Monday, August 31, 2009

برگی از تاریخ

مسجد جامع هرات
شهر هرات
شهر ارومچی

مسجد جامع ارومچی

هراتیان در ارومچی- هشتصد سال پیش !فصلی در گونه ای از مهاجرت است؛ البته مهاجرت هم مانند دیگر امور انواع مختلف دارد؛ مثلاًََ:
نیست در شهرنگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از اینجا ببرد

این یکی از دلایل مهاجرت است، و اگر از رمز و کنایۀ بیت بگذریم و آن را همین طور ساده تفسیر کنیم، بنا بر ضرب المثل هراتی که می گوید: یکی از نیستی و یکی از مستی، با عرض پوزش به پیشگاه شاعر، اینگونه مهاجرتهای قدیم بایست از مستی بوده باشد و اما از همان شاعر والا مقام لسان الغیب بیتی دیگر گویای ضرورت مهاجرت از روی نیستی و ناچاریست:
ما آزموده ایم درین شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش

صاحب تاریخ بدایع الوقایع هم وقتی با گروهی دیگر از هراتیان در اوایل سدۀ دهم از هرات آهنگ مهاجرت داشته اینگونه درماندگی خویش و ضرورت مهاجرت را بیان می کند:
الفرار ممّا لایطاق من سنن المرسلینفرار از آنچه توانایی بردباری آن نباشد از سنتهای پیامبران است.
با پدیده ای به نام مهاجرت از اوایل زندگی آشنا شدیم. اول پرستوها یا فرشتروکها (غُچّی ها) ما را به مهاجرت آشنا ساختند. فرشتروک نام کهن فارسی این پرندگان خوشخوان و زیباست. هراتیان غُچی را فرشتروک می گویند. پرستوها نخستین مسافران بهاری بودند که با زیبایی و ترانه سرایی بهار را به خانه ها می آوردند و در پایان تابستان آهنگ شهر و دیار دیگری می کردند. در همان ایام آسمان هرات گذرگاه مرغان کوچی بود که در هرات به آن مرغان نوروزی می گفتند. گاهی توفان این مرغان را به فرود اضطراری و مجبور می ساخت و برخی را به سقوط می کشانید. البته اگر اهل تاریخ و مطالعه می بودیم شاید با تاریخ هجری و علل و اسباب هجرت پیامبر بزرگوار اسلام درحدود چهارده و نیم قرن پیش هم آشنا می شدیم و هرگاه به مطالعۀ تاریخ شهر و دیار خویش دلبسته می بودیم و امکانات مطالعه می داشتیم شاید از مهاجرتهای متعدد هراتیان از بیم جنگها و دیگر آفات و بلیات ارضی و سماوی بیشتربا خبر می شدیم. تا اینکه روزها و ماهها و سالها گذشت و شرایطی پیش آمد که هم با لغت مهاجرت آشنا شدیم و هم معنای آن را دانستیم و هم خود آن را آزمودیم و اکنون سی سال است که تلخیها و شیرینیهای آن را می چشیم.
به هرحال در این یادداشت به یک حادثۀ مهم تاریخی هرات که تا حدّی بی ارتباط به شهر ارومچی امروز،پایتخت منطقۀ سینکیانگ چین که خراسانیان آن منطقه را به نام کاشغر و ختن می شناختند، نیست، می پردازیم. این رخداد نیز گونه ای مهاجرت است - مهاجرت در اسارت که پایانی نسبةَ خوش داشته است.
در اوایل سدۀ هفتم هجری، سپاهیان چنگیزی چنان به کشتار و ویرانگری هرات پرداختند که دیّاری در آن شهر بزرگ نماند. از همۀ جمعیت آن شهربزرگ تنها هفده نفرکه معلوم نیست چگونه هنگام قتل عام شهررا ترک کرده و پناه به کوهی در نزدیکی شهر برده بودند زنده ماندند و در حقیقت همین هفده نفر، که سیفی نام و شهرت آنان را نیز بیان می کند، موسسان مدنیت مجدد در هرات پس از ویرانگری و کشتار چنگیزیان به شمار می روند. هرچند که حدود یک سده بعد آنچه را که هراتیان درآن مدت بافته بودند، جناب تیمورصاحبقران پنبه کرد و به قتل عام مضاعف در شهر هرات پرداخت؛ مضاعف به این معنی که پس از قتل عام اول شهر هرات را ترک گفت و پس ازطیّ منزل یا منازلی، چنانکه گفتی امانتی را در هرات فراموش کرده، شتابان باز گشت و آن نگونبختانی را که از قتل عام اول گریخته به سنب و سوراخها خزیده بودند، پیداکرد و ازدم تیغ گذرانید. با اینهمه خوشا حال تیمور عاقبت به خیر که فرزندی صالح چون شاهرخ از او ماند که احیاگر مدنیت خراسان یا به قول فرنگیها رنسانس شرق گردید و نام تیمور و تیموریان را تا ابد الآباد ثبت دفترتاریخ تمدن و هنر ساخت. و اما این مسایل به هرات و رابطۀ آن با ارومچی چه مناسبتی دارد؟ عرض می شود.
بار اول تولی خان پسر چنگیز در 618 به هرات لشکر کشید و با آنکه شهر را به صلح فتح کرد، دستور داد تا مردم هرات را چهار بخش کردند و هر بخش را به دروازه ای بیرون برده کشتند.
سیفی هروی به نقل از تاریخ منهاج سراج می نویسد که بر هر طرف شهر ششصدهزارآدمی را کشتند پس از نمازخفتن تولی خان فرمود که بیش کسی را به قتل نرسانند. هنوز ازمردم هرات دویست هزار نفر باقی مانده بودند. به روایت دیگر پس از هفت روز کشتار که از طرفین مردان بیشمار کشته شدند. تولی خان با دویست سوار پیش راند و چون برلب خندق رسید، خود ازسربرگرفت و گفت:ای هرویان! اگرمی خواهید امان یابید دست از محاربت بازدارید ... و برآنچه گفت سوگندهای سخت یاد کرد. چون هراتیان ازتولی خان آن پیمان بشنیدند، همه خواهان صلح شدند.
اول، امیر عزّالدین مقدّم هروی – والی جامه بافان هرات – با صد جامه باف، هریک با نُه تا، یا ده تا، جامۀ قیمتی پیش تولی خان رفت و پس از وی تمامت اعیان و سروران هرات بیرون رفتند. شاهزاده دوازده هزارتن را که از متعلقان سلطان جلال الدین [ خوارزمشاه] بودند کشت و باقی خلق را به هیچ زحمتی متألّم نگردانید!... بعد از هشت روزبا غنیمت بی قیاس بازگشت.
بار دوم در ماه شوال همان سال (ششصدوهژده) سردار مغول به نام ایلجیکدای نوئین به فرمان چنگیز مأمور قتل عام هراتیان شد که نفسکشی زنده نگذاشت.
هزار خانوار جامه باف هراتی در بیش بالغ
تاریخ نگاران می نویسند که یکی از فرزندان چنگیز به نام اکتای، که او را قاآن بزرگ خوانند، مسلمانان را دوست می داشت و در باب عنایت و رعایت او در حق مسلمانان کتابها نوشته اند. (البته مقصود این تاریخنگاران از مسلمانان درآن وقت خراسانیان غیر مغول است) اکتای در سال ششصد و سی و چهار خواست تا گروهی را بفرستند تا شهر هرات را به حال آبادانی بازآرند، یا به اصطلاح امروزبازسازی کنند. ازمشاوران و کارشناسان او هرکسی چیزی گفت؛ بعضی مخالف این کاربودند و گروهی موافق. سرانجام آنانکه موافق بازسازی هرات بودند به جناب اکتای قاآن بزرگ عرض کردند که:
ازجامه بافان هرات هزار خانوار مردم در بیش بالغ ساکن اند. ایشان را بفرستیم. گفتند کی را بفرستیم قرعۀ فال به نام امیر عزّالدین مقدم والی جامه بافان (به زبان امروز مردم هرات وکیل شالبافان) زدند و گفتند که او را می فرستیم. این همان عزالدین مقدم است که پیش از فتح هرات، بار اول، با دویست جامه باف، با جامه های گرانبها، به خدمت شاهزاده تولی خان رسید و از تولی خان امان خواست. ازان هنگام ساکن بیش بالغ است؛ مصلحت آن است که این جامه باف باوفا را به امارت هرات بفرستیم. امیر عزالدین مقدم را به دربار حاضر ساختند و قاآن به او دستور داد که با صد بنه وار مردم هروی به هرات رود. به این ترتیب امیر عزالدین مقدم والی جامه بافان به سمت والی جدید هرات ِ جنگزده از طرف قاآن بزرگ مغول برگزیده شد.
سیفی هروی در تاریخنامۀ هرات روایت دیگری از این داستان را نیز می آورد که بسیار شیرین و خواندنی است و درآن نکته ای دلپذیرو روانشناسانه نیز نهفته است:
تاثیرآب و هوای هرات بر دلپذیری جامه ها و نقش و نگارها
خاتونی بود از خاتونان چنگیزخان به نام قتلغ ایشی(یا قتلغ الشی). روزی این خاتون چند دست جامۀ زربفت مصور شاهانه نزد پادشاه اکتای آورد. اکتای را خوش آمد و پرسید جامه های به این نفاست و زیبایی و با چنین نقش و نگار دلپذیر کار کیست؟ قتلغ خاتون گفت : در آن وقت که تولی خان اسیران شهر هرات را به آقایان و اینیان (یعنی مهتران و کهتران شاهزادگان مغول) بخش می کرد، جامه بافان را به من بخشیدند. پادشاه اکتای قاآن به خاتون گفت که این جامه بافان را به من ببخش و در عوض هرچه دلخواه تو باشد به تو می دهم. قتلغ خاتون جامه بافان را به اکتای بخشید و در عوض پنج ده معمور در ترکستان بستاند. پادشاه جامه بافان را بنواخت و به تربیت مخصوص گردانید. چند سال گذشت. روزی در همین سال که ششصد و سی و پنج باشد، امیر عزّالدین مقدّم هروی والی جامه بافان چند تا جامۀ مطرّز زرنگار به خدمت پادشاه اکتای آورد. پادشاه فرمود که همه چیز این جامه ها از تار و پود احسن و محمود است (یعنی بافت و رنگ و نقش و نگار همه زیبا ست) الاّ آنکه طراوتی و نضارتی ندارد ( یعنی حال ندارد و آ دم را به سوی خود نمی کشد). امیر عزالدین گفت که این کمبود بر اثر دوری از فضا و آب و هوای شهر من، هرات، است. در آب و هوای هرات کمترین جامه لطیف و دلپذیرمی آید. اجازه بدهید با طایفۀ اوران ( یکی از اقوام جامه باف هروی ) به هرات بروم و هرسال دو برابر آنچه اکنون به خزانه می پردازم خواهم پرداخت. شاه این پیشنهاد را پذیرفت و دستور داد که عزالدین مقدم با پنجاه تن از جامه بافان هروی به هرات رود و پس از آنکه کفایت او ظاهر شود اقارب و فرزندان خود را از شهر بیش بالغ به هرات ببرد.
به این ترتیب در سال ششصد و سی و پنج هجری به فرمان پادشاه اکتای قاآن، امیر عزالدین مقدم با عبدالملک بزدوئی و محمود حسن فرّاش و محمد دایه و پهلوان شاه وره ای و فخرالدین عمادی و مبارز نفّاط خنبه ای و سعید بادغیسی به هرات رفت.
ماجرای کارنامۀ یکسالۀ امیر عزالدین مقدم در هرات به تفصیل در تاریخنامۀ سیفی و دیگر تواریخ هرات آمده است. امیر مقدم سال دیگر، یعنی ششصدو سی و شش، به ترکستان رفت تا خانواده و اقوام خود را به هرات بیاورد؛ در بازگشت از ترکستان به راه هرات در فاریاب بیمار شد و درگذشت و مقامش به پسرش امیر محمد عزالدین رسید.
سخن ما در همینجا به پایان می رسد و دوستانی که علاقه مند معلومات بیشتر در این مورد باشند می توانند به تاریخ هرات ذیل وقایع این سالها مراجعه فرمایند؛ اما شاید خواننده گرامی بپرسد این مطالب به ارومچی چه ارتباط و مناسبتی دارد؟
عرض می شود که همین بیش بالغ که به اتفاق مؤرّخان کم از کم هزار خانوار جامه باف هراتی مدت هیجده سال درآنجا ساکن بوده اند، نام قدیم شهر ارومچی است. که قرنها مرکز سیاسی و فرهنگی منطقۀ سینکیانگ (ترکستان چین) بوده و امروز نیز پایتخت سینکیانگ است و کسانی که به اخبار جهان علاقه مندند اخیراً همه با نام ارومچی آشنا شده اند و نگارنده هم از همین فرصت استفاده کرد و ارتباط تاریخی آن با هرات باستانی را به عرض رسانید.
نمی دانیم که افزون بر هزار خانوار جامه باف هراتی که در مدت هیجده سال گسترش و افزایش یافته بودند، دیگر چه شماری از هراتیان از دیگر پیشه ها و هنرها در شهر بیش بالیغ آن روز یا ارومچی امروز سکونت داشته اند. چه شماری به هرات باز گشته اند و چه عدّه ای از همان شهر خوششان آمده و در آن برای همیشه مانده اند و امروز فرزندان همان هراتیان سدۀ هفتم شاید هنوزدر ارومچی باشند.
بیش بالغ در لغت پنج شهر معنی می دهد و بالیغ بخشی از نام دیگر شهرها نیز بوده است، مانند خانبالغ که نام قدیم بیجنگ یا پکن پایتخت چین است. امروز این شهر زیبا یعنی بیش بالغ به نام ارومچی و ارومقی معروف است.
شهر اتاوا- بیست و چهارم آگست 2009
آصف فکرت