یگانگی فرهنگی فارسی زبانان
ایرانیان مونتریال بیست و پنجمین سالگرد محافل انجمن ادبی و فرهنگی خویش را در 23 اکتوبر در تالار تآتر دانشگاه کنکوردیا جشن گرفتند. به لطف دوستان، بنده نیز در آن محفل بزرگ فرهنگی حضور یافت. ادارۀ جلسه را دوست دانشمند جناب دکتر محمد استعلامی استاد زبان و ادب فارسی بر عهده داشت. سرکار خانم دکتر حورا یاوری نویسنده و محقق نامور و از مدیران دائرة المعارف ایرانیکا نیزاز نیویارک آمده بود. ابتدا متصدی و مسؤول دائمی انجمن، جناب محمد فاضل مشهدی، سخنانی پیرامون سابقه وکارنامۀ انجمن وفعالیت خدمتگزاران آن در مدت بیست و چهار سال، ایراد و شعر «دست» فریدون مشیری را نیز قرائت نمود، و از دکتر محمد استعلامی، خواست تا ادارۀ جلسه را برعهده گیرد. دکتر استعلامی، ضمن سخنان مفید و ممتّع خویش، به تقدیر از کسانی پرداخت که سالهای متمادّی در خدمت زبان و فرهنگ فارسی زبانان مونتریال بوده اند. دکتر استعلامی پیام دکتر احسان یارشاطر مؤسس و مدیر دائرة المعارف ایرانیکا را نیزقرائت نمود. سپس دکتر حورا یاوری درگزارش عالمانه، مفید و مفصلی از تأثیر و نیروی زبان فارسی در استوار و پایدار نگهداشتن فرهنگ و ماندگار ساختن یگانگی فارسی زبانان سخن گفت. پس از ایشان دکتر استعلامی قطعه شعر میهنی ( وطنیّۀ ) زیبایی را، که در شمارۀ 28 مجلۀ وزین بخارا نیز چاپ شده است، خواند. سپس بنده عرایضی در باب یگانگی فرهنگی فارسی زبانان تقدیم نمود که مورد تقدیر و ارزیابی خوشبینانۀ دکتر استعلامی و دکتر حورا یاوری و تشویق حضار قرار گرفت. در بخشی از برنامه دوتن از دانشجویان شایستۀ دانشگاه با نوازش تار و ضرب، نشاط بخش شرکت کنندگان جلسه شدند. در پایان جلسه هدایایی از طرف انجمن، و همچنان نشان دائرة المعارف ایرانیکا که از سوی دانشمند نامور دکتر احسان یارشاطر فرستاده شده بود به شرکت کنندگان برنامه تقدیم شد. شرکت یکپارچۀ ایرانیان مقیم مونتریال، از پیرو جوان و زن و مرد، در یک شامگاه سرد در این محفل بسیار قابل توجه و ستایش برانگیز بود که محفل را گرم و دلپذیر و امیدبخش می ساخت. درسطور زیر، خلاصه یی از عرایض بنده در این محفل والا تقدیم می شود.
مقرر فرموده اند که دقایقی در یگانگی فرهنگی مردمان دو کشور همسایه – افغانستان و ایران مطالبی به عرض برسانم. سرکار خانم دکتر یاوری با بیانات ممتّع و عالمانۀ شان زحمت بنده را کمتر ساختند و بسیاری از مطالبی را که بنده در نظر داشت به عرض برساند، به صورت رساتر و مشروح بیان فرمودند که بنده از تکرار آن مطالب البته پرهیز می کند. و مروری شتابنده – چندانکه فرصت هست– بر چند رویداد تاریخی دیگر در طول قرون و اعصار گذشته خواهیم داشت تا رخدادها خود بیانگر و مؤیّد یگانگی فرهنگی فارسی زبانان باشند.
در مقدّمۀ عرایض بنده، بیان دو نکته ضروری می نماید: یکی اینکه با وجود دشواریهای قرون ماضیه در تدارک ارتباطات و مواصلات، می بینیم که در گذشته ارتباط مردمان همزبان، فارغ از کار سیاستمداران، خیلی بیشتر و آسان تر از عصر حاضر بوده است. نکتۀ دیگر اینکه مردم افغانستان نیز به گذشتۀ خویش و فرهنگ باستانی خویش دلبستگی فراوان دارند. به گونۀ مثال همین دلبستگی به نامهای باستانی را ملاحظه فرمایید. در داخل و خارج کشور، چندین سازمان فرهنگی و سیاسی و تجاری می بینید که نام کهن آریانا را برخود دارند: هواپیمایی آریانا، مجلّۀ آریانا، تلویزیون آریانا، دائرة المعارف آریانا و مانند آن. علاقۀ روزافزون به نامهای یما، که صورتی از نام جمشید است، آرش، فرامرز و رستم و مانند آن حکایت از علاقۀ مردم به فرهنگ باستانی شان دارد. هریک ازین موارد به نوعی مؤید احساس یگانگی فرهنگی است. در مورد اول، که عرایض امشب بر محور آن تقدیم خواهد شد، می بینیم که چگونه مردمان همزبان در هر سده ای، فارغ از سلسلۀ فلان و تبار بهمان، همیشه پیوندهای فرهنگی میان باختر و خاور و شمال و جنوب را برقرار نگه میداشتند و شرق و غرب را درمی نوردیدند، تا با همزبانی پیوندی نو برقرار کنند و تنها در قرن اخیر بود که میان فرهنگها و میان همزبانان جدایی افتاد و مردمان هم تبار و خویشاوند چنان از یکدیگر بی خبر و با یکدیگر بیگانه شدند که گفتی هفت هزارسال است که هفت سلسله کوه سیاه آنان را از یکدیگر جدا ساخته است. تا با تحولات پایان قرن بیستم، بسیاری از مردمان جدامانده از هم، چه در آسیا وچه در اروپا دوباره به هم رسیدند و با هم نشستند و گفتند و شنیدند و از احوال یکدیگر با خبر شدند. از جانبی ظهور انفارمیشن تکنالژی نوین یا فناوری نوین اطلاعات، همۀ موانع را از پیش برداشت و برای مردمان سراسر جهان امکان تماس گرفتن و پیوند داشتن با همدیگر را فراهم نمود؛ هرچند که در حال حاضر نیز در مناطقی از جهان کوشش می شود تا برخی از مردم جهان با جهانیان بیگانه و از جهان و جهانیان بی خبر نگاهداشته شوند. حال برویم بر سر اصل مطلب که گلگشتی در گلشن پیوندها میان همزبانان است. در ضمن می بینیم که مردمان خاور قلمرو زبان فارسی چقدر به زبان و فرهنگ باستانی خویش دلبسته بوده اند.
سالها پیش از آنکه رویگر سیستانی، یعقوب لیث، چنانکه خانم دکتر یاوری اشاره فرمودند، به ستایشگر تازیسرای خویش بگوید که آنچه من اندر نیابم چرا باید گفت. یعنی که جناب! ما از خودمان زبانی داریم، مگر دیوزده است تو را که نمی توانی به زبان خود سخن بگویی؟ ببینیم که پیش از این واقعه، آن فقیه بزرگ کابلی چه گفت و چه کرد؟ مقصود بنده از فقیه کابلی، امام اعظم، ابوحنیفۀ کابلی نعمان بن ثابت بن فردوس، صاحب مذهب حنفی است.
ابوحنیفۀ کابلی به پیروان خویش اجازه داد که سوره یا آیاتی را که در نماز می خوانند به فارسی بخوانند. این فقیه دانشمند می خواست که در نماز بندگان خدای بدانند که به خدای خویش چه می گویند، چگونه او را حمد و ستایش می کنند و چگونه از او یاری می خواهند. البته امام ابوحنیفه برای این اقدام و فتوای خویش دلایل معتبر کلامی و فقهی نیز داشت که در کتب اخبار به تفصیل آمده است. اما این اقدام امام چنان باعث هراس فقیهان تازی و فارسی ستیزان متعصّب گردید که بر ضدّ او بلوا کردند و نمایش به راه انداختند و به صورت تمسخرآمیز به عنوان اینکه گویا به سبک ابوحنیفۀ کابلی نماز می خوانند، کسی را وظیفه دادند که تا در حضور ارباب قدرت به شیوه یی که خود تدارک دیده بودند، نماز فارسی به نمایش بگذارد تا از اجرای این فتوا پیشگیری کنند. این واقعه به تفصیل در کتب تراجم و اخبارعرب آمده است. که شرح آن با بیان مآخذ فرصت و مجال بیشتری می خواهد. نیزدرمورد ثابت و فردوس، پدر و جدّ امام ابوحنیفه در باب نوروز و آداب نوروز اخبار و روایات معتبری آمده است.
سهم اصلی و عمدۀ بلخیان، بخاراییان، سمرقندیان، خجندیان، خوارزمیان، جوزجانیان، غزنویان، هرویان و در مجموع خراسانیان در آبادانی کاخ باعظمت زبان و فرهنگ فارسی نیازی به تفصیل و حتی نیازی به یادآوری ندارد.
شهر گردیز در جنوب شرق افغانستان و از مناطق پشتوزبان است. یکی از مهمترین کتب تاریخ به زبان فارسی که دارای فواید منحصربفرد زبانی و فرهنگی و تاریخی و بیان مشروح آداب و رسوم کهن آریاییان است، تالیف یکی از فرزندان شهر گردیز، عبدالحی بن ضحاک گردیزی مؤرخ سدۀ پنجم هجریست که با تصحیحات و تعلیقات مرحوم استاد عبدالحی حبیبی مکرراً به چاپ رسیده است. تنها به یک مورد زبان و لغت در این کتاب اشاره می شود که واژۀ دژنبشت برای کتابخانه و گنجینۀ اسناد نخست در همین تاریخ گردیزی که نام آن زین الاخبار است به کار رفته است.
توجه بفرمایید به انتقادات و جوابگوییهای دو شاعر و ادیب همان عصر، عنصری بلخی و غضائری رازی، یکی مقیم غزنه در شرق و دیگری مقیم ری در نزدیک تهران و تقریبا درغرب قلمروآن روز زبان فارسی. اگر این انتقادات و ایرادات را به نثر امروز بنویسیم تصور می شود که به قلم دوتن از ادبای رقیب مقیم پایتخت است که در یکی از روزنامه های جنجالی آن شهر چاپ شده است. قصاید عنصری و غضایری در دیوان عنصری موجود است.
در همان قرن پنجم، باز یکی از سخنوران بزرگ زمان یعنی ناصر خسرو قبادیانی از شرق به غرب می رود، در تبریز با قطران شاعر می نشیند. قطران اشعارش را بر ناصر خسرو می خواند و مشکلاتش را در زبان و ادب نزد او حل می کند و ناصر خسرو بعداً در سفرنامه اش می نویسد که قطران فارسی نمی دانست اما شعر نیکو می سرود.
حال اگر از روابط قونیه با تبریز و دمشق بگوییم، شاید این اشکال پیش آید که میان این شهر ها فاصلۀ چندانی نبوده است، اما ببینیم چندسال پس از وفات مولانا چگونه پیوندی میان شرق و غرب یک اثر جاودانه را در زبان و ادب و عرفان فارسی به وجود آورد. آن شرقی از مردمان غور است، معروف به میرحسینی سادات و این غربی از مردمان شبستر است معروف به شیخ محمود شبستری. میر حسینی سادات چند پرسش عرفانی و فلسفی را به دست فرستاده یی نزد شیخ محمود می فرستد. ظاهراً سوالها منظوم بوده است. شبستری هم با احترام و تکریم پاسخ پرسشهای سید را به فرستاده می سپارد. همین سؤال و جوابها اساس یک کتاب مثنوی عرفانی به نام گلشن راز می شود که تا امروز چندین شرح برآن نوشته اند و به زبانهای مختلف نیز ترجمه شده است. امروز، هم اصل گلشن راز، هم شرحهای آن و هم ترجمۀ انگلیسی آن را در انترنت نیز می توانید ببینید و بخوانید.
دکتر حورا یاوری (چپ) و آصف فکرت
نکته ای از شاعر نامور شیراز و مصحح هراتی دیوان او بشنوید. دو قرن پس از حافظ خوانندگان و سرودخوانان در هرات شعر او را می خواندند. در آن شهر که پایتخت تیموریان و مرکز رنسانس فرهنگی شرق بود، استاد ادیب و هنرمندی زندگی می کرد که در انواع فنون از جمله درشعر و خوشنویسی و موسیقی استاد بود. او خواجه عبدالله بیانی معروف به خواجه مروارید بود. هنگامی که مروارید به شعر حافظ گوش می داد می دید که برخی از سرود خوانان شعر حافظ را درست نمی خوانند، چون به نسخه های دیوان مراجعه می کرد بازهم میدید که برخی نسخه ها ابیات را نادرست نقل کرده اند. او به کمک گروهی دیگر همّت به مقابله و تصحیح دیوان حافظ گماشت و تقریباً شش قرن پیش از امروز در واقع نخستین نسخۀ مقابله شده و تصحیح شدۀ دیوان حافظ را در هرات تهیه کرد و نام دیوان لسان الغیب را هم خواجه عبدالله مروارید بر دیوان حافظ نهاد.
حال برویم به اصفهان و کابل قرن یازدهم هجری و از پیوند اصفهانی و کابلی بشنویم. صائب در اصفهان زندگی می کرد شهری که به زیبایی و عظمت مشهور بود و اصفهان نصف جهانش می گفتند، و البته هنوز هم مشهور است و هم زیباست. مقصود که از شهری چنان زیبا صایب به کابل می رود و یکی از زیباترین وصفهای شهر زیبای کابل را امروز از زبان صائب داریم که در قالب یک قصیدۀ ماندگار او در دست است و سالهاست که نقل بزمهای ادبی است::
دکتر محمد استعلامی و آصف فکرت
خوشا عشرتسرای کابل و دامان کهسارش
که ناخن بردل گل می زند مژگان هرخارش
خوشا وقتی که چشمم از سوادش سرمه چین گردد
شوم چون عاشقان و عارفان از جان گرفتارش
زوصف لالۀ او رنگ بر روی سخن دارم
نگه را چهره خون سازم ز سیر ارغوان زارش
حساب مه جبینان لب بامش که می داند
دو صد خورشید روی افتاده درهرپای دیوارش
حصار مارپیچش اژدهای گنج را ماند
که می ارزد به گنجی شایگان هر خشت دیوارش
چه دلگیراست یارب طاق ابروی پل مستان
خدا از چشم شور زاهدان بادا نگهدارش
جالب است که یکی از شاعران و ادیبان شعر شناس بلخ، به نام عاملای بلخی،در زمان حیات صائب، از بلخ به اصفهان می رود و منتخبی از اشعار صائب را تهیه می کند که تفصیل این موضوع را می توانید در مقدمۀ دیوان صایب بخوانید.
دو قرن بعد وقتی احمدشاه درانی به تاسیس دولت جدید افغانستان همت می گمارد یک شیرازی را به وزارت خویش برمی گزیند و او میرزا تقی خان شیرازیست.
چند دهه بعد از آن در1286ه/1869 ـ 1870 م ناصرالدین شاه قاجار سفیری به دربار امیر شیرعلی خان پادشاه افغانستان فرستاد به نام سید ابوالحسن قندهاری، که گزارش سفر این سفیر از طرف موقوفات افشار به کوشش بنده در تهران به چاپ رسیده است.
چند سال بعد ازان دو هنرمند هردو محمد رضا نام یکی از مشهد به کابل رفت و مقیم شد و یکی از کابل به مشهد رفت و مقیم شد. محمد رضای کابلی در مشهد به نام محمد رضا بروسان معروف شد و محمد رضای مشهدی در کابل به محمد رضای خراسانی شهرت یافت.یکی از آثار معروف محمد رضای خراسانی ریاض الالواح غزنه است که تالیف اوست و از روی خط او به صورت افست در کابل چاپ شده است و از محمدرضای بروسان، که به نام قزلباش هم معروف بود، میناتورها و نقاشیهای با ارزشی در آستان قدس رضوی موجود است.
در روزگار امان الله خان پادشاه تجددخواه افغانستان، یکی ازمؤرّخین دربار او عبدالمحمد مؤدّب السلطان اصفهانی بود که امان التواریخ را تالیف کرد.
دانشمند نامی و خدمتگار بزرگ فرهنگ و زبان مرحوم علی اصغرخان حکمت به سال 1326 سفری به افغانستان داشت و خاطرات بسیار خوش و دلنشینش از سفر افغانستان را در کتاب ره آورد، که خاطرات روزانۀ اوست، نگاشته است، که بنده بخش مربوط به افغانستان در آن سفرنامه را در وبلاگ آن روزها و وبلاگ یادها منتشر ساخته است.
تازه ترین مظهر یگانگی افغان و ایران را در مشاعرات و مکاتبات منظوم بسیار شیرین و کمنظیر میان استاد خلیل الله خلیلی با شاعران بزرگ و ادیبان نامی ایران می خوانیم که آنهم توسط این بنده در سایت آن روزها و یادها در انترنت موجود است و جا دارد که دوستان شبی را برای یادآوری از پیوند استاد خلیلی با بزرگان ادب و فرهنگ ایران اختصاص دهند. متشکرم
شهر اتاوا – 26 اکتبر 2011
آصف فکرت
No comments:
Post a Comment