Monday, January 26, 2015

با فرهنگ و دانش


یادی از حضرت کوشان و عبدالّرحمن پژواک

چندی پیش در اخبار خواندم که برگزیده یی از یک کتاب شادروان استاد عبدالرحمن پژواک ادیب، دپلمات و دانشمند معروف انتشار یافته است. یادهایی در ذهنم از آن شادروان روشن شد و برآن شدم که هرچند مختصر و کوتاه یادی از آن شخصیت نامور و با فضیلت ونیز یادی از یک دوست دانشور و بافرهنگ قدیمی در این صفحه داشته باشم. 
نخستین بار که با نام شادروان پژواک آشنا شدیم، از طریق غزلی بود که پنجاه وچند سال پیش، هم با صدای مرحوم زلاند  پخش شد و هم در مجلّۀ پشتون ژغ انتشار یافت ( پشتون ژغ، به معنای صدای افغان، نشریّۀ رادیو افغانستان بود، که به تشویق ادارۀ لیسۀ سلطان غیاث الدین غوری هرات به آن اشتراک داشتیم) مطلع غزل چنین بود:
ای سینه به که دامن صحرا کنم ترا
وی دیده بهتراست که دریا کنم ترا
هم غزل مرحوم استاد پژواک برای ما نوجوانان هراتی آن روز زیبا و دلنشین بود و هم مرحوم زلاند آن را زیبا خوانده بود و بعضی از شاگردان که تصور می کردند صدایی همانند صدای مرحوم زلاند دارند، آن غزل را زمزمه می کردند. اکنون هرچه می گردم که این نکته را که به یادم مانده مستند بسازم و مطمئن شوم که غزل از شادروان پژواک است به نتیجه یی نمی رسم و با وجود تماس گرفتن با چندین تن از دوستان نتوانستم غزل را بیابم. بعداً نیز قطعاتی از استاد پژواک در متون درسی خواندیم.
روزها، ماهها و سالهای هرات و لیسۀ سلطان  گذشت و در کابل اشعار بیشتری از غزل و قصیده و جزآن از پژواک می خواندیم و لذّت می بردیم. درعالم جوانی وقتی در اخبار، چه از طریق رادیو و چه از روی روزنامه ها خبرهایی از موفقیتهای دپلماتیک پژواک می شنیدیم بسیار خوشحال می شدیم. 
سالها گذشت و هنگامی که در روزنامۀ ملّی انیس کار می کردم قرار شد برای تحصیل دررشتۀ ژورنالیزم به هندوستان بروم، اما رفتن به هند وقتی عملی شد که تازه از روزنامۀ ملّی انیس به انجمن تاریخ افغانستان منتقل و یا چنانکه در کابل می گفتیم، تبدیل شده بودم. عدّه یی از دوستان قدیمی در انجمن تاریخ که همه از ژورنالیستان و ادیبان نامور کشور بودند به آن اداره آورده شده بودند و استفاده یی از وجود و از تجارب شان نمی شد. مانند روزنامه نگار و ژورنالیست معروف عبدالحمید مبارز، دکتر سامیه عبادی روشنگر، دکتر اکبر مددی، لطیف توفان ملکیار، و شادروان غلام حضرت کوشان. بنده و همۀ این عزیزان در یک اتاق بودیم. با آقای کوشان سابقۀ کاری داشتم؛ زیرا  ده سال پیش از آن تاریخ، هنگامی که، همزمان با تحصیل در دانشگاه، در رادیو کار می کردم، شادروان غلام حضرت کوشان ریاست نشرات رادیو افغانستان را برعهده داشتند و با همه کارکنان مهربان بودند و با زیردستان رفتار بسیار خوب و  محترمانه و فروتنانه که شیوۀ مردمان اصیل و با فرهنگ کابل قدیم بود، داشتند. اکنون از حضور این شخصیت با فرهنگ و دانشور استفاده یی نمی شد و وقت ما به صحبت و تجدید یادها و خاطرات کهن می گذشت. خیلی خوشحال بودم که در مصاحبت شخصیتهای بافرهنگ و دانشمندی همانند استاد غلام حضرت کوشان و استاد عبدالحمید مبارز بودم. آقای مبارز هم سالها رئیس سازمان خبرگزاری باختر یا چنانکه آن روزها در کابل می گفتند، رئیس باخترآژانس بود و یک دنیا تجربه و دانش در کار و رشتۀ خویش داشت. سخنها، روایتها و قصّه های این هردو شخصیت و خاطراتی که از کابل قدیم و کابلیان قدیم داشتند، هردم بر اّطّلاعات و معلومات ما می افزود. 
سرانجام چندماهی گذشت و روز عزیمت من به دهلی نو پایتخت هند فرارسید. جناب کوشان با دکتر یعقوب واحدی رئیس دانشمند انجمن تاریخ با بزرگواری و محبت مرا تا میدان هوایی/فرودگاه  کابل همراهی نمودند. آقای کوشان امانتی را با شمارۀ تلفنی در میدان هوایی به من سپردند و گفتند که به همین شماره زنگ بزنم و کسی که امانت به نام او بود شخصی را به دنبال آن خواهد فرستاد. اکنون اگر خوانندۀ گرامی اصرار داشته باشد که بداند آن امانت چه بود، عرض می شود که یک مرتبان ترشی اصیل کابلی بود که بوی خوش آن باعث می شد دامن از دست برود. آقای کوشان گفتند که جناب پژواک آن ترشی را بسیار خوش دارند. پس التفات فرمودید که طرف مقابل استاد عبدالّرحمن پژواک سفیر کبیر افغانستان در دهلی جدید بود. 
بوی خوش ترشی کابلی چنان مسافران طیّاره را به خود کشانیده بود که ناگزیر به کمک مهماندار مهربان آن را بارها در لفافه پیچیدیم تا از مشامها نهان ماند    
در دهلی جلالتمآب سفیر کبیر افغانستان از آن طرف تلفن با تشکّر و اظهار مهربانی فرمود که روز یکشنبه شخصی به دنبال امانت خواهد آمد و افزودند که به این دلیل روز یکشنبه می آید که درس شما هم تعطیل است و تو را هم می خواهم ببینم.  ساعاتی از نخستین یکشنبه که در خدمت جناب سفیرکبیر، استاد پژواک گذشت برای نگارنده بسیار خوشایندو آموزنده و فرحبخش بود. از کابل پرسید و از دوستان و از احوال خود بنده و چگونگی اوضاع درسی در نخستین روزهای مسافرت. فصیح، روان و سنجیده سخن می گفت و شیوۀ سخن گفتنش با گنجی از دانش که در هرجمله و هر کلمه نهفته داشت شنونده را مشتاق شنیدن سخنان بیشتری می گذاشت. هنگام بازگشت به راننده اش سفارش کرد که خوابگاه و مسکن و مأوای فکرت را به دقت بررسی کند و اگرکم و کمبودی باشد در رفع و تکمیل آن بکوشد، که البتّه همه چیز درست بود و کم و کمبودی نبود.  توفیق دست نداد که استاد پژواک را بیش از دوسه بار ببینم، زیرا درهمان ماه اوّل ایشان به وظیفۀ جدیدی گماشته شد و در سمت سفیرکبیر افغانستان در لندن به انگلستان رفت. به جای ایشان یکی دیگر از شخصیتهای بسیار مؤدّب، با فرهنگ و خلیق یعنی حمیدالله عنایت سراج به سفارت افغانستان در دهلی آمد که با نگارنده از روزگاری که والی هرات بود سابقۀ محبّت و مهربانی داشت و تا در دهلی بودم از محبّت او برخوردار بودم. 
سال 1356 خورشیدی در بازگشت به کابل، دوباره در انجمن تاریخ نعمت مجاورت و همصحبتی با شادروان جناب حضرت کوشان میسّر شد. روزی در ادارۀ انجمن تاریخ نیازبه تایپ مطلبی به زبان انگلیسی احساس می شد. چنانکه از خصوصیتهای جوانی است نگارنده خودنمایی کرد که می تواند این کار را انجام دهد. جناب کوشان ناظر بر چگونگی تایپ مطلب بود، خوشش آمد و به تشویق نگارنده، یا در آن لحظات بگویم تایپست، پرداخت. گفتم که افسوس که یادم می رود، اینجا ماشین تحریر انگلیسی نیست و من هم نیازی به کار نمی بینم. جناب کوشان فرمود که یک مطلب بسیار خوب و مفیدی نزد من هست. اگر فرصت داشته باشی و آن را تایپ کنی من ماشین خوبی هم سراغ دارم و می توانم امانت بگیرم. 
از جناب کوشان آنقدر لطف و محبّت دیده بودم که نتوانستم پیشنهاد را رد کنم. از طرفی دلم می خواست با صرف لحظاتی که به انگلیسی تایپ می کنم، خود رابا حال و هوای دهلی که ازآن بسیار خوشم آمده بود، آشنا نگهدارم. روز دیگر جناب کوشان به اتفاق داماد محترم خویش به خانه تشریف آوردند و یک ماشین تحریر/تایپ با یک بسته کاغذ آوردند. شب که کاغذها را گشودم، بسیار خوشحال شدم و به گفتۀ هراتیان "ذوق زدم". کاغذ ها، نقل گستتنر شدۀ سخنرانیهای استاد عبدالرّحمن پژواک در مجمع عمومی سازمان ملل متّحد بود.
 پژواک در سال 1345 خورشیدی ریاست مجمع عمومی سازمان ملل را بر عهده داشت. هر یک از این اوراق خطابه یی بود که به مناسبتی خاص بیان شده بود. برای کسی که می خواست با آداب سخنرانی بهتر آشنا شود، هر خطابه سرمشق و درسی بود. چگونه یک بیانیۀ سیاسی یا دپلماتیک را در یک جلسۀ رسمی آغاز باید کرد. چه القاب و کلماتی را برای هر مخاطبی به کار باید برد؟ چسان توجه شنوندگان را به موضوع مورد نظرجلب باید نمود؟ چگونه یک تقاضای سیاسی و دپلماتیک را مطرح باید کرد که مورد توجه و پذیرش قرار گیرد یا به پذیرش نزدیک شود؟ با چه کلمات نرم بی آنکه عصبانیت و بدگویی به کار رود، یک موضوع را می توان رد کرد؟ چگونه می توان در مناظرات جانب یک طرف را گرفت، بدون آنکه طرف مقابل عصبانی شود؟ با چه زبان و بیانی می توان یک طرف را خاموش کرد بدون آنکه احساس اهانت شود؟ چگونه به حاضران می توان نشان داد که اینهمه درایت و لیاقتی که گوینده از خود نشان می دهد، محصول تابعیت کشور متبوع اوست؛ یعنی در واقع هر شهروند کشور او فردی همانند اوست و با تواضعی که او نشان می دهد شنوندۀ حاضر را به این اندیشه برد که شاید در کشور گوینده هزاران سیاستمدار و مصلحتگزار همانند او باشد.
اینها نکته هاییست که اجمالاً به یاد این فراموشکار مانده است. و الاّ چه بسا نکته های آموزندۀ دیگر که در این خطابه ها بود. 
مقداری از خطابه ها تایپ شد. پس از تایپ هر مطلبی بارها و بارها آن را دوباره می خواندم و سعی می کردم به ذهن بسپارم.اوضاع دگرگون گشت و هرکسی در اندیشۀ جمع کردن و گریختن از معرکه افتاد. روزی جناب کوشان به اتّفاق نعیم جان داماد محترم خویش تشریف آوردند ومجموع کاغذها را با ماشین تحریر بردند. در یکی دوسال بعد گاهی تلفنی با جناب کوشان صحبتی دست می داد تا اینکه در سال 1361نگارنده کابل گرامی را برای همیشه ترک گفت.
جناب کوشان را علاقه و ارادت خاصّی به پژواک بود و خود نیزمورد محبّت مخلصانۀ پژواک قرارداشت. شرح زندگانی پژواک که به قلم جناب حضرت کوشان در مقدمۀ گلهای اندیشه نوشته شده، مهمترین منبع بیوگرافی استاد پژواک در دائرة المعارفهای فارسی است.           

شهر اتاوا 26جنوری2015
آصف فکرت