبی رئیس معارف بودیم. جوان فاضل و دانشمند ولی متعصّب در زبان پشتو و افغانیت است. کتاب تاریخ طبقات ناصری تألیف منهاج السراج را از روی نسخه های خطی و ترجمۀ انگلیسی تصحیح و برای طبع آماده ساخته است. و تعلیقات مفید برآن نگاشته است.
وصف خلیلی- خلیلی که مرد بسیار فاضل و شاعر زبردستی است، از اشعار و قصاید خود برای ما می خواند و ما را وقت خوش می شد. وی مترجم تفسیر محمد هاشم خان صدراعظم است (استاد خلیلی تفسیر شیخ الهند محمود الحسن را به فارسی ترجمه کرده و شاید همین ترجمه به سفارش محمد هاشم خان بوده است)، و پسر مستوفی الممالک افغانستان می باشد، ولی اخیراً مورد بی لطفی واقع شده، چند ماه در حبس انفرادی بسر آورده و بعداً او را به قندهار تبعید کرده اند، و بعد از استعفای صدر اعظم سابق، دولت جدید به او لطف کرده و ریاست بخش اجناس انحصاری مانند قند و شکر را به او واگذار کرده اند و اینک به دو معنی شکرفروشی می کند. سبک کلام شکرین او به اسلوب شعرای قدیم ترکستانی است و بسیار خوب است. با سرورخان مشاعره، یعنی «بیت جنگی» یا «مضمون جنگی» می کردند و هزارها بیت گوناگون می خواندند. نهار بسیار مجللی در زیر سایۀ درختان – که به فرش بوقلمون آراسته، و منظرۀ دورنمای وسیع رود ارغنداب در مدّ نظر بود – صرف شد و تا ساعت چهار در آنجا به صحبتهای ادبی مشغول بودیم.
چهل زینه – چهار بعد از ظهر به تماشای مکان معروف به «چهل زینه» رفتیم. در جنوب-غربی قندهار، در کوهی از سنگ خارا، نیمطاقی تراشیده اند، که از دامنه تا به آن طاق قریب پنجاه پلّه فاصله دارد و هر پلّه درحدود هفتاد سانتی متر، بیش و کم، می شود، و بر دو طرف آن پلّه که پرتگاه است، ملکه ثریّا، عیال امان الله خان، نرده از آهن قرار داده است، و درآن طاق به خطّ نستعلیق، اززمان اکبر امپراتور گورکانی هند، منقوش است که نام تمام ممالک محروسه که در زیر نگین او بوده اند، نقش کرده و درآنجا می نویسد که از قندهار تا بنگال دوسال راه در تحت او هستند و نام قندهار را بعداً الحاق کرده اند. دورنمای قشنگی دارد و ازآنجا شهر قندهار و باغات و بساتین نواحی بخوبی نمایان است. آقای گویا و آقای خلیلی نیز همراه بودند، و اطلاعات ذیقیمت در باب افغانستان و زبان آن و تاریخ آن می دادند. از روابط افغانستان و ایران صحبت می کردند، و از بعضی روزنامه های ایران که به افغانستان تاخته است، مخصوصاً از قصیدۀ ملک الشعراء بهار در فتح دهلی که ازافغانها بد گفته است، گله و شکایت می نمودند. خلیلی در زمان حکومت پاکروان جزو کمیسیون سرحدّی به مشهد رفته و به او خوش گذشته است.
مجدداً از شهر قندهار به طرف « سرو- ده » (اکنون سردِه گویند) رفتیم. در کوه باباولی، در جنب مزار باباولی، کافۀ مجللی ساخته اند که بر تمام درۀ ارغنداب مشرف است، و منظرۀ بی نظیری دارد. امروز که جمعه است، مردم بعد از ادای صلوة جمعه، سر به صحرا گذاشته هزارها نفر دراین دره و دشت مصفّا در زیر درختها پراکنده اند، ولی یک نفر زن در میان اینهمه جمعیت دیده نمی شود، و ازلحاظ حجاب نسوان بسیار متعصب هستند. باری شب را در مصطبه و جلومهتابی جلو کافه نشستیم، و مهمان آقای رئیس بلدیّۀ قندهار بودیم. مرد بسیار باهوشی است ازآزادیخواهای قدیم افغانستان است، و مدیر روزنامۀ «صدای افغانستان» بوده است. بعدها چندین سال در حبس افتاده، فعلاً آزاد شده و رئیس بلدیۀ قندهار است. شطرنج بسیار استادانه بازی می کرد. شام بسیار خوبی تهیه کرده بودند. بعد از صرف شام ازمیزبان ودوستان افغانی تشکّر کرده به هوتل مراجعت نمودیم.
راه طولانی هراتصبح هفتاد و سوم (شنبه بیست وششم اردیبهشت 1326/هفدهم می 1947)(قندهار-گرشک-دلارام)
راه فیمابین قندهار به هرات که مسیرماست، بسیار طولانی است، و متجاوز از سیصد میل مسافت دارد، و به مراحل متعدد تقسیم می شود. جاده ابتدا به طرف شمال-غربی و سپس به سوی شمال می رود، تا به هرات برسد. ابتدا از صحراهای سوزان فراه می گذرد، که هم عرض سیستانِ ایران است. بسکه سخن از گرمی و ناراحتی بین راه می کردند، و ازبی آبی بیابانهای سوزان بین راه حکایت می کردند، رفقا بسیار بیم کرده و ازحرکت صبح منصرف بوده به خیال بودند که ساعت چهار بعد از ظهر حرکت کنند؛ ولی اینهمه واهمه بی مورد بود، زیرا اینهمه مبالغه و اغراق از حقیقت دوراست و بعلاوه، این بیابان متروک نیست، بلکه شاهراه بین هرات و قندهار است. بنا براین، خلاف میل رفقا، برحرکت عزم جزم نموده، بعد از ساعتی که معطل شوفرها شدیم، تا پترول و لاستیک یدکی حاصل کردند، درساعت ده و نیم صبح با دوستان قندهار وداع کرده، و آب و آزوقه همراه برداشته، رو به راه نهادیم.
دشت میوند – از دشت میوند (درچاپ مرمه آمده است، ولی دشت میوند و جنگ میوند بسیار معروف است و محمد ایوب خان هم که درجنگ بر انگلیسها پیروزشد به فاتح میوند ملقب گردید)، که محلّ جنگ انگلیسیها با محمد ایوب خان امیر افغانستان است، گذشته، به سوی گرشک راه می سپردیم. هوا گرم و بیابانها بی آب و علف بود؛ ولی نه چندانکه در قندهار حکایت میکردند. در ساعت یک ونیم بعد ازظهر در نزدیکی یخچال که یک رباط با گرشک فاصله دارد، یکی از اتومبیلها پنچر شد. ناگزیر ساعتی توقف کرده، ضمناً غذایی که همراه بود، صرف شد.
گرشک – ساعت سه بعد ازظهر به گرشک رسیدیم، و ازروی پل بزرگی که دولت افغانستان بر روی رود هیرمند زده گذشتیم. قصیدۀ فرّخی به یاد آمد که دررفتن از بُست به فراه گفته است. فیض محمد خان حاکم گرشک پیرمرد بسیار معقولی است. ازما در دارالحکومه پذیرایی کرد و نهایت مهربانی نمود. نهار مفصلی تهیه دیده بود، ولی ما چون طعام را قبلاً صرف کرده بودیم، به نوشیدن قدری دوغ اکتفا کرده، و از حاکم صاحب تشکر و وداع کردیم. ساعت پنج بعد ازظهر در پای قلعۀ ارگ گرشک که تاریخی و کهنسال است، از چاه آب گرفته، به طرف منزلگاه بعدی، که دلارام است، رهسپارگشتیم. بیابان پیمایی در شب بسیار خسته کننده است، زیرا که در اتومبیل جز یک نقطۀ سفید، که جاده باشد، دیگر چیزی دیده نمی شود، و راه برمسافر طولانی می نماید و صبر تمام می شود.
دلارام – باری بعد از قطع فراسخ و امیال، ساعت یازده به دلارام رسیدیم. در هوتل(آسایشگاه) آنجا پیاده شده، شامی تهیه کرده بودند، صرف کرده در ساعت دوازده به بستر استراحت رفتیم. رفقا از اینکه در قندهار نمانده و حرکت کرده اند، هم خوشحال شده از آن توهّمات بی اساس که اینها را فراگرفته بود نادم شدند.
دشت بکوا- صبح هفتاد و چهارم(یکشنبه بیست و هفتم اردیبهشت 1326/ هجدهم می 1947)(فراه-هرات)
ساعت چهار بعد از نصف شب از دلارام راه افتادیم و مقصد ما شهر تاریخی فراه است. فاصلۀ فیمابین هشتاد و سه میل است، و معبر ما از صحرای خشک و بی آب و علفی می گذرد- موسو به « دشت بکوا» - ولی چون سحرگاه ازآن دشت می گذشتیم، نمودی نمی نمود.
فراه – شهر ابونصر فراهی ناظم نصاب الصبیان – ساعت هشت به فراه رسیدیم. درکنار رود فراه درباغی موسوم به «پل باغ» هتلی است که بررودخانه مسلط و درختهای بید و میموزا(گل ابریشم) بسیار دارد، و گلکاری مصفّایی کرده اند. دراین هتل به واسطۀ تلفن قبلی منتظر ما بودند. چای صرف کردیم و ناشتا خوردیم. همینکه شوفرها حاضر و تیار شدند و پترول گرفتند، ساعت ده و نیم از فراه رهسپار گشتیم. سراغ مقبرۀ ابونصرفراهی ناظم نصاب الصبیان را گرفتم، معلوم شد فرسخی از راه دوراست، و اتومبیل به آنجا نمی رود. متأسف گشتیم. تحقیق نمودم، معلوم شد مدرسۀ متوسطه – که دولت درفراه دارد- بی نام است؛ پیشنهاد کردم که آن را به نام آن مؤلّف و معلّم بزرگ بنامند( لیسه و موسسات دیگری نیز به نام ابو نصر فراهی مسمی شده است) . شهر فراه بطوریکه عبوراً مشاهده شد، آباد و تمیز و پاکیزه است، ولی گرم است. قلعۀ قدیم آن دریک طرف واقع شده و شهر جدید در طرف دیگراست.
اسفزار- ازفراه به سبزار یا اسفزار قدیم نود و چهارمیل است. از رودخانه های فراه (فراه رود) و خاش رود و ادرسکن عبورکردیم و پیوسته روبه بالا می رفتیم، تا ساعت سه بعد ازظهر به اسفزار رسیدیم. جلگۀ سبز وخرّمی دارد. و به همین جهت به این نام مسمی شده است. این شهر 3250 فوت ارتفاع دارد. هوای آن بسیار خنک و مطبوع بود. در آنجا هوتلی بود خوب و راحت، نهار را درآنجا صرف کردیم. افغانها نام این شهر تاریخی را که مولد معین الدین اسفزاری صاحب روضات الجنات، تغییر داده و به زبان پشتو نامی جدید به آن گذاشته اند. خیلی شهر زیبا و دلبازی است. کوه سیاه نام یک سلسله کوههای کوتاه ولی سیاهرنگ است که شهر را احاطه کرده اند و منظر دلکشی به آن داده اند. ساعت پنج و نیم از اسفزار به سوی هرات عزیمت نمودیم.
ادرسکن – بعد از یک ساعت طی مسافت درمرکزحکومت ادرسکن یکی از اتومبیلها را فنر شکسته ناچار متوقف شدیم. گروهی از افغان و تاجیک با عمامه و جبّه در کامیونها مسافرت می کردند. یک ساعت درآنجا ماندیم. معلوم شد مرکز ایلات و طوائف است، که آنها را کوچی می گویند، که به گوسفندداری و شبانی و تربیت مواشی و پشم و قالیبافی اشتغال دارند.
( در بخش آینده، همپای شادروان علی اصغر حکمت به دیدار هرات شصت و دوسال پیش خواهیم رفت)
شهر اتاوا – هشتم اکتوبر 1326 –آصف فکرت

Tuesday, November 03, 2009

حکمت در سویس آسیا - 2

یادداشتهای حکمت ازسفر به افغانستان(2)ادامۀ بازدید از کابل
ضیافت سلجوقی در استالف - صبح شصت و ششم (شنبه نوزدهم اردیبهشت 1326 / دهم می 1947)(کابل)
امروزصبح باران ایستاده و آفتاب درخشان طالع، و صحرا و دشت سبزکابل جلوه و تلأ لؤ دیگر داشت. ساعت ده ازمنزل بیرون آمدیم. در «استالف» ( درچاپ استانف آمده است. استالف دره و بخش سرسبزیست در شمال کابل که باغهای میوه و تاکستانهای آن معروف است و انگورو کشمش مرغوبی دارد. گویند نام آن دراصل استافیل بوده که در یونانی به معنای انگور است) که درّۀ بسیار باصفایی است، درشمال کابل مهمان شاقلی( درگذشته به جای آقا کلمۀ شاغلی رسمیت داشت) صلاح الدین سلجوقی رئیس مستقل مطبوعات هستیم. به اتفاق آقای گویا راه افتاده قریب بیست میل مسافت است؛
وصف زیباییها و مناظر طبیعی استالف و پیرامن آن
و تمام راه درمیان درۀ بسیار باصفا و سرسبز و خُرّمی عبور می کند و منتهی می شود به جلگۀ مصفّا و وسیعی که ازدو طرف به کوههای مرتفعی احاطه شده است. یک طرف را «کوهستان» (درچاپ کوهسار آمده است. جای ولایت/استان قدیمی کوهستان را دواستان کاپیسا و پروان گرفته است) و یک طرف را «کوهدامن» می نامند. قلل این دو کوه به برف دائمی آراسته است، زیرا هردو ازشاخه های هندوکش هستند، و قلل هندوکش ازدورنمایان می باشند. این دوکوه به دره های نزهت انگیز و باصفا منشعب می شوند، که دروسط هریک نهری عظیم جاریست، و دردوطرف نهراشجارسردسیری و نارون(پشه خان) وگردو(چهارمغز، جوز) ارغوان و دیگر درختان سبز سربرکشیده و حقیقة مفاد قطعۀ معروف است:
روضة ماء نهرها سلسال...دوحة سجع طیرها موزون
باد درســــایۀ درختـــانش...گسترانیده فرش بوقلمــون

یکی ازآن دره های نزهت انگیزو مصفّا دره ایست که استالف نام دارد و اسم آن چون به عربی و فارسی شباهتی ندارد، می تواند باشد که بسیار قدیم و ازنامهای بودایی قدیم باشد(همانگونه که دربالا عرض شد می گویند واژۀ استالف یونانی و دراصل استافیل بوده است. مولانای بلخ و روم نیز این کلمه را درشعر به کاربرده است:
آنکه رومی بود گفت این قیل را ... ترک کن خواهم من استافیل را
). روی تپّه های دوطرف دره [را] که مکان مسطحی است و طبقه به طبقه به ارتفاع کوه بالا می رو د، به درختهای چنار و نهرهای روان و چمنهای زیبا آراسته اند و آن را تخت محمد حسین خان می نامند. دربرابرچشم ازآن کوهها، ازآن درّه و رودخانه ها وچمنها چشم اندازی جلوه گر می شود که مافوق تعریف و توصیف است و یکی از بهترین دورنماهای زیبا، که درعمر خود دیده ام علی التحقیق همین منظرۀ امروزین است. درزیر درختهای چنار عظیم، که ازقرارمذکور امیرشیرعلی خان ( در چاپ امیر علیشیر خان است. امیر شیرعلی خان(-1296ق) پادشاه افغانستان پسر امیر دوست محمد خان) قریب به هشتاد سال قبل غرس کرده، ولی به نظرمن کهنسالترازآن می آید.
صفت میزبانی و میزبانانبساطی آراسته و میزی نهاده و میزبان کریمی ایستاده و جمعی ازمحترمین و رجال و وزرا و نویسندگان و روزنامه نگاران کابل، به عزم دیدار ما، انجمن کرده بودند.
میرزا محمدخان یفتلی: درآن میان پیرمردی موسوم به میرزا محمد خان که اهل بدخشان است، و کهنسال ترین رجال این ملک می باشد، ودر دورۀ امیرعبدالرحمن خان وارد خدمت شده، تمام افغانستان را با اسب گشته، و سالها وزارت کرده و به سفارت اروپا و امریکا رفته و هنوز جسماً و روحاً درکمال شادابی و جوانی است.(میرزا محمدخان یفتلی بدخشی(-1296ق) مدتی وزیراقتصاد ملی و چندی هم وزیر مالیه بود.)
عبدالهادی داوی: دیگری مردی بود موسوم به عبدالهادی خان داوی که ازرجال با ذوق و متخلص به «پریشان» است، از فرمان امیرحبیب الله خان زمانی انتقاد کرده و بساط آزادیخواهی پهن کرده، و مدتها درحبس بوده و مرد بافهمی است.
صلاح الدین سلجوقی: بالاخره میزبان، آقای سلجوقی، که ازطلاّب قدیم و ازخدمتگزاران در این دولت است، و درعربیت و ادبیت زبردست می باشد. اشعارو حکایات و امثال به فارسی و عربی ازحفظ دارد.
نهار ایستاده: نهار، ایستاده دربرابر میزصرف شد و بسیارمطبوع و گوارا افتاد. ساعتی بعد ازصرف طعام به صجبتهای شیرین ادبی مشغول بودیم. و خیلی خیلی خوش می گذشت. مجلس مؤانست و مؤالفت گرمی داشتیم. درپایان مجلس، میزبان ازکتاب خود موسوم به افکار شاعر به هریک از ما نسختی هدیت نمود.
اطلاعات سفیرکبیر: ساعت چهاربعد ازظهر، بعد ازآنکه قدری ازطبقات زیبای تخت [استالف] بالا رفته و مقداری راهپیمایی کردیم، از میزبان وداع گفته به شهر مراجعت نمودیم. آقای نصرالملک سفیرکبیربه اتفاق آمده، درهتل ساعتی با یکدیگر صحبت می کردیم. از جریان اوضاع افغانستان و افکار متعصبانه که به صورت احساسات و مبادی تاریخ (؟) و همچنین راجع به جریان امر زبان پشتو اطلاعات خوبی بیان می کردند.
قصردارالامان: عصرآقای د کتراون والا بالاخره آمده مارا پیدا کرده بود. به اتفاق گردشی کرده، قصر عالی و رفیعی که امان الله خان درمنتهای خیابان به نام «امانیه» ( دارالامان؟ ) ساخته است. وسنگهای زیبا و احجارکریمه درآن به کاربرده وبسیارمجلّل ورفیع است، [تماشاکردیم]؛ ولی متاسفانه آن را متروک و ناقص انداخته و به تکمیل و تتمیم آن نمی کوشند. و عجبترآن که شاه فعلی در دامنۀ همان تپّه باغی و عمارت جدیدی طرح کرده که دربرابر آن بسیار مسکین و حقیر می نماید.
شعرخوانی گویا-صبح شصت و هفتم (یکشنبه بیستم اردیبهشت 1326/ یازدهم می 1947)(کابل)
صبح آقای گویا آمده و ازاشعاربسیاری که درحافظه داشت، قطعه ای ازغنیمت لاهوری می خواند، ازمثنوی عزیز و شاهد(نیرنگ عشق) که بسیار جالب بود. همچنین قطعه ای از واهب که درباب معشوق خود زاغی به معشوقه درکوه زرنوشته است(؟) و این مصرع ازآن "درگلستان جهان هردو ندارند نظیر" مثل سایر شده است. هردو قطعه ازمشارالیه یادداشت می شود.
دیدار با صدراعظمساعت یازده برحسب برنامه به دیدن صدراعظم افغانستان رفتیم. والاحضرت شاه محمود خان که شخص دوم مملکت است، و سابقاً وزیرجنگ بوده و فعلاًٌ هفت یا هشت ماه است که به جای برادرش محمد هاشم صدراعظم شده و منصب سپهسالاری را نیز دارد. دربین راه گرفتار شتربانی شدیم، که پای شتر اورا اتومبیلی شکسته و آن بیچاره مانع حرکت ما شده، خود را درراه چرخ اتومبیل می افکند؛ هم موجب زحمت بود و هم مایۀ تأسّف. ساعت یازده دردفترصدراعظم پذیرایی نمودند. وزیر معارف نیز حضورداشت. بسیار با ادب و مهربانی از سفری که در سال 1313 به طهران آمده، و به اتفاق این جانب دانشگاه و موزه را معاینه نموده یاد کرد. بعد ازآن به مناسبت، ذکراعلیحضرت مرحوم فقید پهلوی به میان آمد و از علاقۀ او به مملکت افغانستان و این خاندان صحبت شد. او نیز بسیار اظهار علاقه می کرد. سپس از باغ باصفای ایشان صحبت کرده و او را به حسن سلیقه تبریک گفتم. از مسجد شاهجهان که درسرقبر بابرساخته و محتاج تعمیر است، یادآوری کردند؛ تذکّردادم که آن را تعمیر و درست نمایند، که بعدها خرابی بیشتری روی ندهد و این مسجد زیبا ازمیان نرود. باری بسیار اظهار صمیمیت و علاقه نسبت به ایران نمود، و پس ارنیم ساعت وداع کردیم و روانه شدیم.
مقبرۀ صحابه
[به] تماشای مقبرۀ دوتن ازصحابه که درفتح کابل به دست اعراب، کشته شدند، رفتیم؛ آنها موسوم اند به [جابرانصاری و تمیم انصاری] ( جای نامها درچاپ سفید گذاشته شده، این گورستان شهدای صالحین نام دارد)، که درجنب یکدیگر مدفون شده اند، واعلیحضرت محمد نادرشاه برمزار آنها قبّۀ زیبا و ظریفی ساخته است. درجوار آنها یکی ازمرشدهای صوفیه نیزکه اخیراً وفات کرده، مدفون است، که برفرازقبراو ازسنگهای رخام وغیره مقبرۀ زیبایی ساخته شده است که بسیار جالب نظر است. به واسطۀ وجود معادن رخام و سنگهای قیمتی و احجار کریمه درافغانستان، صنعت حجّاری دراین مملکت بسیار ترقی دارد.
مهمانی سفیر
نهاررا درسفارت ایران مهمان آقای سفیرکبیربودیم. وزیرخارجه و وزیرمعارف و جمعی ازمحترمین و وزرا نیز دعوت داشتند، و محیط گرم و پرمحبتی بود. بعد ازنهار در ایوان نشستیم . صحبت می کردیم. نجیب الله خان و صلاح الدین سلجوقی، که هردو ازفضلا و عضو دولت هستند، صحبت می کردند. اززبان پشتو صحبت شد؛ می گفتند که حدّ وسط و اعتدالی پیش گرفته اند و جدیداً تدریس اجباری را اختیاری کرده اند.
پغـــمـــانچهار بعد ازظهر به تماشای درۀ مصفّای پغمان رفتیم و آن درۀ بسیار نزهت انگیزی است که درشمال کابل، در مسافت بیست میل واقع شده و آبهای برف کوههای اطراف ازدره های آن می گذرد و ایلاق و مصیف شهر کابل است. (مصیف و صیفیه یعنی تابستانی، اقامتگاه و تفرجگاه تابستانی. درافغانستان، پغمان را صیفیه و جلال آباد را شتائیه می گفتند). اعلیحضرت ظاهرشاه باغ ظریف- با گلکاری بدیع و فوّاره ها و خیابانهای بسیار قشنگ آن را زینت داده – و عمارت قشنگی با استیل (سبک) محلی ساخته اند؛ آبشارهای بسیار تماشایی دارد. درآنجا گردشی کرده به منتهای دره رفتیم. درآنجا شاه احمد خان وزیردربار(صـ: احمدشاه) باغ طبیعی ظریفی ساخته است که تا کنون به این طرز باغ ندیده بودم، زیرا آن را دست صنعت به صورت طبیعت درآورده، همه جا درخلال کوه و سنگها لوله کشی کرده، و فواره ها تعبیه نموده بودند، و آبها به رودخانه که ازوسط باغ جریان دارد، می ریزد. چمنها و گلکاریها و اشجارسایه افکن همه به طور طبیعی درست کرده و گلهای سوسن ونرگس جلوه گری و تماشایی عجیب داشت. این روزها که اواخر اردیبهشت است، درختهای شفتالوو بـِه غرق شکوفه بودند. درآنجا گردش کرده و عکسی برداشته، بعد ازآن درقلۀ یکی از تپّه ها، درمکان مرتفعی که مشرف برتمام درۀ پغمان، و شهر کابل در دورنمای آن واقع است، محمد داود خان وزیرجنگ باغی دردست ساختمان دارد که ازجهت منظر و نظرانداز تالی ندارد.
مهمانی صدراعظم
غروب ساعت هفت به شهر مراجعت کردیم. ساعت هشت با لباس شام منزل صدراعظم رفتیم که دعوت کرده بودند. درشام دردست راست خود جای مرا تعیین کرده و احترام مرا به منتها درجه رعایت کرده بود. درروبروی او محمد داودخان، برادرزادۀ او که وزیرجنگ است، جاداشت. (محمد داود خان بعداً به صدارت رسید و در سال 1352، هنگامی که محمد ظاهرشاه در سفربود، محمد داود که درآن زمان خانه نشین بود، کودتاکرد و نخستین رئیس جمهورافغانستان شد). درسرسفره، صحبت ازهواپیماهای خارجی که درایران است به میان آمد، و اورا تشویق نمودم که خط هواپیماهای خارجی را درکابل نیزدائرنمایند. می گفت محارج دارد، نگهداری میدان طیاره و غیره؛ و باید دولتهای مربوطه سهمی و حقی به دولت بپردازند. من گفتم: کابل چون طهران درمعبرشاهراههای بین المللی هوایی واقع نشده، و درکنارافتاده، نمی توان چنین توقعی نمود، بلکه باید اجازه داد بیایند و خرجی هم اگردارد، بنمایند، و بعلاوه دولت ایران درکاروضع قانونی برای این کاراست. همچنین درباب راه ایران [ظاهراً راه آهن ] صحبت شد. قدری مردد به نظرمی آمد و می گفت خرج بسیاردارد؛ ولی اگر اوضاع هندوستان بهمین منوال پیش برود، ناچارباید اقدام نمود. تا ساعت دوازده منزل صدراعظم بودیم؛ بعد ازان به منزل آمدیم. با آنکه ازساعت پنج صبح تا دوازده شب، همه وقت مشغول حرکت و کاربودیم، معذلک لطافت هوا بحدّیست که خستگی احساس نمی شود.
صبح شصت و هشتم(دوشنبه، بیست و یکم اردیبهشت 1326/ دوازدهم می 1947)(کابل)_ امروز ضعف و فتوری دراعضا و سستی دراعصاب و کسالت عمومی دربدن احساس می کنم که ظاهراً درنتیجۀ خستگی و کاراین چندروزاست، یا دراثرسرماخوردگی باشد. بهرحال آرامش محال است و باید برطبق برنامه مرتب درپی انجام کارهای روز باشم.
درمدارس کابل- بازدید از لیسۀ استقلالمقرراست یکی دومدرسه، ازمدارس ابتدایی و متوسطۀ کابل را معاینه نماییم. به اتفاق رفقا و همراهان ما را به «لیسۀ استقلال» بردند. این لیسه که چهارسال ابتدایی و چهارسال اعدادی و چهارسال رشدیه می باشد، بیست و پنج سال است که درکابل تأسیس شده، اززمان امیرحبیب الله خان و ادارۀ آن با فرانسویهاست. رئیس و معلّمین فرانسوی دارد. چندکلاس را معاینه کردیم. درسال ششم ابتدایی شیخی شرعیات درس می داد. کتاب به زبان فارسی بود و تعلیم نیزبه همان زبان است؛ ولی زبان پشتو نیزدرس می دهند. ولیعهد افغانستان موسوم به شاهزاده احمدشاه (درچاپ: شیراحمدخان) درحدود سیزده- چهارده ساله است، درآن کلاس درس می خواند، همچنین فرزند وزیرمعارف. قدری ازمحصلین سوالات کردیم. شاهزاده ولیعهد نیز سطری ازآن کتاب درسی خواند؛ طفل خوش قواره و خوش هیکل و بسیارباهوش به نظرمی آید. شرعیات مختصری مطابق فقه حنفی می آموزند. درکلاس دیگر معلم فرانسوی فیزیک درس می داد. درسال چهارم ابتدایی جغرافیای افغانستان می آموختند؛ کتاب، فارسی بود. رودخانه را تعبیر به «دریا» نموده و ازدریا تعبیر به« بحر»می کنند. دورۀ تحصیلات تازه شروع شده بود، زیرا به واسطۀ سرمای مفرط کابل ازفصل بهارشروع می کنند، تا آخر پاییز سال تحصیلی به اتمام می رسد و زمستان را تعطیل دارند.
مهمانی درسفارت انگلیس
ظهر را درسفارت انگلیس مهمان وزیرمختاردولت انگلیس سراسکواربودیم. به اتفاق آقای نصرالملک به آنجا رفتیم. خودش وخانمش پذیرایی نمودند. عمارت بسیارزیبای قشنگی(مانند همه جا) ساخته اند. باغ وسیع و انواع گلها دارند. استخرشنا و میدان تنیس و چمنها و درختهای زیبا- خیلی از سفارت انگلیس درتهران زیباتر- و چون دورازآبادی واقع شده آرامترو خاموشتراست. دردامنۀ کوه سنگی قشنگی واقع شده و منظری دلپذیر دارد. مستر اسکوار در سالهای 1320و1321 ودراول تغییرپهلوی و سلطنت محمد رضاشاه درطهران بود، و متصدی رسیدگی به امور خواربار قشون انگلیس و درسفارت سمت مستشارداشت. فارسی را خوب می داند. درآن ایام من نیز درکابینه عضو دولت بودم و سابقۀ شناسایی داشتیم. ازدوستان ایرانی خود ازمن سؤالات و احوالپرسی می کرد. نهارمطبوع و ساده تهیه کرده[بود]؛ تا ساعت سه بعد ازظهرآنجا بودیم. مطلب مضحکی می گفت که وزیرمختار قبل ازاو که به زبان پشتو عالم است، دراولین موقع شرفیابی به حضورپادشاه به زبان پشتو سخن گفته، نه شاه و نه وزرا سخنان او را ملتفت نشده اند.
با کهزاد درموزۀ کابل[در]مراجعت به سفارت آمده، نیم ساعتی استراحت کردم، چون خیلی خسته بودم و استخوانها درد می کرد. ساعت چهار به موزۀ رفتیم. احمدعلی خان کهزاد که ازفضلاء جوان و شخص مؤرخی است، پذیرایی نمود. دارای اطلاعات بسیار خوب است، ولی افسوس که تاریخ را با "شونیزم" وعقاید افراطی آمیخته می کند. درموزه گردش کرده و آثار مکتشفۀ گریکوبودیک [(مربوط به فرهنگ آمیختۀ یونانی و بودایی)] که هیأت حفاری فرانسوی (گدار، هلن، گیرشمان و غیره)درقصبۀ نزدیک جلال آباد و دیگراماکن کشف کرده اند، جالب توجه بود. صورت سلاطین افغانستان را به دیوارزده بودند. عجیب این است که میرویس و اشرف و محمود را نیزدرعداد آنها قرارداده بودند[؟]. درکتابخانۀ موزه کتابخابهای خطّی و نسخه های خطی را مشاهده می کردم. یک نسخۀ قرآن باترجمۀ آن در خرابه های شهرغلغله- نزدیک بامیان – درزمان امیرحبیب الله خان کشف شده بود، که قسمت عمدۀ آن را ظاهراً موش یا موریانه خورده بود، و چندورقی ازسورۀ« شعراء» باقی مانده، ترجمه و تفسیرمهمّی بود. دیگرنسخه های ادبیات، حدیث و غیره نیز داشتند؛ ولی کتابی که مورد استفاده و توجه باشد، به نظرنرسید. آقای دکترصدیقی نسخۀ «جغرافیای جیهانی» - ترجمه به فارسی – [را ] ملاحظه کردند که نسخۀ کمیابی است. تفسیر منسوب به ابن عباس به نظررسید که معروف و متداول است.
عصرانۀ رئیس دانشگاه
ساعت پنج و نیم درکافۀ بابر به عصرانه یا به قول افغانها "عصریّه" مهمان آقای دکتر عبدالمجید، وایس چانسلر اونیورسیته یا به قول افغانها «کفیل پوهنتون» بودیم. درآن نقطۀ مرتفع درجوارمرقد بابرشاه، پذیرایی مفصّلی کرده بودند. تمام استادان دانشگاه ازافغان و خارجی و همچنین اعضاء معارف، جمع بودند. عصریّۀ بسیارمفصلی بود، ویک شام حسابی بود. تاساعت شش و نیم درآنجا بوده، با استادان و دانشمندان افغان صحبت می کردیم. درآنجا آخوندی بود که می گفت درالازهر هجده سال به تحصیل فقه مشغول بوده و حالیا معلم فقه حنفی دردردانشکدۀ حقوق است. جوانی را دیدم که معلم طب "پسی آکری" است؛ درعین حال به مطالعۀ مثنوی مولانا جلال الدین رومی مشغول است و افکار تند و تیزی دارد و برخلاف هیأت حاکمه است. آقای نجیب الله خان وزیرمعارف و آقای صلاح الدین سلجوقی رئیس مستقلّ مطبوعات نیز بودن. صحبتهای شیرین و گرم درمیان بود.
تحفه به دوستان افغانشب به منزل آمده، یک سینی نقره کاراصفهان قلمزده، به عنوان سوونیر به آقای نجیب الله خان، و یک قوطی سیگارت خاتم برای آقای سلجوقی و یک قوطی سیگارت خاتم برای دکترعبدالمجید رئیس دانشگاه و یک قوطی کوچک برای دوست ما آقای سرورخان گویا حاضرکرده و تقدیم نمودم. شب درهتل استراحت نمودم. امروز خیلی خسته و ناسالم بودم.
باریابی به حضورشاه - صبح شصت و نهم(سه شنبه، بیست و دوم اردیبهشت 1326/ سیزدهم می 1947)(کابل)
امروزآخرین روزتوقف درکابل است. ساعت یازده و نیم به حضور اعلیحضرت المتوکل علی الله محمد ظاهرشاه، پادشاه افغانستان باریافتم. ازاین هیأت فقط این جانب و آقای مصطفی قلی رام را /که سمت وزارت داشته ایم، پذیرفته اند. درعمارت موسوم به دلگشا- که ازابنیۀ قدیم افغانستان و ظاهراً درعهد امیرحبیب الله خان ساخته شده است – پذیرایی نمودند. معاون تشریفات، درب ورود، درانتظار محمد عمرخان سرمنشی و معین دربار حضورداشتند و پذیرایی نمودند. بلافاصله در اتاق کوچک، جنب سالون بزرگ، به حضور اعلیحضرت رفتیم.
وصف محمد ظاهرشاه: جوان بلندبالای خوش قوارۀ لاغراندام و قیافۀ عصبی و عضلات محکم که کلاه افغانی پوستی قهوه رنگ به سر داشتند و به لباس معمول اروپایی ملبّس بودند. سنّاً گویا ازاعلیحضرت محمدرضاشاه یک سال بزرگتر باشد. بسیار متین و محجوب، به طوری که صوت ایشان را درست نمی شنیدم. بعد ازشرفیابی احوالپرسی کرده ازسفرجویا شدند. بعد ازآن ازاوضاع هندوستان سوال کردند. نگرانی که ازاختلافات داخلی هندوستان حاصل است، گفتم ؛ درقیافۀ شان آثار نگرانی مشهود گردید. معلوم می شود همۀ افغانها متوجّه خطرشده اند. ازپیشرفتهای حاصله درافغانستان و ترقّی و دیگر آثار تمدّن تمجید کردیم، مسرورشدند؛ و صحبت افغانستان شد که به منزلۀ سویس آسیاست، گفتند: با این تفاوت که افغانستان خشک و کم آب است. در پایان مجلس فرمودند خدمت اعلیحضرت شاهنشاه سلام بسیار از طرف ایشان برسانیم. بعد ازده الی پانزده دقیقه مرخص شدیم.
پیمان سعدآباد و آب هیرمند
آقای علی محمدخان وزیرخارجه نیزحضورداشتند؛ بیرون آمدند، وداع گفته، ضمناً درباب امور جاریه دو مطلب گفتند که به اطلاع آقای قوام السلطنه و وزیرخارجه برسانم: یکی آنکه نظردولت ایران درباب قرارداد موسوم به« پکت سعدآباد» چیست و سیاست افغانستان به بسط و تقویت آن است، و میل ندارند که بدون اطلاع ایران اقدام نمایند؛ و ظاهراً روسها دراین باب خیلی نگران هستند و میل ندارند چنین معاهده ای وجود داشته باشد؛ ثانیاً درباب آب هیرمند، اختلافات موجود قابل حلّ است و انتظاردارند که دولت ایران با اقدام مستقیم دراین باب، قضیه را حل نمایند و دولت ثالثی را مداخله ندهند. یک جلد کتاب از« پنج حکایت ازآثار شکسپیر» که همراه داشتیم، گرچه نسخۀ قابلی نبود، به رسم ادب به کتابخانۀ شاهی اهداکردم و به سرمنشی دادم که به نظر اعلیحضرت برسانند. ظهرمنزل مراجعت نموده استراحتی نمودم.
سخنرانی حکمت در لیسۀ استقلالبعد ازظهرمقرراست که درساعت پنج، درسالون خطابۀ لیسۀ استقلال کنفرانس ایراد نمایم. بعضی یادداشتها حاضرمی کردم. اتفاقاً درمجلۀ کابل منطبعۀ افغانستان مقاله ای مشاهده کردم، به قلم «پیرمحمد صدیق»، که ظاهراً ترجمه باشد و درموضوع «فنّ تاریخ نویسی» نوشته شده است. و برای موضوع سخنرانی من که درباب « روش جدید در تعلیم تاریخ» درتعلیم تاریخ است، بسیار مناسب بود. دوقطعه ازآن انتخاب کردم که برای استشهاد و عیناً با استیل فارسی افغانی قرائت نمایم. ساعت پنج به مجلس سخنرانی رفتم. دکترعبدالمجید خان کفیل پوهنتون و وزیر معارف و جمعی دیگرحاضربودند. سالون خطابۀ بزرگی دارد، و تمام آن ازشاگردان جوان مدرسه و غیره پر بود. دکترعبدالمجیدخان نطق افتتاحیه کرده و اینجانب را معرفی نمود. بعد ازاو من شروع به صحبت کردم؛ تاساعت شش خطابه ایراد کردم: درباب تاریخ – پیدایش آن ونظر مؤرخین اسلامی و روم و سبک جدید تاریخ در قرن هجدهم و نوزدهم – و اینکه در تحت نظرمجامع معارفی عالم روشی اتّخاذ شده که می خواهند تاریخ را به منظور صلح و سلم درمیان طبقات آینده تدریس کنند. هرقدر که مقدوربود، مطالب نافع و مفید برای مستمعین بیان کردم و سخنانی که به منظور رفع سوء تفاهم تاریخی بین دو مملکت لازم بود، تلویحاً گفته شد؛ و پایان سخن به تشکّر از وزیر معارف و به نام اعلیحضرت پادشاه افغانستان خاتمه یافت. ظاهراً بسیار حُسنِ اثرنمود و همۀ مستمعین اقبال و تحسین فراوان کردند و من نیز خدا را شکر کردم که با گفتن این کلمات ناقص و زبان الکن چند کلمه به فارسی صحیح به گوش برادران افغانی خود رسانیدم و تا اندازه ای که میسّر بود، نکاتی متضمّن ایجاد روابط قلبی و معنوی دو ملّت بیان نمودم.
گله ازمطبوعات ایرانغروب درسفارت ایران ازآقای نصرالملک سفیرکبیردیدن و وداع نموده بعد ازصحبتهای چند که آقای سرورخان گویا ازجراید ایران و دشنام و اشعاربعضی ازشعرا – ازجمله ملک الشعراء بهار درقصیدۀ فتح دهلی – گله می کرد، توضیحاً جواب داده شد. بعدازآن خداحافظی نموده، به هتل مراجعت نمودم.
صحبتهای جانانه در شب وداع
شب آقای نجیب الله خان کفیل معارف و آقای صلاح الدین خان رئیس مستقلّ مطبوعات و آقای دکتر عبدالمجید به عنوان شب تودیع درهتل آمده، به اتفاق شام صرف کردیم. صحبتهای جانانه ردّوبدل می شد. نجیب الله خان بسیار جوان فهمیده و بااطّلاعی است. صلاح الدین خان مرد ادیبی است. در ادبیات عرب با اطلاع و اشعار بسیار ازحفظ دارد. به مناسبت غزل جامی را خواند.
شتربانا مبند امروز محمل --- مرا باری چنین مپسند بردلیک قوطی زیبا و جای خاکستر زیبا نیز به عنوان سوغات هدیه نمود. شب خوشی سپری شد. تا نیمه شب مجلس ما ازسخنان پرعاطفه و مملو ازاحساسات، گرم بود.
مطالب محرمانه - صبح هفتادم (چهارشنبه بیست وسوم اردیبهشت/ چهاردهم می 1947)(کابل – غزنین)
امروز عازم رحیل ازکابل هستیم. آقای سرورخان گویا اعتمادی با ما همسفر هستند. صبح سفیرکبیر ایران آقای نصرالملک آمده، راجع به اوضاع روابط سیاسی با افغانستان مطالب محرمانه می گفت، که شفاهاً به عرض اولیای دولت برسانم. رویهمرفته ازوضع و مذاکرات خود چندان راضی نیست و می گفت که به قدم صدق و خلوص نیت پیش نمی آیند، و کار هیرمند همانطور مبهم و مجمل مانده است.
حرکت از کابلساعت هشت و نیم ازکابل روبه راه نهاده عازم غزنین هستیم. یک اتومبیل سفری که به اصطلاح «استیشن واگون» می گویند، دولت افغانستان به اختیارما گذاشته و یک اتومبیل هم ازهمان نوع خودمان کرایه کرده ایم و احمال و اثقال خود را درآن جای داده، اینجانب و آقای دکترصدیقی و آقای گویا دریک اتومبیل می باشیم و آقای دکتر اون والا پارسی نیز دراین سفر مهمان ماست و همراه می باشد.
[دربخش آینده با استاد علی اصغرحکمت شیرازی به غزنی می رویم و او را درسفر قندهار و فراه نیز همراهی می کنیم تا به هرات برسیم]سوم اکتوبر 2009 – شهر اتاوا – آصف فکرت