Thursday, June 21, 2007

مقدمۀ فارسی هروی







آریا = هری = هراتو
فارسی هروی
Farsi Harawi
Oral Language of Herat


بخشی از مقدمۀ کتاب فارسی هروی
تألیف محمد آصف فکرت، از انتشارات دانشگاه فردوسی،
مشهد، 1376ش
.

چون سخن از هرات رود، فرهنگیان امروز، بیشتر به یاد هرات سدۀ نهم هجری و درخشش روزگار تیموریان هرات می افتند؛ روزگاری که مکتبهای نگارگری، خوشنویسی و بسیاری از علوم و فنون، هرات را مرکز رستاخیز هنری یا به گفتۀ برخی رنسانس شرق ساخته بود. آن افتخارات که اندک مانده هایش زیب نامی ترین دژنبشتها و گنجینه های نفیس هنری گیتی است، به جای خویش، که بسی گرامیست و افتخار آفرین؛ امّا هرات پیشینۀ بس دراز دارد:
در اوستا آمده است که " هری ( یا هریوه Haraeva برپایۀ منابع کهن: آریا) ششمین جای نیکی است که خداوند آفریده است."( à ارانسکی، مقدّمۀ فقه اللغۀ ایرانی، ترجمۀ کریم کشاورز، ص 292à Darmesteter, Zand Avesta, 2110)
در سرآغاز تاریخنامه های هرات، از جمله تاریخنامۀ سیفی هروی و روضات الجنّات اسفزاری، گزارشها و داستانهای متعددی در تاریخ و چگونگی بنای هرات آمده است، که هرچند پذیرش آنها آسان نیست، هریک به گونه یی بیانگر بسیار کهن بودن این شهر است.
هوای خوش و جایگاه ویژۀ جغرافیایی هرات که سرزمینهای گوناگونی را پیوند می داد، بسیار زود به آن ارزشی ویژه بخشید. یک نویسندۀ اروپایی می گوید که شایستگی و دلپذیری هرات بایست پیوسته توجه فرمانروایان را به خود کشانیده باشد. به لحاظ موقعیت نظامی و بازرگانی جایی مهمتر از هرات نیست و خاکی حاصلخیز دارد.
همۀ مؤرخان و جغرافیانگاران مسلمان که مطالبی در بارۀ هرات نگاشته اند، اتفاق دارند که این شهر یکی از مهمترین و پرجمعیت ترین شهرهای خراسان، بسیار حاصلخیز، مرکز بازرگانی و پر از دانش و خواسته بوده است( مثلاً: ابن رسته، الاعلاق النّفیسة، چاپ دوخویه، ص 173؛ اصطخری، مسالک الممالک، 265؛ مقدسی، احسن التّقاسیم، 306-307 ß مقدمۀ پروفسور محمد زبیر صدیقی ( به زبان انگلیسی) بر تاریخنامۀ هرات، از سیفی هروی، VI).
عجیب نیست اگر این دیار امیر سامانی را، که عزم سفری گذرا به آن داشته، چهار سال در دامن خویش زمینگیر ساخته، و تا رودکی او را به یاد یار مهربان و بوی جوی مولیان بر نینگیخته، دل از آن نمی گسسته است( داستان رودکی و امیر نصر در تاریخ بسیار معروف و در چهار مقالۀ نظامی عروضی آمده است. امید که باری آن را برای استفادۀ خوانندگان گرامی در این رویه بنگارم).
چون در این نوشتار سرو کار ما با تاریخ و جغرافیا نیست، سخن را به درازا نمی کشانیم و از میان همۀ مآخذ به سخنی از یاقوت حموی، که هرات را در اوج عظمت دیده، و هم پس از مصیبت مغول در سوگ آن استرجاع نموده است، بسنده می نماییم:
«هرات شهریست بزرگ و از امـّهات شهرهای خراسان. در سال ششصد و هفت من (یاقوت) آنجا بودم. و شهری باشکوهتر، بزرگتر، گرامی تر، پرمردم تر از هرات، در خراسان ندیدم.
بستانهای بسیار، آب خوشگوار و نیکوییهای بی شمار داشت. و پـُر بود از دانشوران و بزرگمردان و دارایان، امـّا چشم بد روزگار بدان رسید و از آسیب حوادث سیه روز شد. بددینان تتر(= تاتار) آمدند و ویرانش کردند، چنان که از آن جز خبری و سخنی نماند. انّا لله و انّا الیه راجعون»(معجم البلدان، 396/5
).
پس از سخن یاقوت، که هرات از امّهات شهرهای خراسان است، برای نشان دادن تداوم پیوند هرات با خراسان، سخنی بس شگفت از زین الدین محمود واصفی هروی، ادیب و مؤرّخ اواخر سدۀ نهم و اوائل سدۀ دهم، که بدایع الوقایع را در نیمۀ اوّل سدۀ دهم نگاشته است، نقل می کنیم:
« از مشهد علیّ بن موسی الرّضا (ع) تا خراسان که عبارت از هرات است، شصت فرسنگ است»( بدایع الوقایع، ص8).
طبیعةً بر خراسانیان، بویژه ارباب فرهنگ و ادب است تا از سرزمینی که چنین پیوند استوار و دیرین با خراسان دارد، بی خبر نمانند؛ باز در بهنۀ فرهنگ و آنجا که سخن از زبان فارسی است، باید گفت:
لهجۀ هروی از کهنترین و پرسخن ترین گونه ها یا لهجه های زبان فارسی دری است، که پژوهش و بررسی آن برای پژوهشگران زبان فارسی و محققانی که با متون کهن فارسی سروکار دارند، به دلایل متعدد لازم و دارای اهمیت است: نخست آن که بسیاری از کهنترین متون موجود زبان فارسی به این لهجه، یا لهجه های بسیار نزدیک به آن نگاشته شده است. کتاب ارزشمند داروشناسی الابنیة عن حقایق الادویة، متن عرفانی طبقات الصوفیة و تفسیر ادبی- عرفانی کشف الاسرار از برجسته ترین نمونه های این متون اند. دلیل دوم که متمم سخن پیشین تواند بود، میانگین بودن این لهجه است؛ یعنی به لحاظ جغرافیایی، ناحیۀ لهجه یی هرات، در میان و مرکز لهجه های تاجیکی- کابلی و تهرانی واقع شده است. سوم این که با وجود پیشینۀ چندین سدۀ تاریخ زبان فارسی و آثار نوشته شده به این زبان، علی الرّغم رخداد انقلابها و دگرگونیهای فراوان در اوضاع سیاسی و اجتماعی هرات، و قتل عامهای مکرّر و دیگر مصائبی که بارها این سرزمین باستانی را از مردمان آن تهی ساخته است، بازهم گونه یا لهجۀ هروی، از معدود لهجه های زبان فارسی است که اصالت و ویژگیهای کهن را در خود نگاه داشته است.
از «زبان هرویان» و «هروی» در بسیاری از مآخذ قدیمی، که در زمینۀ لغت و جغرافیا نوشته شده اند، همچون زبانی مشخص و ممتاز یاد شده است. برخی که از نزدیک سخن گفتن به این زبان را شنیده اند احساس خشونت کرده اند ... به عکس برخی آن را چنان ملایم و مهر آمیز یافته اند که نوشته اند شاهی چون بهرام گور در حرم به زبان هروی سخن می گفته است. مسعودی و گردیزی ( التنبیه و الاشراف، ص78؛ تاریخ گردیزی، ص77) می نویسند که بهرام همه زبانها را می دانست، ... در مجلس به زبان دری و با زنان به زبان هروی سخن می گفت.
مقدسی( احسن التقاسیم، ص 334 – 335) زبان هروی را زبانی وحشی می شمارد... .
البته لطافت، سلاست و دلپذیری یک زبان، یا به عکس خشونت و دشواری و ناخوشایندی آن چیزی نیست که در گرو داوری نویسنده، مؤلف یا شنونده یی باشد، بلکه هر زبان به دلایل جغرافیایی و فرهنگی، ویژگیهای ساختاری خویش را دارد که بر طبع و سمع گروهی خوش می نشیند و گروهی را خوش نمی آید. اوضاع سیاسی- اقتصادی هم در فراز و فرود پایگاه لهجه ها و گونه ها ی زبان تأثیر خاص خویش را دارد.
در سدۀ نهم که هرات، پایتخت تیموریان، مرکز خراسان بزرگ و جولانگاه رستاخیز هنری شرق بود، اهل فضل و دانش از اطراف و اکناف به امید بهروزی رو به هرات آورده و لهجۀ هروی را نیز خوش می داشته اند؛ و دور نیست که بینگاریم که رازیان، شیرازیان، مروزیان، اردبیلیان، بخاریان، کابلیان، سمرقندیان و جز آنان با رغبت لهجۀ هروی را فرا می گرفته اند، و به لهجه یی سخن گفتن می خواسته اند که وضیع و شریف روزگار تیموری به آن متکلم بوده اند. روزگاری هم شرایط و اوضاع به گونه یی دیگر بوده است، که: نه از تاک نشان بود و نه از تاکنشان، و این لهجه را به مطایبت می گرفته اند؛ چنانکه در پایان همین سدۀ نهم، بنایی، که خود نیز هروی بوده است، قصیدۀ «مجمع الغرایب» را به لهجۀ غلیظ هروی سروده و در آن به هجو و مطایبه پرداخته است.
یکی از نتایج مهم بررسی و دریافت زبانها و لهجه های شرق خراسان، کاربرد آنها در تحقیق دقیق تر متون کهن فارسی است. همانگونه که متنهای تفسیری یا موضوعات دیگر تألیف شده در بخارای قدیم و پیرامون آن برای یک پژوهشگر عصر حاضر تا حدّی ناآشنا و پاره یی از الفاظ آن نامأنوس و غریب و حتی جمله بندی و کاربرد افعال شگفتی آمیز است، فارسی گفتاری آن نواحی در عصر حاضر نیز چنین صورتی دارد.
امروز چون پژوهشگری یک متن فارسی دری سدۀ چهارم متعلق به نواحی بخارا، سمرقند، بدخشان، بلخ، غزنه و یا هری را بخواهد مورد تأمّل قرار دهد، یا تصحیح کند، با دیدن هر کلمۀ نو و هر جملۀ تازه بیشتر شیفتۀ آن می گردد؛ بخصوص آن واژه ها و ساختهایی که غرابت آن با فارسی معیار امروز بیشتر است. واژه هایی که با کاوش در واژه نامه ها نیز نمی توان معنای واقعی آن را دریافت. گاه محقق به هر وسیلۀ ممکن می آویزد تا معادلی، هرچند نامعتبر و بی تناسب، برای آنها بیابد. چنگ آویز(مستمسک) پژوهشگران، در چنین موارد، بیشتر واژه نامه های هندی است. و بر اهل زبان و نکته دانان خراسان محقق است که بسیاری از معانی در این فرهنگها از روی گمان و متناسب با قرائن جمله و محل کاربرد واژه برگزیده شده اند.
در شرح و حل دشواریهای متون کهن فارسی از همۀ مآخذ و امکانات استفاده می شود، جز مراجعه به صورت موجود و زندۀ زبان و سرزمینها و مردمانی که این لهجه های فارسی را زنده نگه داشته اند. محقق به هر امکانی می اندیشد، جز اینکه تصور کند همین اکنون گروههای انبوهی، نه چندان دور از او، به همین لهجه و با همین واژه ها سخن می گویند، و این زبان را زنده نگه داشته اند.
اکنون با از میان رفتن موانع و فواصل، محققانی که به تاجیکستان، و به ندرت به سمرقند و بخارا، راه یافته اند، بوی آشنا می شنوند و این دریافت شگفتی آمیز بسا که در رسانه ها نیز بازتاب می یابد. امّا گفتنی است که لهجۀ آن مراکز به خصوص آنچه در سخنرانیها و محافل رسمی از زبان گروهی خاص شنیده می شود، با سخن فارسی زبانان بوم و بر بلخ، بدخشان، حصار، فرغانه، اوش، بخارا، جوزجان، سمرقند، غزنه، پروان و کابل بسیار فرق دارد. این زبان ها را باید دریافت و از دریافت آن باید سود برد.
اطلاع داریم که در تاجیکستان کوششهایی در گردآوری واژه ها، امثال و دیگر مواد زبان و فرهنگ مردم شده است، اما آشنایی فارسی زبانان ایران با گویشهای موجودۀ اطراف بلخ و بدخشان و پنجشیر و بامیان و سمنگان و تخار بسیار اندک است؛ حتی شناسانیدن لهجۀ کابل نیز به پیمانۀ محدود صورت گرفته است( از آن جمله باید از اثر بسیار باارزش و ماندنی لهجۀ بخارایی، تألیف شادروان دکتر رجایی بخارایی و لهجۀ تاجیکی، تألیف دکتر روان فرهادی یاد کرد. دکتر فرهادی همچنان زبان گفتاری کابل را به زبانهای انگلیسی و فرانسوی نگاشته و انتشار داده است. فرهنگستان علوم تاجیکستان نیز کارهای برجسته یی برای زبان و فرهنگ تاجیکی انجام داده است).
شگفت انگیز نخواهد بود اگر بلخیان شعر مولانا را آسانتر دریابند و خوبتر بخوانند درحالی که برای ما هردو کار گاهی تأمل و احتیاط می خواهد. همچنان یمگانیان و بدخشیان هنوز زبان و لهجۀ روزگار ناصر خسرو را نگاه داشته اند. همین است وضع هرویان در برابر متون فارسی، که هرچند جامی نفحات الانس را چهارصد سال پس از طبقات الصوفیه برای دریافت آسانتر آن نگاشته است، امّا گزافه نیست که امروزهم، برای خوانندۀ هروی، خواندن و فهم طبقات کهن بسی آسانتر از نفحات نو است.
نکتۀ دیگر، توجّه دادن به پرهیز از مغشوش ساختن ذهن پژوهشگران و زبانشناسان با صدور حکم قطعی در تحول واجها، اصوات و واژه ها در قیاس با زبان فارسی معیار است. حکم به این که اکنون دیگر همۀ فارسی زبانان، واژه های دارای مصوت معروف به «یای مجهول» و مصوت معروف به «واو مجهول» یا مصوت معروف به «های غیر ملفوظ» را مانند ما تلفظ می کنند، و این مصوتها دیگر در زبان فارسی وجود ندارد، حکمی است که در صدور این احتیاط باید کرد، بلکه باید بگوییم قابل صدور نیست؛ زیرا چنین نظرات صرف نظر از نادرستی آن، ذهن پژوهشگران و نیز دریافت خوانندگان را مغشوش می سازد، و از واقعیتهای موجود در گویشهای زندۀ زبان فارسی چشم پوشی می شود.
کوشش در شناخت گستردۀ واقعیتهای موجود در قلمرو زبان فارسی، مارا، در پژوهشهای وابسته به این زبان به نحو مؤثـّری یاری خواهد کرد.
دفتر حاضر کوششی است مختصر در شناسایی فارسی هروی، که به دستور و یا خواهش دوستان دانشور انجام پذیرفته است. این پژوهش در چهار بخش دستور، واژه نامه، بررسیهای مقایسی تاریخی و امثال مرتب گردیده است. (ارتباط لهجۀ هروی با دیگر لهجه های خراسان سخت دیرینه و استوار است، و شعاع دائرۀ این لهجه از منطقۀ گسترده یی می گذرد. از شرق تا اقصای غور، از شمال تا نواحی جنوبی ترکمنستان، از جنوب تا فراه و سیستان و از غرب تا جنوب خراسان و نیشابور و نواحی آن، لهجه های محلی به هم پیوسته و خویش اند. نگارنده همۀ این نواحی را از نزدیک دیده و سخن مردمان آن جایها را شنیده است. لهجۀ مردمان بیرجند و قائن و خواف را که بسیاری از آنان در هرات به کسب و کار مشغول بوده اند و اخلافشان هنوز در آن شهر زندگی می کنند، نمی توان از لهجۀ هراتیان بسیار دور و متمایز دانست. بیهوده نبوده است که شادروان استاد محیط طباطبائی بیش از نیم قرن پیش در مجلۀ محیط، شمارۀ اول، سال اول، شهریور 1321، با انتشار شعری از سرّی قاینی، مطالعۀ لهجه های قاین و بیرجند را برای ردیابی لهجۀ هروی قدیم توصیه می فرماید)....
اردیبهشت1375
آصف فکرت

مـــــــــاجــــــــرای گـُـــــــــــــــــــل

بهار آمد ز خویش و آشـــــــــنا بیگانه خواهم شد
که گل بوی تو خواهد داد و من دیوانه خواهم شد

اگر چه در هری و طوس و ری دیگر از آغاز شکوفه و گل دو ماهی بیش گذشته است ولی در این سوی زمین و در شهر ما شکوفه نو جلوه گر شده و پـُنگ درختان به وا شدن آغازیده است. زمستان این سرزمین دراز است. درینجا مثلی است که اتاوا دو فصل دارد: زمستان و مرداد ماه (برج اسد). درینجا بهار یکباره و بی مقدمه موجزن می شود. گویی لاله و گل زیر خاک همه گونه آمادگی را گرفته و در یک سپیده دم ناگهان بر می جهند و به سوی خورشید چشمک می زنند. نخست لاله های رنگارنگ در هر کوی و برزن خودنمایی می کنند. لاله ها هم چون دیگر نباتات و زنده جانهای این سرزمین سخت جان و بردبارند. وقتی در خراسان بودم، این شعر حافظ:
هرکاو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبــــــــــــان لاله بود
تأثیر دیگری داشت. لاله یی پیش نگاهم می آمد که با وزش نسیم پرپر می شد و هر گلبرگی با وزشی به سویی می رفت. این تصویر را شقایقهای خود رو و نازک برگ و خوشرنگ بیشتر جلوه گر می ساختند. گلهای سرخی که در شهر ما به آن گل دختر نیز می گفتند. اما اینجا، در اتاوا، لاله ها از همه رنگ، مقاوم و حتی در برابر تندر-توفان پایدارند.
چرا به لاله پیچیدم؟ می خواستم از گل بگویم. خدا بیامرزد استاد صحافی ما، آقای صادقی را که تک بیتهای زیبایی می خواند و هنوز پس از چهل و چند سال برخی از آنها به یاد من است. یکی را که برای گل( و گل به چند معنی) شما می نویسم، بیان حال تقدیم گلی از سوی نازنین به نازنینی در انجمن نازنینان است:
گلی گلی به گلی داد و گلرخـــــان دیــدنــد
که گل گلی به گلی داد و گل گلی بگرفت

می دانید که گل بیشتر اوقات معنی خاص دارد و به معنای گل گلاب است که در خراسان گل محمدی نیز می گویند. در هرات می گویند:
عـرقهــای بر ِ روی محمـّــد
چکیده بر زمین و سرزده گل
حافظ سرنوشت گل و گلاب را در یک بیت بهم آورده است:
در کار گلاب و گل، حکـــم ازلی این بود
کان شاهد بازاری، وین پرده نشین باشد
در شرق عمر گل کوتاه است خاصه این گل که به آن گل گلاب نیز گویند. شعر حافظ نیز بیانگر این حالست:
گل دوروزیست غنیمت شمریدش صحبت
که ازین راه به باغ آمد از آن خواهد شد
در فرهنگ مردم نیز کوتاهی عمر گل مثل است. یادم هست که چون یکی گلی به دیگری تقدیم می کرد، آنکه گل را می گرفت به تقدیم کنندۀ گل می گفت: خودت گل باشی و عمرت نه عمر گل. یعنی که عمرت دراز باد! اما در شهر ما گل گلاب از اول بهار تا آخر خزان شکفته و شاداب است.
بر رهگذار من، از مشکوی به کوی، گلزاری از گل سرخ یا گل گلاب است. تا چند روز پیش، تنها شاخه های تیره رنگ و پر خاری به نظر می خلید که رهگذران دامن از انها فرا می کشیدند. نوشتم دامن فرامی کشیدند و دوبیت از یک شاعر هراتی، پندارم از بنایی، یادم آمد که دریغم می آید برای شما نقل نکنم:
مســوز ای برق خار تربتــم را
که دامنگیـــر جانان منست این
برون آور ز چاک ســینه دل را
که خون آلوده پیکان منست ا ین
یا این دو بیت کهن که پندارم از معزی به یاد منست:
با خار نیست نرگس و بی خار نیست گل
گویند خلق، لیک مرا اســـــتوار نیســـت
زیرا که گرد نرگـــس تو هســـت خارها
گرد گل شـــکـــــفتۀ تو هیچ خار نیست
امروز که در برابر آن گلزار ایستادم، برگهای زمرّدین فرصت خودنمایی از خارها را گرفته بودند و آغوش برای در برگرفتن غنچه ها آماده داشتند و مرا به یاد ماجرای گل گلاب که در کودکی شاهد آن بودم می انداختند. و آن چگونگی چیدن گل از باغ و آوردن آن به شهر و از آن گلقند ساختن و گلاب گرفتن بود.
برخی از طبیـبان خانوادۀ ما داروهای مورد نیاز بیماران را از پیشه ورانی می خریدند که کار شان گرفتن گلاب و ساختن گلقند و عرقیات و اطریفلها، جوارشها و خمیره ها و فروختن آنها به طبیبان بود، اما برخی بهتر می شمردند که این دارو ها را خود در خانه بسازند؛ خاصه اگر باغ و ملکی می داشتند که درین صورت مواد اولیه نزد شان فراهم بود.
برای کودکان کنجکاوی مانند نگارنده در آن روزها، تماشای ساختن گلقند و گرفتن گلاب سرگرم کننده تر از تهیۀ داروهای دیگر بود، یا هم تهیۀ آنها به گونه یی بود که در معرض دید ما قرار داشت.
به هرروی، ساختن گلقند و گرفتن گلاب با چیدن گل آغاز می شد. گل گلاب را بایست تازه شکفته و سحرگاهان می چیدند و گرنه بویی نمی داشت.
در این مورد خاطره یی از خانم آگاتا کریستی، هراسنامه نویس (نویسندۀ داستانهای جنایی) به یادم آمد، که در خود زیستنامه ( آتوبایاگرافی) خویش از گل گلاب نوشته بود. راست بگویم من کتاب خانم کریستی را خواندم تا بدانم در زندگی او چه تلاطمی بوده است که چنان داستانهای هراس انگیزی نگاشته است. دیدم که هیچ تلاطمی نبوده و زندگی نسبة ً آرامی داشته و تنها ذوق و تخیل ماجرا آفرینی داشته است. در یک جای این کتاب، آگاتا از گل گلاب خاطرۀ جالبی نقل می کند. خانم کریستی گویا مدتی در عراق بوده، چون شوهرش باستانشناس بوده و چند سالی در عراق کاوشگری می کرده است. فصل گل بوده و آگاتا کریستی را دیدن گلبنان گلاب خوش آمده است. اما شامگاهان بوده و همه گلها غنچه بوده اند و او دیدن گل شکفته را به بامداد فردا انداخته است. بامداد باز هم گل شکفته یی ندیده و جای غنچه های دیروزی را غنچه های دیگری گرفته بودند. دو سه روز که این ماجرا تکرار شده از همسایه ها پرسیده که پس چرا این گلها وا نمی شوند؟ و همسایه ها برایش شرح داده اند که گلهای گلاب بامداد پگاه وا می شوند، اما گلچینان گلابگیر پیش از آن که بوی خوششان بگریزد آنها را می چیینند.
طرز ساختن گلقند
به این ترتیب کشتمند گلها را از باغ شادمانه، بیرون شهر هرات، یا باغرازه، در کنار هریرود، بامداد پگاه می چید و به شهر می آورد. در شهر در اتاقهای دربسته و پرده آویخته دسترخانها گسترده می شد و گلبرگهای چیده و پاک شده بر آن ها نهاده می شد تا یکی دو روز همانگونه می ماند. تا نوبت به کوفتن آن می رسید. ابزاری که گل را با آن می کوبیدند، طوق و سیر کو(ب) نام داشت که از دو بخش متشکل بود. یکی ظرفی استوانه ای بود که از تهی کردن و تراشیدن تنۀ درختی کهنسال ساخته شد و برای به کار انداختن آن را تا کمر در زمین فرو برده استوار می کردند. بخش دیگر کوبنده یی بود که آن هم از ساقۀ راست درختی ساخته شده بود که نزدیک به انتهای بالایی دو دسته داشت که با دو دست گرفته می شد و در انتهای پایانی آن تیغی پولادین استوانه یی استوار شده بود. گلها را با پیمانۀ معین شکر با این ابزار می کوبیدند. کوبنده بایست توانمند و با حوصله می بود و این کوبیدن روزها دوام می کرد تا مخلوط گل و شکر به صورت شربتی غلیظ در می آمد. آنگاه آن را در بادیه های سفالی، که در هرات گاودوشه می گفتند، و دو سوی آن شیشۀ گداخته اندوده شده بود و در زبان گفتار هرات "شیشه دوانده" می گفتند، و هم در تغارهایی از همان جنس می ریختند و آنها را بر پشت بام می نهادند و مجمعه های پاکیزه بر سر آنها می نهادند تا به گرد و خاک و چیز دیگر آلوده نشود. آفتاب بهار و تموز بر آنها می تابید و در آخر تابستان ترکیب خوشبوی و خوشگوار خرمایی رنگی به دست می آمد که درمان دل و بیماریهای گوارشی بود. برخی برای آسان شدن کار گلقند را بر آتش می نهادند تا می جوشید، اما گلقند آفتابی به مراتب خوب تر و درمانگر تر و خوشگوار تر از گلقند آتشی بود. این ترکیب را گلقند می گفتند. خدا بیامرزد معلم ما را که این بیت را برای ما سرمشق می نوشت:
روی تو گل و لب تو قند است
گلقند علاج درد منــــــــد است
اما لسان الغیب حافظ هم گویا روزگاری به دردی از دردهای دل گرفتار شده بوده، گویا دوست نازنینی برایش گلقند فرستاده بوده اما درمان درد دل لسان الغیب چیزی دیگری بوده و فرموده است:
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست
بوسه یی چند بیامیز به دشنامی چند!
به این ترتیب گلقند همیشه در خانه می بود و به مناسبتهای مخصوص از این معجون خوشبوی و خوش مزه استفاده می شد.
چون که گل رفت و گلستان شد خراب
بوی گل را از که جوییـــم؟ از گلاب !
برای گلابگیری از ابزاری استفاده می کردند که در آن روزها به آن قرنبیق می گفتند و بعداً دانستیم که ترکیبی از دو واژۀ قرع و انبـــیق است. این وسیله در واقع دو دیگ بزرگ بود. دیگ اول که بر روی دیگدان (اجاق) نهاده می شد مانند دیگهای معمولی بود، امـّا دیگ دیگر که بر سر این دیگ نهاده می شد کعب یا تهی گنبدی داشت که مقعر آن بر جانب دیگ اول بود و محدب آن رو به بالا داشت در واقع این دیگ دوم به صورت قبه یا گنبدی دیواره دار بود که دو نوله در زیر و در با لا داشت.نوله یی بالایی با چوبکی باز و بسته می شد و در واقع به صورت شیردهن یا دهن شیر در می آمد. در میان این دو دیگ بایست منفذی نمی بود. گاه برای احتیاط اطراف آن را خمیر می گرفتند.
دیگ اول را که در زیر آن آتش افروخته بودند، با گـُل پر می کردند و دیگ بالا را تنها آب سرد می ریختند. گلاب در زیر آن گنبد سرد جمع می شد و از نوله یی که به سوی دیگ راه داشت قطره قطره در ظرفی که زیر آن می نهادند می چکید. آب بالا را مرتب با آب سرد تجدید می کردند تا آن گنبد که سقف فضای گلها بود سرد نگاهداشته می شد و تقطیر به آسانی صورت می گرفت. گلها نیز پس از کم شدن بوی خوش تعویض می شدند. گلهای دیگ که از استفاده خارج می گردید خالی و در گوشه یی ریخته می شد تا خشک شود و برای سوختن در زیر همان دیگ استفاده شود و در عین حال فهم این شعر لسان الغیب حافظ را آسانتر سازد:
من این مرقع رنگین چو گل بخواهم سوخت
که پیر باده فروشـــــش به جرعه یی نخرید
گلاب را در شیشه های بزرگ ساخت هرات می ریختند. سر شیشه ها را می بستند و با خمیر منافذ آن را می گرفتند. و به این ترتیب گلاب به عبارت حافظ پرده نشین می شد:
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کان شاهد بازاری وین پرده نشین باشد
با همین قرع – انبیق عرقهای طبـّی دیگری نیز می گرفتند. مانند چار عرق (عرق چهل گیاه) عرق نعناع، عرق کاسنی، عرق بیدمشک و چندین نوع دیگر.
حسن ختام این بیان را سه بیت دلنشین از پیر معرفت، در معنای گــِل ( گل سرشوی که به جای شامپو سر را با آن می شسته اند) و گــُل می آوریم:
گــِلی خوشبوی در حمــّام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مشکی یا عبیری ؟
که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا می گِلی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با گـُل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد
و گرنه من همــان خاکم که هســتم

10 ماه مه2007
20 اردیبهشت1386- شهر اتاوا
آصف فکرت
-------------------------

ماجـــــــــــــرای گل (2)

یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت
در بند آن مباش که مضمون نمـــانده است
دوست عزیزی زنگی با محبت نواخت و از نگارنده خواست تا درین بهار خرم با رنگ و بوی طیب که یزدان گیتی را صدهزار نزهت و آرایش عجیب بخشیده است، باز هم از گل و بهار بنویسم، به شرطی که همان رنگ و بوی پیشینه را داشته باشد و همچنان خواننده را به یاد آن روزهای کهن و شیرین بیندازد.
گـُـل صبحدم از شــاخ برآشفت و بـریخت
با بــــاد صبا حکایتی گفـــــــت و بریخت
بد عهدی عمر بین که در یک دو سه روز
گل سرزد و غنچه کرد و بشکفت و بریخت
بلی! کیست که گل و بهار نجنباندش و از خواب و افسردگی زمستانی نخیزاندش؟
گفت پیغمبر به اصحاب کـِبار
تن مپوشـــــــــانید از باد بهار
کانچه با برگ درختان می کند
نیز با جان شـــــما آن می کند
کیست که با گل و بهار خوش نباشد؟ شاعر و عارف بزرگ غزنه در سدۀ پنجم و ششم هجری که مولانای بلخ او را دوچشم عرفان می خواند:
عطار روح بود و سنائی دو چشم او
ما از پی ســـــــنائی و عطّار آمدیم
غزلی زیبا و دلنشین در خوشامد گویی گل دارد:

چـاک زد جان پدر دســـــت صــــــــــبا دامن گل
خــــــیز تا هردو خرامــــــیم به پــــیرامــــن گل
تیره شــــد ابر چو زلفیـــــن تو بر چهـــرهء باغ
تا بیــــــاراست چو روی تــو رخ روشــــــن گل
همه شـــــب فـــاختـــــه تـــا روز همی نـــــالد زار
زغم گل چو مــــــن از عشــــق تو ای خِرمن گل
زان که گل بنـدهء رخســــار خوشِ خُرّمِ توســـت
در هوای رُخ تو دســـــــــــت من و دامــــــن گل
گل برون کرد سر از شــــــــاخ به دل بردنِ خلق
تا بســــی جــلوه گری کرد هــــــــــــوا بر تن گل
تا گل عارض تو دید فرو ریخــــت ز شــــــــــــرم
با گـــــــل عارض تو راســــــت نیاید فـــــــن گل
گلفروشی و گلستانی
بعید نیست کسانی به این گمان افتاده باشند که خریدن گل و هدیه بردن به دوستان از رسومی است که باختریان و فرنگیان به دیار آنان آورده و یا گسیل داشته اند، ولی اگر اندکی به متون ادبی مان به دقت بنگریم، می بینیم که چنان نیست، بلکه رسم گلفروشی و گلستانی و گل افشانی سابقه یی بس کهن دارد و این رسم کهن و مقبول از هزار سال پیش در ادب فارسی دری بازتاب داشته است.
کسائی مروزی در هزار سال پیش از گلفروش یاد می کند. گویا روزی در هنگام بهار از بازار گلفروشان می گذشته و بازار گلفروشی را گرم دیده است. روی سخن او در این دو بیت به گلفروش است که می گوید:
گل نعمتیست هدیه فرســــتاده از بهشت
مردم کریمــــتر شـــود اند نعــــــیم گل
ای گلفروش! گل چه فروشی برای سیم؟
وز گل عزیز تر چه ستانی به سیم گل؟

حضرت لسان الغیب حافظ گل را در بالای فهرست لوازم ضروری آورده است که چون وظیفه (=معاش، تنخواه، حقوق) برسد باید به تهیۀ آنها پرداخت:
رسید مژده که آمد بهار و ســـــــبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گُل است و نبید
حافظ و گل:
حافظ علاقه یی ویژه به گل دارد، خواه رمز و خواه جز رمز، شیرین ترین بیانها و نگاره ها را از گل به ما ارزانی داشته است:
بلبلی برگ گـلی خوش رنگ در منقار داشت
وندر آن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت
گفتمش: در عین وصل این ناله و فریاد چیست؟
گفت: ما را جلوۀ معشوق بر این کار داشت
حافظ در غزلی دیگر از زبان بلبل، در حالی که گل دل به سروده اش سپرده چنین می گوید:
دوشـــم ز بلبلی چه خوش آمد که می سرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش...
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش
و بیت نخستین چه سهل و دلنشین ساخته است این پند را، که اگر در پی این بیت نمی بود این آسان پذیری را نمی داشت. گویا بوی گل و نوای بلبل آن را چنین شیرین و ملایم ساخته است.
حافظ در غزلی دیگر بازهم در گفت و گوی گل و بلبل از زبان شیرین بی زبانی خوش بوی و نازک طبع و در عین حال بردبار چنین آیین دوستداری را به کسی که ادعای محبت دارد درس می دهد:
صبحــــــــدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که بسی چون تو دراین باغ شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیـــــــــم، ولی
هیچ عاشــق سخن سخت به معشوق نگفـــت
گل و مـَثـَل
چون کسی کاری احترام آمیز کند، دوستی که آن حرمت به خاطر اوست گوید:
هر گل که می زنی به سر ِ خویش می زنی
چون یکی وعده کند که وعده اش استوار نباشد یا امید وفایی به آن نباشد: آن وعده به گل نی موکول گردد. به قول یکی از نوپردازان که نامش یادم نیست: وقتی که بر دمد زنــَی گل ِنـی
در چنین موارد چون یکی پرسد: کی؟
دیگری پاسخ دهد: وقت ِ گل ِ نـَی !
گل به آب دادن کنایه از شاهکار زدن و اشتباهی مرتکب شدن
گل سر سبد کنایه از خوب خوبان، از همه همتایان بهتر
ر ُز گاردن = باغ گل سوری
سالها پیش که در دهلی درس می خواندیم، باری ما را به ایالت پنجاب و هریانه و مخصوصا ً شهر چندیگر بردند. چنین سفرهایی را در هرات و کابل سیر علمی و در تهران اردو می گفتند و در فرنگ فیــلد تر ِپ گویند. درین سفر کوتاه چیزهای جالبی دیدیم. از آن جمله زیارتگاه مشهور به اناندپور صاحب که یادگار کوششهای جلال الدین اکبر برای ایجاد وحدت بین ادیان گوناگون هند است. دیگر دو باغ مشهور در شهر چندیگر یکی باغی که از چیزهای بدرد نخور و دور ریخته ساخته بودند و آن را رادگاردن یا رات گاردن می گفتند که به فارسی "باغ آشغال" می توان گفت. از قبیل ترکیب " آش آشغال" که در خراسان می پزند. این باغ هم در نوع خود زیبا بود. اما قصد من از بیان مطلبی در ارتباط با موضوع مورد بحث ما یعنی گل بود و آن باغ معروف به رزگاردن = باغ گل سوری است. تا آن باغ را در چندیگر ندیده بودم باورم نمی شد که در هندوستان آن قدر گل گلاب باشد که گل آن و گلاب و عطر آن افزون بر استفاده در هند به سراسر جهان صادر گردد. محوطۀ بسیار وسیعی را سرتاسر گل کاشته بودند و از آن به خوبی و با دقت محافظت می کردند. این نکته نیز گفتنی است که شهر چندیگر خود شهری دانشگاهی بود و بیشتر شهروندان چندیگر یا استادان و یا شاگردان دانشگاه بودند. شهری است که در سالهای اخیر ساخته شده و در آن همۀ نیازمندیهای شهری – پیش از آن که به ساختن شهر بپردازند – پیش بینی شده است.
گلها را بچینید؟؟؟؟ !!!جای تردید نیست که تابلو " گلها را نچینید!" را بسیار دیده اید. امّـا جالب این است که یکی از بزرگان شعر فارسی از زبان بهار به نازنینی که گلی یا گلهایی را چیده بوده اظهار امتنان و سپاسگزاری می نماید. هرچند که نام این گل چیدن را غارت نهاده و به این حساب گلچین نازنین را غارتگر می داند. به گمانم که شعر از طالب آملی است و چون بیت بسیار زیباییست حیف است آن را ننویسم:زغارت چمنت بر بهار منـّتـــــهاست
که گل به دست تو از شاخ تازه تر ماند
برای کسانی که بخواهند غزل را بیابند مطلع نیز یاد می شود:
زگریه شام و سحر چند دیده تر ماند؟
دعا کنید که نی شام و نی سحر ماند
شاعر دیگری نیز، هوای گلچینی کرده است و پاسخ از غنچه شنیده است. اما باغبان کیست و گل کدام است؟
گفتمت گلها زرخسارت بچینم رنگ رنگ
غنچۀ او در تبسم شــــد که: از گلها چه گل؟
اما کار برد واژۀ گل در زباندر هرات برای نشان دادن برخی از رنگها از واژۀ گل استفاده می کنند:
گلابی: سرخ کم رنگ. این رنگ را در فارسی تهران گلی و نیز صورتی می گویند.
پشت گل: تقریبا ً همان سرخ کم رنگ. این رنگ را شیرچایی هم می گویند.
گل باقلی: رنگ سیاه که خالهای درشت سفید دارد. این رنگ مخصوصاً برای بیان رنگ مرغ به کار می رود.
گل شفتالو: سرخ روشن با گلهای سفید. نوعی دستما ل که روزگاریست مورد استفاده و مرغوب عامه است. همین رنگ دستمال را در لهجۀ کابل و ولایات شمال گل سیب گویند.
گلگون: سرخ، گل رنگ
گلنار: سرخ، به رنگ گل انار
گل خار: سرخ به رنگ گل خار
لطیفه: چند سال پیش خبرنگاری با یکی از بزرگان مصاحبه یی کرده و در بخشی از مصاحبه از ایشان پرسیده بود: از گلها چه گلی را دوست دارید؟ ایشان در جواب گفته بود: گل کـَرَم! و خبرنگار پرسیده بود: گل کرم؟ ایشان گفته بود: بلی! گلِ کَرَم! چون می توان خورد و برای من قابل استفاده است!! البته آن بزرگ در بذله گویی و نکته سنجی مشهور بود.
از گل در ترکیب نامها نیز استفاده می شود؛ نامهای بانوان مانند گل بی بی، ماه گل، گل رخ، گلرخسار، گل افروز، گلی، گلمکی، گلنار، گلناز، گلبدن و ... نامهای مردانه مانند گل محمد، ملا گل، الله گل، نبی گل، گل نظر، گل حسن، صفت گل و ...
دیگر ترکیبات: گلزار، گلستان، گلستان هنر، گلستان ( نام شهری در فراه افغانستان و نیزولایتی در ایران )، گلکنده ( شهری در هند)، گلکار، گلکن، گلگشت، گلبیز، گلریز، گل سنگ، گل میخ، گل ِزمین، گل جا، گل بهشت، گل شمع، گلگیر، گلپر، گلدوزی، گل به سر( در وصف خیار) و مانند آن.
بر برگ گل به خون شقایق نوشته اند:
برای آنکه حسن ختام این نبشته را از نسخه شناسی هم یادی کرده باشیم عرض می شود که پیرمعرفت، سعدی، بهترین و موجزترین وجیزه را در شناخت نسخه یی از طبیعت ارایه کرده است که با پیشرفته ترین نرم افزارهای کمپیوتری و فایلهای فشردۀ دیجیتال امروزی برابری می کند:
برگ درختان سبز، در نظر هوشــــیار
هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

شهر اتاوا، شام سه شنبه 5 جون 2007
آصف فکرت