Friday, October 30, 2009

حکمت درسویس آسیا-1

یادداشتهای حکمت ازسفر به افغانستان(1)
از پشاور تا کابل
شادروان علی اصغر حکمت در آغازسال 1326 خورشیدی، درپایان سفرهند، آهنگ افغانستان می کند و می خواهد از راه افغانستان به ایران بازگردد.( در اردیبهشت 1326خورشیدی، این بنده که اکنون یادداشتهای سفر حکمت را خدمت شما بازمی نویسد، یکساله بود، اما کشوری به نام پاکستان هنوز به دنیا نیامده بود و کشورهند در آستانۀ تجزیه قرارداشت.) حکمت در پنجم اردیبهشت(ثور) 1326 / 23 آوریل 1947 به نصرالملک هدایت سفیرایران درکابل نامه می نویسد و اورا از قصد مسافرت به افغانستان و برنامۀ سفر و تاریخ ورود به کابل آگاه می سازد، و ازاو می خواهد که منزلی برایش، درمهمانخانه یا هتل فراهم نماید.
درپشاور- مسألۀ اتومبیل
حکمت سیزدهم اردیبهشت به پشاور می رسد. جمعه خان صدّیقی وکیل التجارافغان و سپس امیرفاروق خان مأمور ویزا – به سفارش ژنرال قونسول افغانستان دردهلی – به دیدن می آیند و قرارمی شود درتدارک اتومبیلی شوند که حکمت را به کابل برساند.(ره آورد، 1/574) اما کرایه گزاف است و حکمت به توافق نمی رسد. اتوبوس دیگری را هم می بینند ولی به توافق نمی رسند یا نمی پسندند. حکمت پریشان است؛ شرایط را سخت گرفته اند. می اندیشد که شاید ازافغانها مشکل آسان نشود:"هرچند درتمام امور خدا حلاّل مشکلات است" به خانۀ اولاف کارو، حاکم استان شمالغرب می رود و نامۀ سفارش مستر کاکس، مستشار سفارت انگلیس را به امید حلّ مشکل به او می سپارد. سرانجام وکیل التجارافغان می آید و می گوید که آنان می توانند با دواتومبیل نظامی متعلق به دولت افغانستان که عازم کابل است بروند؛ اما دورنما را مطلوب نمی بیند وآخرین سطور یادداشتهای حکمت، پیش از عزیمت به سوی افغانستان با نگرانی نوشته شده است.
«مدتی جمعه خان و مأمور ویزا نزد ما نشسته از اوضاع اقتصادی افغان صحبت می کردند. معلوم شد بواسطۀ اختلافات هندوستان، وسایل تبادل خیلی راکد است و اوضاع اقتصادی افغانستان رو به وخامت می رود. خشکسالی فلات ایران درآنجا هم تأثیر خود را کرده و زراعت افغانستان دراین چند سال خوب نبوده، سال گذشته، آرد از امریکا برای قوت اهالی خریده اند.( ره آورد، 1/575-577).
چند نکته
پیش از تحریرمتن سفرنامۀ حکمت به چند نکته درویژگی سفر او به افغانستان می پردازیم:
1. پیش از سفر به افغانستان شادروان علی اصغرحکمت علاقه و دلبستگی خاصّی به افغانان داشته است که درمقدمه به عرض رساندیم.
2. با وجود آنهمه دلبستگی از سخنانش پیداست که انتظار پذیرایی و مهربانی را که دیده نداشته است.
3. تقریباً هرچه در سفر افغانستان دیده، پسندیده است. از رجال نیز برخوردی ندیده است که برطبع نازک او ناگوار افتد. بلکه مشرب نیک رجال و مهمانداران را همیشه می ستاید.
4. در طول بازدید از افغانستان، فقط یکبار، آنهم از خستگی می نالد؛ درحالی که دردیگرسفرهایش، پیوسته از دردها، به خصوص ناراحتیهای گوارشی در آزار بوده است و این موارد را درسرتاسر ره آورد حکمت می توان دید.
5. این خوشایندیها باعث شده است تا نثر حکمت درگزارش سفر افغانستان، بسیار شیرین و روان، با توصیفهای دلنشین، بدون تعقید و درمجموع ممتازاز بقیۀ سفرنامۀ او باشد. این مطالب را خوانندۀ باذوق که هردو مجلد ره آورد حکمت را خوانده باشد، به آسانی دریافته است.
این نکته نیز گفتنی است که دریافت سخن حکمت برای خوانندۀ افغان آسان ترو آشناتراست؛ به این دلیل که اصطلاحات سفرنامه هنوز در میان افغانان معمول و رایج است، درحالی که در ایران اصطلاحات و عبارات دیگری جای آنها را گرفته است، به گونۀ نمونه: ادارۀ فلاحت(دامداری و دامپروری)، استخدام(گزینش)، اسعارخارجی(ارز)، امراض زهروی(بیماریهای غدد داخلی)، برآمدیم( بیرون شدیم)، بلدیّه(شهرداری)، پاسپورت (گذرنامه)، پرگرام (برنامه)، پیلوت (خلبان)، تذکره (گذرنامه)، تربیت اکابر(آموزش بزرگسالان)، تربیت بدنی (ورزش و پرورش اندام)، تصفیه خانه (پالایشگاه)، تعلیمات ولایات (آموزش و پرورش استانها)، حکمران (بخشدار)، دبستان نسوان( دبستان دختران)، راپُرت صحیه و معارف (گزارش بهداری و آموزش و پرورش)، سمنت (سیمان)، طیّاره (هواپیما)، کلاس اکابر(سوادآموزی بزرگسالان)، لاری (کامیون)، مالیه(دارایی)، مأمورصحیّه (کارمند بهداری)، محصّلین ولایات (دانش آموزان استانها)، مدّعی العموم (دادستان)، میدان طیاره( فرودگاه) و امثال این کلمات که مرحوم حکمت به کاربرده و آن کلمات درکابل هنوزبه کارمی رود ولی درتهران به جای آنها کلمات دیگری گزیده اند که به صورت نمونه دربین دوکمان (پرانتز) آوردیم.
گزارش سفرافغانستان بخشی کوتاه از کتاب دوجلدی ره آورد حکمت است که از سوی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ایران به کوشش دانشمند گرامی جناب استاد سید محمد دبیر سیاقی در تهران چاپ شده است.
سویس آسیا لقبی است که درروزگارآبادی، سرسبزی و شادابی افغانستان به آن سرزمین داده اند؛ برای هوای لطیف و پاکیزه و کوههای سربفلک کشیده و پوشیده ازبرف و بیشه، و برای مناظر زیبای طبیعی، باغها و دشت و دامنها و برکه ها و رودخانه هایش. زیباترین گزارش این مناظر طبیعی را در سفرنامۀ شادروان علی اصغرحکمت می خوانیم. نام "سویس آسیا "هم در گزارش او آمده است. حکمت هنگام دیدار با محمد ظاهرشاه، افغانستان را سویس آسیا می خواند، اما شاه درپاسخ می گوید که اما افغانستان آب کافی ندارد. هرگاه نگارنده خواسته است مطلبی را توضیح دهد آن مطلب را درپای صفحه ( ودر اینجا در میان دوکمان و غالباً به رنگی دیگر) آورده است. عناوین هم از این بنده است.
مشهد خراسان، خُرداد 1380/ ویرایش مجدد کامپیوتری: اکتوبر 2009 = مهر 1388 -ازاینجا یادداشتهای مرحوم حکمت آغازمی شود:
به سوی افغانستان
صبح شصت و سوم(چهار شنبه، شانزدهم اردیبهشت 1326 هفدهم می 1947، پشاور- جلال آباد)
امروزخاک کشورهندوستان را ترک گفته عازم افغانستان هستیم که ازآنجا به سوی وطن رهسپارشویم. صبح ساعت پنج برخاسته، اثاث و سامان خود را فراهم چیده، منتظراتومبیل بودیم. بعد از صرف چاشت و تصفیۀ محاسبات هتل و غیره، درساعت نُه، آفای جمعه خان رئیس التّجّار و آقای میرفاروق مأمورویزا آمدند. دواتومبیل نظامی هم آوردند که بسیارکهنه و کثیف بود ولی خودشان می گفتند "نو" است. معلوم شد معطّلی برای ویزاها و تذکره است. بالاخره انجام گرفت. درسرراه خودمان نیز به ادارۀ مربوطه رفته و با دادن توضیحات امضا شده تحویل دادند؛ چون تذکرۀ چهارنفر از رفقا که ویزای خدمت است، موجب این تحقیقات می باشد.
سراولاف کاروحاکم ناحیۀ [شمالـ]غربی که دیروز برای او کارت فرستادم امروز دعوت به نهار کرده بود، ولی متأسّفانه امکان قبول نبود و ناچارعذرخواستم. بالاخره ساعت 10 ازپشاور به سوی جلال آباد حرکت کردیم. راه تا آخرسرحدّ هند و افغان، که محلّی است موسوم به ترخام ( Torkhamصـ: تُورخَم ) آسفالت بود و به سهولت رفتیم. درترخام هند، مجدّداً معاینۀ تذکره بعمل آمد. بعد ازآن راه بسیاربد و ناصاف بود. ازگردنۀ خیبر معروف که دروازۀ هندوستانست عبورکردیم، و بطوریکه عبوراً ممکن شد، قلعه های جنگی و استحکامات نظامی و وسایل دفاعیه را تماشا نمودیم؛ زیرا ازآنجاست که همیشه به هندوستان خطروارد شده و قبایل مختلفه و اسکندر و تیمورو نادر وغیره وغیره ازاین راهِ عبوربه داخل هندوستان حمله کرده اند.
سلام واحترام نظامی به حکمت
درسرحد افغانستان یک نفر سرگرد نظامی با یک عده گارد سرحدّی ایستاده و سلام گفتند. بعد ازآن دردکه Daka که اولین منزل سرحدّی افغانستان است، مجدّداً مراسم احترام نظامی به عمل آوردند و کلانترمرز پذیرایی نمود و بسیاراحترام کردند. معلوم شد ازکابل تلفونهای عدیده شده و سفارش کرده اند. ساعت یازده ازدکه حرکت کرده، بعد ازطیّ هشتاد میل مسافت، درجادۀ سنگلاخ و ناهموار، طیّ مسافت کرده، دوونیم بعد ازظهر به جلال آباد رسیدیم. راه خشک و ناصاف و ناهمواربود، ولی باهمه ناهمواری، چون بوی وطن ارآن می شنیدیم، بسیارمطبوع و دلپسند بود:" خسک درراه مشتاقان بساط پرنیان باشد". ( درچاپ به جای خسک، خنک، آمده است ولی خَسَک هم حشرۀ گزنده ومکنده ایست و هم خاری است که خارخسک نیزگویند)
جلال آباد
جلال آباد شهرسرحدّی است. بیست هزار جمعیت دارد. آب و هوای آن گرمسیری است. درختان سرو و مرکبات و اشجارهندی درآنجا به فراوانی می روید. امراء افغانستان درآنجا باغات و ابنیه بنا کرده اند. که درزمان امیرعبدالرّحمن خان وامیرحبیب الله خان بسیار خوب بوده محصوصاً عمارت (دارالسراج[= سراج العمارة]) که بچّۀ سقّا آنرا سوزانده و فعلاً خراب است (حبیب الله کلکانی از مردمان شمال کابل که بسال 1307 ش. دربرابر دولت امیرامان الله خان قیام کرد و به عنوان "خادم دین رسول الله، امیرحبیب الله" به پادشاهی رسید، ولی دولتش مستعجل بود و به دست محمد نادرشاه و برادرانش برافتاد). درآنجا هتل Rest House خوبی موجود است که دستگاه مرتّبی تهیه کرده و پذیرایی نمودند؛ مخصوصاً ماست و دوغ فراوان بسیارگوارا بود. چون دیروقت بود، اررفتن به کابل منصرف شده، شب را درجلال آباد اقامت کردیم؛ عصردرباغات گردش کرده و پس ازآن درآسایشگاه آسایش گزیدیم.
به سوی کابل
صبح شصت و چهارم(کابل پنجشنبه، هفتم اردیبهشت 1326/هشتم می 1947)(جلال آباد-کابل)
ساعت هفت صبح ازجلال آباد حرکت کردیم. جادّه تا کابل بهترازدیروزاست وهمه جا ازکناررودخانۀ بزرکی موسوم به "کُناردریا" (دریای کنر- کُنَر ولایتی است درشرق و رود کنر را دریای کنر نامند) و "کابل دریا" عبورمی کردیم. درّۀ باصفا و نزهت انگیزی است. درّۀ پغمان (صـ: لَغمان ) ومزارع سبز آن را دردست راست گذاشته وارد تنگ مطولی شدیم که به تنگ ابریشم (تنگی ابریشم) موسوم است. درآنجا درکنار رودخانه مسافت مدیدی پیمودیم، قریب شصت میل تا به قریۀ سوربی ( اولسوالی / بخشداری سروبی )رسیدیم. درآنجا معلوم شد که اتومبیل دوم حامل آقای عباس آریا و مقتدری نرسیده است. بناچار، ساعات طولانی به انتظار آنها، درکنار جاده و درچایخانه، نشستیم. لاریهای باری و مسافری آمدند؛ خبردادند که اتومبیل معیوب بوده، حرکت نمی کند. درین بین با اتوبوس سرویس که مسافر می آورد آقایان رسیدند. به هرصورت بود دراتومبیل نمره یک چپیده، روبه راه نهادیم. دکتر «اون والا» فارسی زردشتی را هم اتفاقاً درمیان مسافرین دیدیم؛ تعجب کردیم؛ تعارف نمودیم؛ معلوم شده به ایران می رود.
استقبال گویا اعتمادی با اتومبیل بسیار خوب
مجدّداً حرکت کرده، از کُتَل مرتفع لاتابان ( صورت رایج در افغانستان: لته بند) که متجاوز ازهشت هزار فوت ارتفاع دارد، و پیچهای طولانی دارد، صعود کرده سپس فرود آمدیم. دربین راه در کنارچشمۀ موسوم به "منارۀ ملاعمر" دقیقه ای پیاده شده تنفس کردیم. ناگهان آقای سرورخان گویا با اتومبیل سواری بسیار خوبی رسیده، به استقبال آمده بودند. خیلی بموقع بود. به اتفاق ایشان و رفقا سوارشده، به سوی کابل حرکت کردیم. بالآخره در ساعت یک بعدازظهر، بعد ازطی صدوبیست میل، وارد شهر باصفا وسبزوخُرّم و نزهت انگیزکابل گشتیم. دریک منزلی کابل درباغ باصفایی که موسوم به "بگرامی" است، دکتر درویش خان رئیس تعلیمات ( به گمان اغلب دکتر انس خان است، چنانکه مکرر ذکرشده است) وبرادر وزیر معارف، به اتفاق آقای نصرالملک هدایت سفیر ایران به استقبال آمده بودند. نهایت مهربانی و لطف کردند. عکاسی هم آمده عکس برداشت. بیش ازحد انتظار ازطرف افغانها ابرازمهربانی و محبت می شد.
کابل – مثل نگین زمرّد
به اتفاق دکترانس خان و سرورگویا به شهر وارد شده و ازوسط شهر عبورکردیم. همه جا سبز وخرّم، و اطراف کابل مثل نگین زمردی که درحلقه ای ازطلا نصب شده باشد، یک پارچه سبزی باطراوت د ر وسط کاسه ای ازکوههای قشنگ واقع است. درهتل دولتی کابل که مخصوص مهمانان است وارد شدیم و منزل گزیدیم. نهارصرف شد.
دیدار با نجیب الله خان (توروایانا) وزیر معارف
عصر، ساعت چهار به اتفاق آقای گویا به دیدن وزیر معارف رفتیم. دراداره و دفترخود ازما پذیرایی نمود. ع.ص. ( = عالیقدر صداقتمآب، ولی ظاهراً ع. ج.= عالیشان جلالتمآب) نجیب الله خان کفیل معارف در باغ بستانسرا، که مقبرۀ مرحوم امیرعبدالرحمن خان نیز در وسط آن قرار دارد، و فعلاً وزارت آنجا را کتابخانه کرده است، در این عمارت دفتر وزیر است، درآنجا از ما پذیرایی نمود. درنهایت تواضع و ادب و احترام، بدون تصنّع و ساختگی و رعونت، بطوریکه آثار صداقت و خلوص ازرفتاراو مشهود بود. قریب نیم ساعت نشسته، پس ازصحبت معمولی و تشکرازپذیرایی و غیره مراجعت به منزل نمودیم. نم نم باران می بارید. آقای گویا می گفت: مردم کابل چندی بود انتظارباران داشتند و اینک ازقدوم هیأت اعزامی، باران نعمت الهی می بارد. اتومبیلی که عقب مانده، حامل احمال و اثقال بود، ساعت نُه وارد شد.
گویا از رفقای قدیم
صبح شصت و پنجم-(جمعه، هجدهم اردیبهشت 1326/نهم می 1947 )(کابل)
صبح زود آقای گویا که مأمورپذیرایی ماست، آمد. وی ازرفقای قدیم است، و در سال 1313 به ایران آمده، درجشن فردوسی و پس از آن چند ماهی درتهران اقامت داشت، و بسیار در مسائل ادبی و سیاسی ایران وارد است. حافظۀ بسیار قوی دارد و آنقدر اشعار فارسی به یاد دارد و به مناسبت می خواند که باعث تحیر است. قصیدۀ صائب اصفهانی را که درمدح کابل سروده است، برای من آورده بود. صائب متوفی 1081 هجری در 1014درزمان جهانگیر پادشاه از راه هرات به کابل آمده،[چند] قصیده د ر مدح ظفرخان تربتی، پسرخواجه ابوالحسن خان تربتی، حاکم کابل سروده است. درتشبیب یکی ازاین قصاید ازاین شهروصف کرده است، و این ابیات ازآن است:
خوشا عشرتسرای کابل و دامان کهسارش
که ناخن بردل گل می زند مژگان هرخارش
خوشا وقتی که چشمم از سوادش سرمه چین گردد
شوم چون عاشقان و عارفان ازجان گرفتارش
حصارمارپیچش اژدهای گنج را ماند
ولی ارزد به گنج شایگان هرخشت دیوارش
به صبح عید می خندد گل رخسارۀ صبحش
به شام عید پهلو می زند زلف شب تارش

(عاشقان وعارفان ازمزارات معروف کابل است، و مقصود از حصارمارپیچ دیوارکابل است که هنوز بخشی از آن دیوار که برفرازکوه است برجاست)
عبدالله خان قاری ملک الشعراء که چند سال قبل فوت شد، این تشبیب را تضمین نموده است و بسیار خوب گفته؛ این چند بیت برای نمونه ثبت می شود:
وطن را فیض جاری باشد از جوی پل مستان
حیات یک جهان گشت آب دلجوی پل مستان
چمن هم زینتی دار زپهلوی پل مستان
چه موزون است یارب طاق ابروی پل مستان
خدا ازچشم شور زاهدان بادا نگهدارش

(پُل مستان یکی ازپلهای روی رودخانۀ کابل است. ازاین بیت معلوم می شودکه مرحوم ملک الشعراء قاری مخمسی برقصیده یا بخشی از قصیدۀ صائب یا برقسمت تشبیب یا نسیب آن سروده بوده است.)برمزار نادرشاه
ساعت یازده صبح برای ایفاء مراسم ادب و احترام یک طاقه گل که به بیرق ابریشمی ایران مزیّن بود، ازطرف هیأت اعزامی برسرمزار مرحوم محمد نادرشاه پدرپادشاه فعلی، که معروف است به شاه شهید، گذاشته شد. برای قبر او نمای مجللی می سازند که تمام ازمرمر و سنگهای الوان قیمتی است و برسرتلّی درجنوب شرقی کابل قراردارد( این تلّ را تپّۀ مرنجان نامند). با اتومبیل به آنجا رفته بعد ازخواندن فاتحه، وبعد ازآنکه آیاتی ازقرآن مجید قرائت نمودند، دسته گل را نیازنموده مراجعت کردیم.
منارۀ علم و جهل
دروسط شهر[ از] منارۀ موسوم به علم و جهل که یادگارسربازان و اسیران مقتول درجنگ داخلی افغانستان در سال 1304 [ودر] زمان سلطنت امان الله خان برافراشته شده است، دیدن کردیم. بعد ازتأسیس مدارس اناث، بعضی ازطوائف شوریده بودند، و بعد ازآنکه امان الله خان آنها را سرکوبی داده، این مناره را بنا کرده، بسیار خوش وضع و خوش موقع است. درروی تلی ازسنگ دروسط شهربنا شده و اطراف آن گل و گیاهان زیبا کاشته اند. درآنجا چند فقره عکس برداشتیم(درچاپ "علم رحیل" آمده ولی منارۀ علم و جهل معروف است و در دامن کوهی دروسط شهر کابل بناشده است).
گل رعنا زیبا
دراین هنگام فصل گل زرد کابل است، ولی درهمان حال گل دیگری از همان جنس درباغها و خیابانها شگفته شده که به گل «رعناوزیبا» معروف است؛ اوراق آن ازرو سرخ و ازپشت زرد است، و این گونه گل درهیچ جا ندیده بودم. آمیزش این دورنگ حقیقةً رعنایی و زیبایی و منظرۀ باغ داده است. به قول فخری گرگانی:
بیا این سرخ گل بر زرد گل نه--- که درباغ این دوگل با یکدگربه
(ظاهراً هنگامی که مرحوم حکمت این یادداشتها را می نوشته اند، هنوز اشعار منجیک ترمذی شاعرسدۀ چهارم، در وصف گل دوروی، یا همان گل رعنا و زیبا یا چنانکه برخی گویند: رعنا-زیبا، هنوزاز پسخانۀ اوراق کهن تاریخ به دست نیامده بوده است. شعر منجیک نشان می دهد که این گل هزارسال پیش نیز در خاورقلمرو زبان فارسی بوده و گلی دوست داشتنی و بقول منجیک نیکو گلی بوده است:
نیـــکوگل دوروی را نگه کن....دُرّاست به زیر عقیـــق ساده
یا عاشق ومعشوقه روزخلوت....رخساره به رخساره برنهاده)
ضیافت درچهل ستون و زیباییهای طبیعی آنجا

ظهر نهاررا مهمان نجیب الله خان کفیل وزارت معارف هستیم. دریکی ازعمارات دولتی به نام چهلستون، که درخارج شهرواقع شده، دردامنۀ تپّۀ مرتفعی و دراطراف آن باغ زیبایی و خیابانهای بسیارمنظّم ازنارون آنها را احاطه کرده و تمام دشت سبزبرآن محیط است و کوههای سنگ الوان برآن دشت احاطه دارند وآسمان کبود برآن کوهها احاطه نموده ورنگ آمیزی بدیعی دست طبیعت ایجاد کرده است.
مهمانان عبارت بودند ازرجال و وزرای افغانستان ورئیس مجلس شورا. بعضی ازاشخاص محترمی که درآنجا بودند عبارت بودند ازعلی محمد خان وزیر امورخارجه (علی محمد خان(1893-؟) پسر آدینه محمد بدخشانی که مدتی وزیرمختاررم، وزیر خارجه و وزیر دربار بود. علی محمدخان ازبیدلشناسان معروف بود. سالهایی که ما درفاکولتۀ ادبیات درس می خواندیم، ایشان یکی ازکسانی بود که درجلسات امتحان درس بیدلشناسی حضور می یافت)، ودکترعبدالمجیدخان وزیراقتصادیات( عبدالمجیدخان زابلی هراتی(حدود 1902-؟)، وزیر اقتصادملّی که اقدامات مهمش درتوسعۀ تجارت، صنعت و اقتصاد افغانستان معروف است در صدارت شاه محمودخان ازوزارت کناره گرفت و بقیۀ عمررا در ایالات متحدۀ امریکا گذرانید)، وحیدرالحسینی وزیرمالیه(میرحیدرفرزند میرعطامحمد حسینی هروی ازسادات بادمرغان هرات) که مدت دوسال سفیرافغانستان درایران بود. عبدالحمیدخان معاون وزارت خارجه را شناختم (ظاهراً عبدالحمیدخان عزیز پسرعبدالعزیزخان پسر سردارعبدالله خان پسرسلطان احمدخان سرکارحکمران هرات) که در سال 1935م. درروسیه شارژدافربود. وصلاح الدین سلجوقی رئیس مستقلّ مطبوعات؛ او را نیزشناختم، که درسال 1313 درجشن فردوسی به مشهد آمد و مرد فاضلی است(استاد علاٌمه صلاج الدین سلجوقی هروی- متوفی 1349 خورشیدی، پسر مفتی سراج الدین، نویسنده ادیب، عالم، دولتمرد و دیپلمات صاحب تألیفات ارزنده ازجمله: افکارشاعر، جبیره، تجلّی خدا درآفاق و انفس، تقویم انسان، مقدّمۀ علم اخلاق، نقد بیدل، نگاهی به زیبایی، الاسلام فی العلوم والفنون، و غیرها، و ترجمه هایی ازجمله: محمد (ص) درشیرخوارگی ازشوکت التونی، تهذیب الاخلاق ابن مسکویه و جزآنها).
نهار بسیار گوارا و مجللی فراهم ساخته و با نهایت مهربانی پذیرایی نمودند و غالب وقت درصحبت با وزرا، مخصوصاً با وزیرخارجه، دراوضاع امورهندوستان پیشامدهای جهانی و غیره می گذشت. تا ساعت چهاربعد ازظهر درآنجا بودیم؛ بعد وداع کرده برآمدیم. هوا بسیارلطیف وابراست. ازقبل ازظهر شروع به باریدن نموده، تانیمه شب باران مفصلی بارید. بحمدالله رفع کدورت و خفگی ازهوا و دلتنگی و ملال ازمردم کابل شد.
جهان آرا و شهرآرا
درخارج شهر، درجایگاهی که سابقاً سلاطین بابریۀ مغول دو باغ بنا کرده بودند، به نام «جهان آرا» و« شهرآرا» درمحلی که آب فراوانی دارد، دردامنۀ کوه قشنگی به نام صدراعظم، شاه محمود خان، باغ مدرن و زیبایی شروع کرده و گلکاری مفصّل و اصطخرشنای مدرن و داربستهای ایتالیایی آن را زینت نموده است. قدری درآنجا گردش کردیم، و آقای سرورگویا همه جا توضیحات داده و رهنمایی می کردند.
باغ بابر
ازآن پس، با وجودی که باران می بارید، به تماشای باغ بابر رفتیم، که قدیم ظاهراً به اسلوب مغولی بوده است. و فعلاً کافۀ مفصّلی است و قبر بابر درآنجاست. بابر، ظهیرالدین ین محمد بن عمرشیخ بن ابوسعید گورکان پادشاه کابل و فاتح هندوستان که در 937 وفات یافت، دراینجا مدفون است. لوحۀ سنگی و مادّه تاریخی دارد که گویند ازهمان زمان است. محمد نادرشاه آن قبررا تعمیر(= ترمیم) کرده است و درجنب آن نورالدین جهانگیرپادشاه هند مسجد کوچکی از سنگ مرمربنا کرده است که مادّه تاریخ دارد- 1036- و کتیبۀ فارسی فصیحی دارد و نوشته است که چهل لک روپیه خرج آن کرده است. چون باران به شدت می بارید، ناگزیر به هتل مراجعت کرده، شب را درمنزل آرمیده، با آقای گویا غالباً صحبت می کردیم. آقای سرورگویا حافظۀ عجیبی دارد، و اشعار فارسی بسیار به خاطر دارد، وبرای هرمضمونی، هرچه باشد، علی الفور بیتی به مناسبت می خواند.
در آینده بخشهای دیگری از سفرنامۀ شادروان علی اصغر حکمت را خواهیم خواند
شهر اتاوا – 31 اکتبر 2009- آصف فکرت

Sunday, October 18, 2009

حکمت در سویس آسیا

یادداشتهای سفر حکمت به افغانستان
مقدّمه: حکمت و افغانان
شادروان علی اصغرحکمت 62 سال پیش، سفری به افغانستان داشته و ماجرای سفرش در بخشی از خاطرات او، ره آورد حکمت، آمده است. نگارنده بخش سفرنامۀ افغانستان را با شرح و یادداشتها به صورت کتابی مختصر در 86 صفحه درتهران آمادۀ چاپ نموده بود. مطالعۀ یادداشتهای سفرحکمت و دیگر مطالب او در بارۀ افغانستان و افغانان، بویژه برای جوانانی که دلبستۀ تاریخ و فرهنگ جامعه می باشند، خواندنی و سودمند است. پیش ازپرداختن به سفرنامۀ او روابط حکمت با افغانان را به اختصاربررسی می کنیم.
میرزا علی اصغرخان حکمت شیرازی (1272-1358) ادیب،محقق، سیاستمدار، دیپلمات و شخصیت عالیمقام ایرانی در سدۀ 14ق/20م نخستین رئیس دانشگاه، وزیر در چند کابینه، مجری طرحهای بزرگ عمرانی- فرهنگی، مؤلّف، مصحح و مترجم آثار مهم از جمله تفسیر کشف الاسرار، پارسی نغز، تاریخ ادبیات ایران، مجالس النّفایس، تاریخ جامع ادیان، و نقش پارسی براحجار هند، علاقۀ ویژه ای به افغانان داشت. دانش آموز دبیرستان بودیم که آثارحکمت آشنا شدیم.کتابهای کشف الاسرار میبدی (تفسیرخواجه عبدالله انصاری)، پارسی نغز و مجالس النفایس نوایی هریک به مناسبتی نزد ما اهمیّت داشت. این آشنایی با دیدن تصاویر او در مطبوعات آن روزتقویت می گردید. بزرگان خانواده که علاقۀ ما را به او می دیدند، می گفتند که حکمت چند سال پیش به هرات آمده بود و مردی چنین و چنان بود و می گفت که ما با سادات دشتکی هرات خویشاوندیم ( از زندگینامۀ حکمت برمی آید که مادرش از سادات دشتک شیرازبوده است). چهل و چند سال از آن تاریخ گذشت تا ما سفرنامۀ حکمت را خواندیم. حکمت بار اول به مناسبت واقعه ای در طبس از افغانان نام می برد و آن وقتی است که می شنود که نسخه های کمیاب و گرانبهای کتابخانۀ طبس به دست نائب حسین کاشی طعمۀ آتش شده و می نویسد که کتابخانۀ طبس «از لطمۀ قشون مغول و افغان به سلامت ماند، اما نائب حسین کاشی به آنحا لشکرکشیده و آنرا طعمۀ حریق و آتش کرد»(ره آورد حکمت، 1/112).
یاد سردار کابلی
باری  حکمت به غرب ایران، کرمانشاه، می رود و یک دانشمند افغان مقیم کرمانشاه را می بیند و در این مورد می نویسد: «...آقای انصاری یک جلد کتاب انجیل برنابا، که ازاناجیل مجهوله است، و ازروی نسخۀ عربی، شخصی در کرمانشاه ترجمه کرده و به طبع رسانیده، هدیه داد...انجیلی خواندنی است، و دارای مطالب عالیۀ اخلاقی می باشد، و بشارت ازپیغمبر اسلام نیزداده است. مترجم آن شخصی است به نام سردارکابلی، که ازمهاجرین و جوانان قدیم افغانستان می باشد، و چندین سال است درکرمانشاه متوطن می باشد. امروز عصر به دیدن ما آمد. پیرمرد دقیق و متین و مقدسی است. در فنجان نقره چای نمی خورد(ره آورد،1/163-165)[این بنده، آصف فکرت، عرض می کند که بسیاری از کتابهای علاّمه حیدرقلی خان فرزند سردارنورمحمد خان، معروف به سردارکابلی چاپ شده است. اگردرست به خاطرم باشد کتابی هم در احوال و آثار ایشان به طبع رسیده است. این بنده دستنوشتها و آثارایشان را دربخش مخطوطات کتابخانۀ مرکزی آستان قدس دیده است. تازگیها علاقه به شادروان سردارکابلی درنخستین میهنش نیز افزایش یافته است و گویا یک مرکز تعلیمی را هم در کابل به نام ایشان، سردارکابلی، نامگذاری کرده اند. کسانی که می خواهند در باب احوال و آثار ایشان تحقیق کنند، حتماً باید به کتابخانۀ مرکزی آستان قدس رضوی مراجعه کنند. عزیزانی که درکابل به امورکتاب وکتابخوانی خدمت می کنند، اگرهمت کنند، می توانند مجموعه ای از کتابهای چاپی و تصاویری از کتب خطی ایشان را به صورت میکروفیلم، تهیه کنند و در محلی مناسب به دسترس همگان بگذارند. با پژوهش در مطبوعات چهل- پنجاه سال پیش ایران، عکسهای مرحوم نیز قابل دریافت و به نمایش گذاشتن خواهد بود. دوست فقید و بزرگوارمن شادروان استاد آقا سید عبدالعزیز محقق طباطبایی علاقۀ خاصّی به سردار کابلی داشتند و همیشه با این بنده ازایشان یاد می کردند و بنده برخی ازآثارسردار را هم در کتابخانۀ ایشان دیدم، و ایشان یک نسخه از انجیل برنابا، ترجمۀ سردارمرحوم را نیز به بنده مرحمت فرمودند. خداوند روان هردو بزرگ را شاد داراد.]درخانۀ خانبهادرافغان، لاهور
مدتها بعد، حکمت به هند، که آنروزها هنوز مستعمرۀ بریتانیا بود، می رود. درلاهور شخصی به نام مستر احمد، از سوی دولت، مهماندار او تعیین می شود: «...عصر به دیدن وزیر معارف رفتم. مستراحمد مهماندارما بود، که از اهالی لکنهوومسلمان است؛ درلاهوردرخانۀ یکی ازدوستان منزل دارد، و ازما دعوت کرد به خانۀ آن شخص که ملقّب به خان بهادر بود و اهل افغانستان است. جماعتی ازافغانها و انگلیسها جمع بودند. چند دقیقه محض ادای احترام به مستراحمد درآنجا نشستیم.»(ره آورد 1/266)
مدرسۀ امیر
پس از دیدن مدرسۀ اسلامیۀ لاهور می نویسد«این مدرسه را امیرحبیب الله خان امیر افغانستان بانی و باعث شده، و درسنگ بنای آن اسم آن [امیر] منقوش است. رئیس مدرسه دکترعمرحیات خان با مهربانی و احترام بسیارمارا پذیرایی کرد.»(ره آورد،/267)
گویا اعتمادی، دوست قدیمحکمت به تدریج از میان افغانان دوستانی یافت، که شادروان سرورخان گویا اعتمادی یکی از آنان بود، و چنانکه از خاطرات مرحوم حکمت برمی آید، دوستی میان او و مرحوم گویا از سال 1313ش تا سالیانی دراز ادامه داشت. سرورگویا شاعر، نویسنده، ادیب و مؤرّخ، فرزند سردارعبدالقدّوس خان اعتماد الدوله بود. نگارندۀ این سطور، نخستین بارشادروان گویا اعتمادی را در سمینار ترجمه در کتابخانۀ پوهنتون/ دانشگاه کابل دید. ما که درسال دوم رشتۀ زبان و ادبیات دری درس می خواندیم، اجازه داشتیم به اصطلاح آن روزها به گونۀ سامع در سمینار شرکت کنیم. درآن سمیناراستادان روانشاد خانلری، احمدآرام، منوچهر بزرگمهر و آقای نجف دریابندری ازایران آمده بودند. گویا اعتمادی دریکی ازجلسات به لحنی دوستانه ازاصحاب زبان و ادبیات ایران گله می کرد و می گفت که اینهمه واژه های ناب و خوشاهنگ فارسی درمیان مردمان کابل، بلخ، بدخشان و هرات موجود است، اما دوستان ایرانی بجای استفاده ازآنها واژه هایی می سازند که یا تلفظ آن دشواراست و یا اصلاً فارسی نیست. ازجمله واژۀ «پرزه فروشی» را مثال آورد که یک واژۀ کاملاً فارسی است ولی در ایران به جای آن عبارت طولانی «فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل» را ساخته وبکارمی برند که مرکب از پنج کلمه است و تنها یک کلمۀ آن فارسی است. حال ببینیم استاد علی اصغر حکمت دروصف گویا چه می گوید:
27 اسفند 1325/18 مارس 1947 (دهلی) «... ظهررا مهمان داشتم...آقای سرورگویا اعتمادی ازدوستان قدیم ماست و درسال1313 به نمایندگی افغانستان درجشن هزارۀ فردوسی آمده و با هم به طوس رفتیم. بسیارمرد ایراندوست و ایرانشناس و خوش معاشرت و خوش محاوره است و شعربسیاریاد دارد. معلوم شد که راجع به آثارجامی درافغانستان شرح مبسوطی گرد کرده، با عکسهای متعدد ازکتب خطی و غیره برای من به ایران فرستاده است، ولی چون ایام جنگ بوده دچارسانسورشده و به من نرسیده است.» (ره آورد،1/502-503)
جای دیگرمی نویسد:«مسترهدو[ازمستخدمین هندی] می گفت« سرورگویا شاعرافغان به اواظهارداشته که زبان فارسی صحیح و حسابی درافغانستان است و آنچه درایران تکلّم می کنند، فرعی و مغلوط می باشند.» فردای همان روز، حکمت، گویا اعتمادی را درهتل محلّ اقامت خویش در لاهور دعوت نمود.(ره آورد،1/529)
درتاشکنددر25 اردیبهشت 1327/15می 1948 حکمت، گویا را با چند تن ازدانشیان افغان، درتاشکند مرکزازبکستان، درجشن پانصدمین سال تولّد امیرعلی شیرنوائی می بیند:
«دیروزهیأتی از مدعوین افغان نیزوارد شده، درباغ منزلگاه ما، درهمان عمارت، با ما هم منزل شده اند؛ آن آقایان عبارتند از سرورخان گویا اعتمادی، میرغلام [محمد] غبارکابلی(درچاپ میرغلام علی غبارکابلی آمده است) و احمد علی خان کهزاد، که هرسه ازفضلاء افغانستان هستند و آنها را سال گذشته در افغانستان دیده بودم. آقای گویا از رفقای قدیم است؛ درهندوستان هم بود.»(ره آورد،2/53)
درمراسم گشایش جلسات، حکمت به نمایندگی هیأت ایرانی و گویا به نمایندگی هیأت افغانی سخن گفتند:«...بعد ازآن، آقای سرورگویا ازطرف هیأت نمایندگی افغان نطقی ایراد کرد و تبریک گفت و علاقۀ دولت و ملّت افغانستان را به امیرعلیشیر نوائی اظهارنمود.»(ره آورد، 2/52).
گویا اعتمادی، درتاشکند این مطالب را در دفتریادداشت حکمت نوشته است:
«در 26 ماه ثور1326، در باغ سرده قندهار، شرف محضردوست دانشمند، آقای حکمت را داشتم و ازسخنان لطیف و کلمات شیرین پرمعنی ایشان مسروربودم. درست یک سال بعد، درهمان 26ثور1327، درشهرزیبای تاشکند، ملاقات شریفشان دست داد و تجدید شد؛ ولی افسوس که این صحبت مانند عمرگل ناپایداروزودگذربود. تنها چیزی که به خاطرمی ماند، همان خاطرات شیرین و فراموش ناشدنی است. با تجدید احترام – سرورگویا، 30 ثور 1327»
میرغلام محمد غبارمطلب زیر راشادروان استاد میرغلام محمد غبار- که معلوم نیست چرا حکمت در همه جا نام او را غلام علی آورده – در دفتر یادداشت او درتاشکند، نگاشته است:
« بسیار مسرّت دارم که سرنوشت مارا درکشورثالثی درخدمت یکی از بزرگان مملکت ایران، یعنی فاضل معظّم و دانشمند محترم آقای میرزا علی اصغرخان حکمت، دام ظلّه، می رساند، و الحق استفادۀ شایانی از محضرشریف حاصل آمد. اینک به یادگارچنین مصاحبتی، بیت ذیل دردفترهذا ثبت گردید:
رنج دنیــا، فکرعقبی، داغ حرمان، درد دل
یک نفس هستی دو عالم را به دوشم بارکرد
تاشکند- 20می 1948»
استاد شادروان میرغلام محمدغبارمؤرّخ نامورافغان و مؤلّف کتاب معتبر افغانستان در مسیر تاریخ است که مکرّردرافغانستان و ایران چاپ شده است. غبار نزد ارباب دانش و فرهنگ مقامی والا دارد.
احمد علی کهزاد و کوشک دشت لکان
شادروان استاد احمدعلی کهزاد، مؤرّخ و باستانشناس افغان نیزآثار متعددی در تاریخ افغانستان نگاشته و باپژوهشهای عالمانه اش، بسیاری اززوایای تاریخ باستانی را روشن ساخته است. ازجملۀ آثار او افغانستان در شاهنامه و افغانستان درپرتو تاریخ است. کهزاد دردفتریادداشت حکمت مطلبی را نگاشته و درآن یک موضوع مهم تاریخی را گنجانیده است:
« پارسال، در روزهای اوایل بهار، دردهلی، پایتخت هندوستان، باراول، خدمت یکی ازدانشمندان نامی ایران، آقای علی اصغرحکمت رسیدم. سپس درکابل شرف ملاقات ایشان دست داد، و ازمحضرفضل و دانش استاد ادبیات ایران، که نمایندۀ واقعی فرهنگ آن مملکت هستند، استفاده های زیاد نمودم. اینک باردیگر، درین روزها درتاشکند، به دیداراین دوست بزرگ رسیدم. آقای حکمت به بنده امرفرمودند اینجا چند سطری بطور یادگار نوشته شود، ومی خواهند درآن چند سطرمطلب نوی باشد. چون درین روزهای اخیر، دراثریکی ازمسافرتها درحوزۀ هیرمند، اتفاقات، یکی ازبناهای معظم تاریخی را منکشف ساخته است، می خواهم ازآن خدمت استاد تذکّری بدهم:
در نُه کیلومتری شمالشرقی خرابه های بُست، دردامان دشت پهناوری که درمآخد ادبی نظم و نثر، "دشت لکان" معروف است، آبادی نیمه ویران و باعظمتی افتاده، به نام "لشکری بازار" . این لشکری بازار، همان لشکرگاه محمود و مسعود غزنوی است، که دروسط آن کاخ سلطانی هم آباد بود، و بیهقی ازآن به اسم "کوشک دشت لکان" یاد کرده است. چون درغزنه و سایر بلاد افغانستان، آثارعمرانی عصرغزنویان بکلّی ازمیان رفته، کشف خرابه های کوشک سلطنتی دشت لکان ازنقاط نظر[تاریخی و عمرانی] اهمیت بسزایی دارد. درخاتمه دوام روابط تهذیبی افغانستان و ایران را آرزومندم و ازجناب استاد فاضل دانشمند خواهشمند[م] دراین راه ازهیچگونه مساعدت دریغ نفرمایند. تاشکند- خُرداد 1327، احمد علی کهزاد»
دیگردوستان افغاندرکنفرانس آسیایی در دهلی(1325/1947) حکمت رییس هیأت ایرانی بود. او دریادداشت چهارشنبه 28 اسفند می نگارد:« ... برای نیم ساعت بعد ازظهر، به اتفاق دکترصدّیقی، به نزد دکترضیاءالدین احمد، رئیس دانشگاه علیگره، به نهارموعود(ظاهراً مدعو) بودیم. چون عضو مجلس شورا می باشد، دررستوران مجلس پذیرایی نمود. جمعی دیگررا نیزدعوت کرده بود. کلّیۀ نمایندگان افغانستان، مانند دکترعبدالمجید خان رئیس دانشگاه، دکترانس خان رئیس تعلیم و تربیه و آقای سرورگویا اعتمادی و کهزاد خان [ ظاهراً احمدعلی کهزاد] که مورخ و نویسنده است، هم آمده بودند.» (ره آورد، 1/504)
فردای همان روز: « ساعت هفت و نیم، به مناسبت جشن نوروز، مجلس جشن و پذیرایی در باغ نمایندگی دولت ترتیب داده و آقای معتمدی و خانم ایشان پذیرایی می کردند... با قونسول افغانستان- غلام احمدخان مدتی صحبت می کردیم. جوان باهوش و خوش صحبتی است.» (ره آورد،1/508)
نفایس آثارافغانستان در نمایشگاه دهلیساعت شش، مؤسسۀ آثار و صنایع عتیقۀ هندوستان، ما را به تماشای اکسپوزیسیون نمایشگاه صنایع آثارآسیایی دعوت کرده بودند. دکترویلر، رئیس موزه و ادارۀ باستانشناسی هندوستان، این نمایشگاه را فراهم ساخته بود، و ازنمایندگان و اشخاص مختلف دعوت کرده بود. پاندیت نهرو و ابوالکلام آزاد نیز حضورداشتند. از افغانستان بسیار آثارظریفه و نقوش و کتابهای خطی آورده بودند.، که ازجمله کتاب دیوان حافظ بسیارظریفی، به خطّ میرعلی مشهدی، زمان سلطان حسین بایقرا، بود، و همچنین نسخۀ بهارستان بسیار زیبایی با تذهیب بسیاراعلی.
آقای سرورگویا که اشعاردلاویزفارسی زیاد ازحفظ دارد، حکایت می کرد که وقتی این رباعی را برسنگ مزاری دیده:
ای نوردودیدۀ جهان افروزم
رفتی و زهجر تو سیه شد روزم
بودیم دودوست هردوروشن چون شمع
تقـدیر ترا بکُشـــــت و من می ســـــــوزم

و می گفت که درجنگ خطّی دیده است که این رباعی از شمس الدین محمد صاحبدیوان است و در مرثیۀ برادر خود ساخته است.... آقای سرورگویا به من اطلاع دادند که از مصرآقای دکتر عبدالوهاب عزام به نمایندگی مصرآمده است. خیلی مسرورشدم. برای ملاقات او، برحسب تکلیف آقای گویا، به منزل نمایندگان کنفرانس ... رفتیم...شام را با نمایندگان افغان و مصردرسریک میز صرف کردیم.» (ره آورد،1/512-513)
درمهمانی والاحضرت[7/1/1326=28/3/1947] « نهاررا مهمان والاحضرت شاه احمدخان عمو و پدرزن پادشاه افغانستان بودم (والاحضرت سرداراحمدشاه پدرملکه حمیرا، و پسرعموی محمد نادرشاه – پدر محمد ظاهرشاه بود. احمدشاه پسرسردار محمدآصف خان و نادرشاه پسر سردار یوسف خان بودند که هردو یعنی آصف خان و یوسف خان پسران سردار یحیی خان بودند و او پسر سلطان احمدخان طلایی بود.)، به اتفاق آقای رام؛ معلوم شد جماعت مصریها نیزهستند، در هتل سیسیل که ازهتلهای درجه اول دهلی، والاحضرت نهاری داده، قونسولهای افغانستان و ایران نیزحضورداشتند. آقای عبدالوهاب عزام و تقی الدین الصلح و خانمهای مصری نیزبودند. خیلی مهربانی و احترام کردند. درسرنهار، پلاس دنور[صدرمجلس ] را به من دادند. والاحضرت ازخیال عزیمت من که ازراه افغانستان عازم مراجعت هستم، خیلی به مسرّت و مهربانی تشویق نمود. مرد بلندبالا و گشاده پیشانیست و قیافۀ مردانه دارد. فارسی را به لهجۀ افغانی تکلّم می کند. خالی از شخصیت نیست.»(ره آورد،1/523-524)
شام روزبعد:«شب را با هیأت نمایندگان افغان و آقای عزام نمایندۀ مصرو چند نفردیگر درقونسولگری ایران شام صرف شد. آقا و خانم معتمدی پذیرایی می کردند.»(ره آورد، 1/525)
نجیب الله خان و انس خاندکترنجیب الله توروایانا و دکترمحمد انس پسران سردارمحمد یونس پسر سردارمحمد یوسف پسرامیردوست محمد خان بودند. سردارنجیب الله خان خوش سیما، خوش سخن، مؤدّب، ادیب، شاعرو داستان نویس؛ درافغانستان به مناصب عالیه ازسفارت تا وزارت رسید. برادرش دکتر محمد انس نیزازمردان فاضل و دانشمند افغانستان، دکتردرریاضیات بود و درکابینه وزارت داشت؛ ازجمله وزیرمعارف و مطبوعات بود. حکمت انس خان را درفلورانس دیده(25خرداد 1329/15ژوئن 1950) و درین مورد می نویسد: «نهارازدکترجمالی وزیرخارجۀ عراق که سال گذشته چنین موقعی درتهران نزد ما بود، دعوت کرده بودم. آقای انس خان نمایندۀ افغانستان، برادرنجیب الله خان، که با او نیزسابقۀ دوستی درکابل دارم، وامروزوارد شده، ازاو نیزدعوت کردم.»(ره آورد، 2/147)
بیست و یک روز بعد درایتالیا: در قصرسریستوری به اتفاق آقای انس خان نمایندۀ افغانستان، به پلاس پیتی رفتیم. درآنجا نمایش معروف اپرای امرچینی را درهوای آزاد می دادند، که بسیاراز حیث تزئین و صفا و موسیقی و رقص تماشایی بود. آقای انس خان ازمن دعوت کرده بلیط خرید و تماشا کردیم.(ره آورد، 2/171)
سال 1332ش/1954م که حکمت سفیرایران دردهلی بود، نجیب الله خان نیز سفیر افغانستان درآنجا بود و ازدیدار های مکرر آن دو یاد شده و حکمت درجایی می نویسد که سالهاست با نجیب الله خان دوستی دارد:
2 دیماه /10 ژانویه، دهلی، کنفرانس یونسکو
«... درساعت شش ضیافتی به چای درهتل امپریال ازطرف آقای پروفسورهمایون کبیر معاون وزارت فرهنگ داده شده بود... با آقای نجیب الله خان سفیرکبیر افغانستان درباب جشن هزارۀ ابن سینا صحبت کردم. و وعده نمود که به کابل بنویسد که افغانستان نیز دراین جشن شرکت نماید.»(ره آورد، 2/471)
3بهمن/23ژانويه، دهلی«ساعت چهارونیم به دیدن آقای نجیب الله خان سفیر افغانستان رفتم. دردفترسفارت خود پذیرایی نمود. مرد بسیارمتین ومهربان است و با من سالهاست دوستی دارد. ولی امروزاطلاع می داد که متأسفانه به کابل فراخوانده شده است و تا یک ماه دیگر دهلی را ترک می کند. ظاهراً مأمور سفارت انگلستان شده است. اگرچه برای او و خانواده اش پیشامد خوبیست، ولی من ازاین حیث که دوست دانای قدیم خود را ترک می کنم، بسیار متأسف گشتم. اطلاع بسیار راجع به هندوستان و علمای قدیم و جدید هند و اوضاع دیپلوماسی دارد. فعلاً نیزشیخ السفرا می باشد. بیش ازپنج سال است که درهندوستان به سفارت مأموراست.»(ره آورد،2/488)
8بهمن/28 ژانویه، دهلی«ساعت 10 آقای نجیب الله خان سفیرافغانستان به بازدید آمده بود. بعد کتاب شرح احوال لاهوتی را از تهران فرستاده بودند، به ایشان دادم بخوانند و نظرخود را دراین باب بگویند؛ چون ازقرارمعلوم به شرحی که درآخرکتاب نوشته است، به افغانستان رفته است.»(ره آورد، 2/494)
15بهمن/4فوریه، دهلی«...اول شب به کلوب جیمخانه رفتیم. اتفاقاً دم دربود که با نجیب الله خان مصادف شدیم؛ مهربانی کرد و بازگشت و مارا به جرعۀ شربتی پذیرایی نمود. چون شخص ادیب و باکمالیست، غالباً مجلس ما با ایشان به صحبتهای ادبی و شعرمی گذرد. این شعررا ازفیضی دکنی می خواند که حاکی از استعمال قدیم اصطلاح «شراب شوربدمستی می آورد» بود.
دراین دیار گروهی شکرلبان هستند
که باده با نمک آمیختند و بدمـــستند

13 بهمن/2 فوریه، دهلی
«امروز ساعت ده سفیرکبیر ژاپن آقای نیشایاما به بازدید آمده ساعتی نشست...چون به مناسبت مسافرت و مراجعت نجیب الله خان سفیرافغانستان، درجیمخانه مجلس مهمانی درروزسه شنبه فراهم کرده ایم، از او نیز دعوت شده است که برای نهار به سفارت ایران بیاید.»(ره آورد، 2/499)
هیأت فرهنگی افغان16 بهمن/5 فوریه، دهلی
«امروزعصرآقای نجیب الله خان به مناسبت ورودهیأت نمایندگی فرهنگی افغانستان دعوتی کرده بودند و تمام هیات دیپلوماتیک نیز بودند...شب را نیز به شام درعمارت حیدرآباد هوس، از طرف شورای فرهنگی هندوستان دعوت داشتیم...بعد ازصرف شام چند تن ازموزیکدانان هندی با اسبابها و آلات موسیقی هندی، نغمات هندی می نواختند. ازجمله دختری که خواهرزادۀ دکترتاراجند است طنبورمی نواخت. وبعد ازآنها ضیاء قاریزاده قطعه ای به فارسی امروز ساخته بود، به مناسبت ورود به هند، قرائت کردونیزآقای برشنا که نمایندۀ فرهنگی افغانستان درتهران است، اشعاری به آواز خواند.معلوم شد آواز و صوت خوبی دارد. شب خوبی گذشت»[(شادروان عبدالغفوربرشنا، شاعر، نویسنده، مترجم، روزنامه نگار، دیپلمات وهنرمند افغان)]
20 بهمن/ 9 فوریه، دهلی
« امروزدرسفارت به نهارضیافتی برای وداع با نجیب الله خان سفیرافغانستان ترتیب داده بودم و ازساعت یک و ربع مدعوین آمدند. 23 نفربودند، ازاینقرار: نجیب الله خان و خانم... نهارآبرومند بود. مقدمه درسالون و صرف نهاردرسفره خانه و صرف قهوه درباغ انجام گرفت و مهمانان خیلی خوش بودند. درخاتمۀ نهار نطق مختصری به زبان انگلیسی نموده با نجیب الله خان وداع کردم، و به رسم سرراهی یک جلد رباعیات خیّام مذهّب چاپ جدید به او هدیه نمودم. او نیزدرجواب نطق بسیارگرم و پرمحبتی نمود و اشاره به سوابق عهد و مسافرت او که در ایران مهمان ما بوده، نمود. آقای آلن [سفیرامریکا] نیز چند کلمه درابراز محبت به ما هردو سخن گفت. ساعت 4 مهمانان متفرق شدند.»(ره آورد،2/507-508)
21 بهمن/10 فوریه
«درساعت یک وربع بعد از ظهر در کلوب جیمخانه مجلس ضیافت نهار درتودیع نجیب الله خان سفیرافغانستان ازطرف دکتربطامی [وزیرمختارسوریه] تشکیل شده بود. این جانب نیز دعوت داشتم...بعد ازظهر به اتفاق نجیب الله خان به منزل آمدیم...»(ره آورد، 2/510)
علی احمد پوپل و هیأت فرهنگی
حکمت در 13 بهمن 1332/ 2 فوریۀ 1954 از سفرهیات فرهنگی افغانستان به دهلی خبر می دهد.واآ
گرچه نام رئیس هیأت درچاپ علی احمد پویان آمده است، ولی شک نیست که علی احمدپوپل است که بعداً سالها وزیرمعارف بود. «ساعت هشت ونیم ازطرف نهرو معاون وزارت خارجه دعوتی به شام بعمل آمده بود، به افتخار میسیون فرهنگی افغانستان، که امروز به کابل آمده بودند. هفت نفرهستند و ریاست آنها با علی احمد پویان [(پوپل)] معاون وزارت فرهنگ است. جمع کثیری از کوردیپلماتیک و رجال هندوستان درآنجا جمع بودند.»(ره آورد، 2/500)
ضیاء قاریزاده
14 بهمن/3 فوریه، دهلی
« درساعت یک و نیم بعد ازظهر، به مناسبت ورود هیأت نمایندگی افغانستان، در عمارت سفارت به صرف نهاردعوت داشتم...امشب مسترکدوایی، رئیس خاورمیانه دروزارت خارجه دعوت به شام خصوصی کرده است(درحیدرآباد هوس). باهیأت فرهنگی افغانستان مدعوین خیلی خودمانی بودند. دوسه نفری از روزنامه نویسان هند، ازجمله مدیر تایمزآف اندیا، نیز دعوت داشتند. درسرشام اینجانب نطقی کرده و تبریکی به زبان انگلیسی گفته، سپس فارسی با آنها صحبت نمودم و غزلی را که به مناسبت ورود این هیأت، دروصف شاهد افغان، امروز عصرارتجالاً سروده بودم، برای ایشان خواندم، خیلی مسرورشدند.
یکی ازافراد مذکور جوانیست بسیارخُرد و ضعیف و کوتاه، ولی با قریحۀ بسیاربزرگ و ذوق سرشار شاعرانه، موسوم به ضیاء الدین قاریزاده؛ اشعارلطیف می سازد. بعضی ازاشعار زیبای خود را درمجلس خواند. این بیت ازاوست که پریشب ارتجالاً سروده بود:
بنــــازم آبـــلۀ پـــــای همــــّت خــود را
که رفته رفته شد آخربه کاروان نزدیک»

(ره آورد،2/501-502)
[( استاد ضیاء قاریزاده ادیب و شاعر نامورافغانستان که شعرنووکهن را زیبا می سرود و صدای گرمی نیز داشت و با نام مستعارکبوترقطعات زیبایی خوانده است. مرحوم ضیاء قاریزاده حدود دو سال پیش درشهر تورانتوی کانادا پدرود حیات گفت. )]
بت افغان
درصفحات 138و139 سخن حکمت – اشعارشادروان علی اصغرحکمت، غزلی که دروصف شاهد افغان سروده بوده، به عنوان بت افغان چاپ شده است. حکمت این غزل را جزوهندیات، یعنی اشعاری که درهند سروده، آورده است:
« دراین ایام، ازطرف افغانستان هیأتی به نام "وفد فرهنگی" برای دیدارهندوستان به دهلی آمده اند. جوانان فاضل درمیان آنها هستند، که دارای ذوق لطیف و طبع ظریف می باشند. سفیر کبیر افغانستان آقای سردار نجیب الله خان- مرد فاضل و باکمال و دانشمند، با حقیردوستی قدیم دارد. برای تبریک قدوم آن هیأت غزلی مرتجلاً سروده شد
چو باد ازجانب کابل برآید.....به دهلی بین که بوی گل برآید
بت افغان چوبگشاید سرزلف.....به هندستان همه سنبل برآید
چو بنماید بکلّی روی خودرا.....فغان ازجان جزووکل برآید
به شاباشش به بستان شلیمار.....زجـان بلبــلان قلقــــل برآید
به جای برف درکوه همالی.....گل سـوری برنگ مُــل برآید
ثناخوانش نه ازلاهورولکنو.....که ازشــیرازوازآمُـــل برآید
................برآمد نوگل من چون به گلزار
................چو حکــمت درنوا بلــبل برآید
دفاع ازفرهنگ مشترک
درمراسم گشایش کتابخانۀ نوایی در تاشکند، 27 اردیبهشت 1327«سولمان وهاب اف که ازمعاونین شخص عثمان یوسف اف می باشد، نطقی ایراد و نوار را مقراض نمود...یوسف اف اشاره به این نکته کرد که این کتابخانه را خلق بنا نموده و چنین و چنان است. سایرممالک که حکومت دست خلق نیست، مانند عربستان و ایران و افغانستان وغیره، چنین کتابخانه ها نمی توانند به این زودی داشته باشند. ازین سخن آزرده خاطرشدم و مقصود را نفهمیدم. لازم دانستم که جوابی بگویم. بلافاصله بعد ازمراسم کتابخانه به اتفاق رفقای افغانی و آقای عمراُف به "انستیتوی علمی مطالعات شرقیه" رفتیم؛ رئیس آن جوانی به نام زاهداُف است که دردانشگاه معلم فلسفه نیزمی باشد و کتابخانه درتحت نظر مستشرق وکتابشناس کهنسال روس است، موسوم به الکساندر سیمانوف، که موهای سفید سروسبلت او برجلالت قدر او افزوده است؛ وی نیزحاضر بود و جمعی دیگر نیز آمدند. ازجمله وهاب اف نیزآمد. من موقع را برای جواب مناسب دانسته برخاستم. و نطقی ایراد کرده، چند جلد کتاب نوایی و جامی را به آن مؤسسه اهدا کردم، و درضمن راجع به ایران و افغانستان گفتم:"آقای وهاب اُف دراشتباهند که تصورمی کنند درسایر ممالک کتابخانه ها دایرنشده، من خواهش می کنیم ایشان سفری به تهران و کابل نمایند وکتابخانه های مارا ببینند که همۀ آنها در نتیجۀ کوشش و مساعی ملت و خلق آن ممالک تأسیس شده است" و سپس ازکتابهایی که چاپ شده توضیح داده مطلب را خاتمه دادم. این بیانات موجب تحسین همه، حتّی سلطان عمراُف گردید؛ مخصوصاً افغانها خیلی متشکّرشدند و بسیار بموقع و لازم بود.»(ره آورد، 2/58)
درمشهد
هنگامی که حکمت پس ازسفرافغانستان، به مشهد می رسد کارت دعوت سرقونسول افغانستان را دریافت می کند که او را به شرکت در "سالگرۀ" استقلال آن کشوردعوت کرده است.
چهارشنبه ششم خرداد 1326/28مه 1947
«سرقونسول افغانستان امروز دعوت کرده است به مناسبت جشن سالیانۀ استقلال افغانستان که آنرا سالگره نامیده و به Aniversaireترجمه کرده ، درقونسولخانه [باید] به لباس مشکی برویم. ما نیز به پاس محبتها و مهربانیها دعوت را اجابت کرده، به اتفاق آقای استاندار نآ به آنجا رفتیم. جمعی ازمحترمین و رؤسای ادارات و قونسولهای خارجی نیزبا خانمهای خود دعوت داشتند؛ تا ساعت هفت درآنجا بودیم. با آتشه میلیتر [وابستۀ نظامی] فرانسه، که ازتهران آمده به افغانستان می رود، نیزدرآنجا بود، آشنا شدیم؛ بعد ازآن با میزبان وداع کرده، با آقای اشرفی [استاندارخراسان] نیزوداع کرده باری مسافرت فردا خداحافظی نمودم.»(ره آورد، 1/621-622)
ارتباط با افغانستان
حکمت ازکسانی که ارتباطی با افغانستان داشته اند نیز با علاقمندی یاد می کند؛ مثلاً درسوم خُرداد 1326 در مشهد می نویسد:
« ساعت نُه به بازدید آقای میرزا آقاخان(غلام حسین اشرفی) استاندار و نائب التولیه رفتیم. درهمان باغ کوزه کنانی، که دوازده سال قبل دیده بودم، منزل دارند. مرد مؤدّب و مبادی آداب است. راجع به اوضاع افغانستان اطّلاعات دارند، زیرا بیست و سه سال درآنجا مستخدم دولت افغانستان بوده است و در مدرسۀ امانیّه... تعلیم نموده، و غالب رجال فعلی افغان شاگردان ایشانند.» (ره آورد، 1/617)
4 فروردین 1327، شیراز:
«...آقای سمیعی زاده چای و میوه تهیه کرده بود. جوان بسیار معقولیست. از طرف مادر به افغان متصل می شود»( ره آورد، 2/15)
25 اسفند 1335، بانکوک (تایلند):
«..عبدالصمد خان سفیر افغانستان در چین و همچنین آقای عزیز پسرعبدالحسین خان ازدهلی آمده بودند. در این هتل (راتانا کوزیر) آنها را تصادفاً ملاقات کردم»(ره آورد، 2/563)
درآینده، به توفیق خداوند، همپای استاد علی اصغرحکمت سیری به افغانستان که او آن را سویس آسیا خوانده است ، خواهیم داشت و آن کشوررا با نگاه او خواهیم دید.
19 اکتوبر 2009 شهر اتاوا
آصف فکرت