آنچه از دوستان و استادان می نویسم، زندگی نامه نیست. یادهایی است ار یک نسل پیش و از کسانی که بر گردن ما حقی دارند. حق استادی یا حق دوستی. و به این امید می نویسم که چنین مطالبی جوانان را با گوشه هایی از فرهنگ و رفتار انسانهای روزگارجوانی نویسنده آشنا سازد..
سال 1344 خورشیدی بود. سال اول فاکولتهء ادبیات پوهنتون یا چنانکه امروز گویند، دانشگاه کابل را می گذراندیم. یکی از استادان ما استاد صباح الدین کُـشککی* بود که ژورنالیزم ( روزنامه نگاری) درس می داد.
من با نام کشککی از کودکی آشنا بودم؛ زیرا در میان کتابهای ما کتابی بود به خط نستعلیق و چاپ سنگی به نام نادر افغان، تالیف برهان الدین کشککی که خط نستعلیق آن را دوست داشتم و عکسهای جالبی داشت که همیشه نگاه می کردم. بعداً دانستم که مرحوم برهان الدین کشککی پدر استاد صباح الدین کشککی بوده است . مرحوم برهان الدین خان کشککی هم روزنامه نگار و نویسندهء ناموری بوده است.
استاد صباح الدین کشککی افزون بر تدریس در دانشگاه رئیس رادیو افغانستان نیز بود. شخصی خوش روی، خوش پوش، آرام و خوش سخن بود. سیمایی شبیه هراتیان ما داشت و موی سر را به یک سو شانه می کرد. شعر را دوست می داشت و به یاد ندارم که بار اول چگونه شد که در پایان درس از من خواست شعری بخوانم. من که هزاران بیت شعر زیبا به یاد داشتم و آن را هنری برای خود می شمردم بر خاستم ؛ در برابر شاگردان ایستادم و یکی از اشعاری را که در اندیشهء من زیبا بود خواندم. این دیگر رسم شد که من بیشتر روزها در پایان درس شعر می خواندم و همه را هم خوش می آمد یا کم ار کم نشان نمی دادند که خوششان نیامده است. همین شعر خواندن و شعر گفتن و و نمایاندن ادب دانی آهسته آهسته مرا در فاکولته (دانشکدهء) ادبیات مشهور ساخت.
یکی دیگر از استادانی که در همان سال اول به من علاقه مند گردید استاد رحیم الهام بود که به ما زبانشناسی درس می داد. الهام در کنار تدریس در دانشکده، پرودیوسر( تهیه کنندهء) برنامه های ادبی رادیو هم بود. روزی استاد الهام مرا نزد خود خواند و پیشنهاد نمود که چون او به کارهای مطبوعاتی خواهد پرداخت و نخواهد توانست که به کار در رادیو ادامه دهد، من به جای او به کارهای تهیهء برنامه های رادیو بپردازم. این سخن الهام برای من نوجوان که بتوانم بدون مشقت و بی درد سر وارد مطبوعات، و باز سازمانی چون رادیو، شوم یکی از شیرین ترین مطالب یا شاید هم شیرین ترین مطلبی بود که تا آن روز شنیده بودم و به گفتهء شاعر: به این مژده گر جان فشانم رواست! درست به یاد دارم که به استاد الهام گفتم که چگونه خواهم توانست بدون تمرین و بدون تجربه کار او را انجام دهم؟ و او در کمال مهربانی و با تبسم به من گفت که همین سخن را او به استاد بیتاب ملک الشعراء– هنگامی که استاد به او چنین پیشنهادی کرده بود گفته و استاد به او گفته بوده که می تواند بدون تشویش و موفقانه از عهده بر آید و الهام نیز به من گفت که او یقین دارد که من نیز از عهدهء ان کار بر خواهم آمد.
به این ترتیب قرار شد با استاد صباح الدین کشککی صحبت کنیم و من از هفتهء آینده به کار در رادیو آغاز کنم. استاد از همان آغاز در کمال محبت مرا پذیرفت و در موتر (ماشین) خود مرا به اداره رساند. البته کابل آن روز به این بزرگی نبود. پوهنتون (دانشگاه) در غرب و رادیو در شرق شهر و تقریباً هر دو در دو انتهای شهر قرار داشتند. کارهایی که من می بایست پیش ببرم به ادارهء هنر و ادبیات مربوط می شد و آقای سراج الدین وهاج مدیر عمومی هنر و ادبیات رادیو بود که بایست با او در چگونگی کار گپ می زدیم. آقای وهاج شخصی بسیار مؤدب، متین، خوش لباس وخوش سخن بود. خطی خوش و در ادبیات اطلاعاتی گسترده داشت. نویسنده و مترجم بود و اگر دزست به یادم باشد، آن روزها از زبان آلمانی ترجمه می کرد. ایشان اکنون در ایالات متحده اقامت دارند همچنان به کار های مطبوعاتی مشغول.
بخشی که من در آن کار می کردم ادارهء ادب و فولکلور نام داشت و مدیر آن مرد بسیار مؤدب و با شخصیتی بود به نام آقای محمد صدیق بورا که دوستی ما پایدار ماند – خدایش بیامرزاد
لازم به یاد آوری است که رئیس نشرات رادیو، یا در واقع معاون رادیو، نویسندهء معروف و قدیمی آقای غلام حضرت کوشان از شخصیتهای با فرهنگ و اصیل کابل بود که سالیان دراز از نعمت همکاری و همنشینی ایشان بهره مند بودم. سپس آقای عبدالقدیر فهیم و پس از ایشان آقای لطیف جلالی به ریاست نشرات رسیدند. آقای سید یعقوب وثیق نیز مدتی ریاست نشرات رادیو را بر عهده داشت.
آقای کشککی برنامه های ادبی و هنری را بسیار دوست می داشت. هم بر اساس مسؤولیت ریاست خویش و هم این که خودش ذوق ادبی داشت و دوستدار شعر و ادب بود. این بود که از همان آغار تا انجام به کارهای من بسیار علاقمند بود و از آن حمایت می نمود.
یکی از برنامه های اصلی که من به تهیهء آن آغاز کردم سرود هستی بود. سرود هستی برنامهء شعر و ادب بود و کاری بود که من هم آن را دوست می داشتم و هم ذخیره و معلومات کاقی در آن باره داشتم، زیرا افزون بر این که شعر بسیاری از بر داشتم و مجموعه های متعددی از شاعران نو و کهن گرد آورده بودم، سالهای متمادی، از کودکی تا نوجوانی و تا در هرات بودم به رادیوهای فارسی گوش می دادم و بیشتر به برنامه های ادبی توجه داشتم. چون حافظه ام خوب بود، بسیاری از مطالب به تمام و کمال در ذهنم می ماند. در نتیجه نمونه های خوبی در یادم بود که چگونه می توانستم یک برنامهء شعر و ادب را تهیه کنم. به این ترتیب برنامهء ادبی سرود هستی از همان آغاز موفقانه از رادیو پخش شد و مورد توجه شنوندگان قرار گرفت. چون در آن روزگار رسم بر آن بود که نام تهیه کنندگان در آغاز برنامه ها یاد شود، خیلی زود نام من نزد کسانی که به رادیو گوش می دادند نامی آشنا شد.
شاید هنوز کسانی به یاد داشته باشند که در دقایقی پیش از ساعت 9 شام هر دوشنبه برنامهء سرود هستی با صدای شکریه رعد و با این بیت حافظ آغاز می شد:
سال 1344 خورشیدی بود. سال اول فاکولتهء ادبیات پوهنتون یا چنانکه امروز گویند، دانشگاه کابل را می گذراندیم. یکی از استادان ما استاد صباح الدین کُـشککی* بود که ژورنالیزم ( روزنامه نگاری) درس می داد.
من با نام کشککی از کودکی آشنا بودم؛ زیرا در میان کتابهای ما کتابی بود به خط نستعلیق و چاپ سنگی به نام نادر افغان، تالیف برهان الدین کشککی که خط نستعلیق آن را دوست داشتم و عکسهای جالبی داشت که همیشه نگاه می کردم. بعداً دانستم که مرحوم برهان الدین کشککی پدر استاد صباح الدین کشککی بوده است . مرحوم برهان الدین خان کشککی هم روزنامه نگار و نویسندهء ناموری بوده است.
استاد صباح الدین کشککی افزون بر تدریس در دانشگاه رئیس رادیو افغانستان نیز بود. شخصی خوش روی، خوش پوش، آرام و خوش سخن بود. سیمایی شبیه هراتیان ما داشت و موی سر را به یک سو شانه می کرد. شعر را دوست می داشت و به یاد ندارم که بار اول چگونه شد که در پایان درس از من خواست شعری بخوانم. من که هزاران بیت شعر زیبا به یاد داشتم و آن را هنری برای خود می شمردم بر خاستم ؛ در برابر شاگردان ایستادم و یکی از اشعاری را که در اندیشهء من زیبا بود خواندم. این دیگر رسم شد که من بیشتر روزها در پایان درس شعر می خواندم و همه را هم خوش می آمد یا کم ار کم نشان نمی دادند که خوششان نیامده است. همین شعر خواندن و شعر گفتن و و نمایاندن ادب دانی آهسته آهسته مرا در فاکولته (دانشکدهء) ادبیات مشهور ساخت.
یکی دیگر از استادانی که در همان سال اول به من علاقه مند گردید استاد رحیم الهام بود که به ما زبانشناسی درس می داد. الهام در کنار تدریس در دانشکده، پرودیوسر( تهیه کنندهء) برنامه های ادبی رادیو هم بود. روزی استاد الهام مرا نزد خود خواند و پیشنهاد نمود که چون او به کارهای مطبوعاتی خواهد پرداخت و نخواهد توانست که به کار در رادیو ادامه دهد، من به جای او به کارهای تهیهء برنامه های رادیو بپردازم. این سخن الهام برای من نوجوان که بتوانم بدون مشقت و بی درد سر وارد مطبوعات، و باز سازمانی چون رادیو، شوم یکی از شیرین ترین مطالب یا شاید هم شیرین ترین مطلبی بود که تا آن روز شنیده بودم و به گفتهء شاعر: به این مژده گر جان فشانم رواست! درست به یاد دارم که به استاد الهام گفتم که چگونه خواهم توانست بدون تمرین و بدون تجربه کار او را انجام دهم؟ و او در کمال مهربانی و با تبسم به من گفت که همین سخن را او به استاد بیتاب ملک الشعراء– هنگامی که استاد به او چنین پیشنهادی کرده بود گفته و استاد به او گفته بوده که می تواند بدون تشویش و موفقانه از عهده بر آید و الهام نیز به من گفت که او یقین دارد که من نیز از عهدهء ان کار بر خواهم آمد.
به این ترتیب قرار شد با استاد صباح الدین کشککی صحبت کنیم و من از هفتهء آینده به کار در رادیو آغاز کنم. استاد از همان آغاز در کمال محبت مرا پذیرفت و در موتر (ماشین) خود مرا به اداره رساند. البته کابل آن روز به این بزرگی نبود. پوهنتون (دانشگاه) در غرب و رادیو در شرق شهر و تقریباً هر دو در دو انتهای شهر قرار داشتند. کارهایی که من می بایست پیش ببرم به ادارهء هنر و ادبیات مربوط می شد و آقای سراج الدین وهاج مدیر عمومی هنر و ادبیات رادیو بود که بایست با او در چگونگی کار گپ می زدیم. آقای وهاج شخصی بسیار مؤدب، متین، خوش لباس وخوش سخن بود. خطی خوش و در ادبیات اطلاعاتی گسترده داشت. نویسنده و مترجم بود و اگر دزست به یادم باشد، آن روزها از زبان آلمانی ترجمه می کرد. ایشان اکنون در ایالات متحده اقامت دارند همچنان به کار های مطبوعاتی مشغول.
بخشی که من در آن کار می کردم ادارهء ادب و فولکلور نام داشت و مدیر آن مرد بسیار مؤدب و با شخصیتی بود به نام آقای محمد صدیق بورا که دوستی ما پایدار ماند – خدایش بیامرزاد
لازم به یاد آوری است که رئیس نشرات رادیو، یا در واقع معاون رادیو، نویسندهء معروف و قدیمی آقای غلام حضرت کوشان از شخصیتهای با فرهنگ و اصیل کابل بود که سالیان دراز از نعمت همکاری و همنشینی ایشان بهره مند بودم. سپس آقای عبدالقدیر فهیم و پس از ایشان آقای لطیف جلالی به ریاست نشرات رسیدند. آقای سید یعقوب وثیق نیز مدتی ریاست نشرات رادیو را بر عهده داشت.
آقای کشککی برنامه های ادبی و هنری را بسیار دوست می داشت. هم بر اساس مسؤولیت ریاست خویش و هم این که خودش ذوق ادبی داشت و دوستدار شعر و ادب بود. این بود که از همان آغار تا انجام به کارهای من بسیار علاقمند بود و از آن حمایت می نمود.
یکی از برنامه های اصلی که من به تهیهء آن آغاز کردم سرود هستی بود. سرود هستی برنامهء شعر و ادب بود و کاری بود که من هم آن را دوست می داشتم و هم ذخیره و معلومات کاقی در آن باره داشتم، زیرا افزون بر این که شعر بسیاری از بر داشتم و مجموعه های متعددی از شاعران نو و کهن گرد آورده بودم، سالهای متمادی، از کودکی تا نوجوانی و تا در هرات بودم به رادیوهای فارسی گوش می دادم و بیشتر به برنامه های ادبی توجه داشتم. چون حافظه ام خوب بود، بسیاری از مطالب به تمام و کمال در ذهنم می ماند. در نتیجه نمونه های خوبی در یادم بود که چگونه می توانستم یک برنامهء شعر و ادب را تهیه کنم. به این ترتیب برنامهء ادبی سرود هستی از همان آغاز موفقانه از رادیو پخش شد و مورد توجه شنوندگان قرار گرفت. چون در آن روزگار رسم بر آن بود که نام تهیه کنندگان در آغاز برنامه ها یاد شود، خیلی زود نام من نزد کسانی که به رادیو گوش می دادند نامی آشنا شد.
شاید هنوز کسانی به یاد داشته باشند که در دقایقی پیش از ساعت 9 شام هر دوشنبه برنامهء سرود هستی با صدای شکریه رعد و با این بیت حافظ آغاز می شد:
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردهء گزند مباد
برنامهء دیگر هنر و زندگی بود که به معرفی و نقد تازه های هنری جامعهء آن روز می پرداخت. یکی از خصوصیتهای استاد ما این بود که هیچ وقت به کیفیت کار ما – هرچند که از آن راضی می بود- قانع نمی ماند و همیشه خواهان بهترشدن کار بود. استاد کشککی مرا همیشه نزد خود می خواست و می کوشید به من بفهماند که باید سعی کنم برنامه های پویا و زنده تهیه کنم. می گفت اگر قرار باشد که ما مطالب کتابها را به نطاق بدهیم که بخواند چرا مردم روزنامه و کتاب نخوانند و به رادیو گوش دهند؟ فهم سخنان او برای ما در آن روز که، یا به تقلید از رادیوهای دیگر و یا پیروی از سنت دیرینه، شعر و ادب را بایست بر اوج نگهداریم و سبک نکنیم ، آسان نبود. اما در برنامهء هنر و زندگی، ایشان خود ابتکار را به دست می گرفت و مرا مجبور می ساخت مطالب نو و زنده را به دست آورم و برای نشر آماده سازم؛ مثلاً هرگاه رخداد هنری مهمی در شهر بود مرا نزد خود فرا می خواند و اطلاعات کافی در موضوع می داد و مرا می فرستاد که گزارشی برای برنامهء هنر و زندگی فراهم نمایم. یا هنگامی که در تابستان به هرات می رفتم، ازمن می خواست که وسایل ضبط صوت و دیگر مواد لازم را با خود ببرم و کوشش کنم مصاحبه ها و گزارشهایی را با خود به کابل بیاورم و این کار را می کردم. در همان ایام با بسیاری از هنرمندان در هرات مصاحبه شد که در برنامهء هنر و زندگی از رادیو پخش گردید. گاهی با پیشه وران کابل مصاحبه می کردم و در برنامه می گنجاندم.
آقای کشککی یک بخش بسیار مفید به برنامهء هنر و زندگی افزود و آن نقد کتاب بود اما هرگز اجازه نداد که نقد به صورت مقاله در برنامه خوانده شود، بلکه همه وسایل را مهیا می ساخت تا کتابهایی را که نو چاپ می شد به دسترس شخصیتهای علمی و ادبی بسیار مهم می گذاشتم که بخوانند بعد با آنان مصاحبه می کردم ونظرات آنان را به صورت مشروح نشر می کردیم. از طریق همین نقد کتاب بود که با بسیاری از شخسیتهای معتبر و طراز اول علمی و ادبی کشور آشنا شدم و این آشناییها دیر پا ماند. دریغا که بسیاری از این بزرگان پیش از استاد کشککی یا پس از او رخت از این دیار فانی بربستند.
برنامه های ادبی و هنری رادیو نطاقان با سواد و خوبی داشت. سرود هستی را معمولاً دو گوینده یکی آقا و دیگری خانم اجرا می کردند. از نخستین گویندگانی که در سرودهستی خدمت می کردند باید از روانشاد مهدی ظفر نطاق برجسته و خوش صدا و شهید رادیو نام ببرم. از خانمها محترمه شکریه رعد سالها افزون بردیگر وظایف رادیو، وظیفهء گویندگی برنامه های ادبی را هم با موفقیت به پیش می برد. خانم رعد سالها وظایف مهم روزنامه نگاری و کار رادیو را در افغانستان و در خارج از جمله رادیوی سراسری هند و برنامه های اردو و دری صدای امریکا موفقانه انجام داده اند و اکنون نیز به همان کار اهتمام دارند. شکریه رعد اکنون در مریلند، ایالات متحده، زندگی می کند. خانم فهیمه حمید نیز از گویندگان خوب سرود هستی بودند اما نمی دانم اکنون در کجا هستند و چه می کنند. آقای کریم روهینا نطاق برجسته و با سابقهء رادیو نیز به صورت منظم برنامهء سرود هستی و هنر و زندگی را اجرا می نمود. ایشان سالهای متمادی مدیر عمومی برنامه های رادیو نیز بودند. که اکنون در کسل آلمان اقامت دارند. در سالهای آخر خدمت من در رادیو خانم فریده انوری هم با صدای خوب و پراحساس شان در سرود هستی گویندگی می نمودند. خانم انوری برنامهء خوب و پر شنوندهء ازهرچمن سمنی را هم اجرا می کردند. ایشان یک ژورنالیست موفق و پرکار هستند که تصور می کنم اکنون در رادیو آزادی کار می کنند. نطاقان دیگری هم در سرود هستی داشتیم. نطاق دانشمند و خوش بیان دکتور اکرم عثمان، که آن روزها در ایران درس دکترا می خواند، و ایامی را که به کابل می آمد، با برنامهء سرود هستی همکاری داشت. ایشان خدمات مهمی در وزارتهای اطلاعات و کلتور و امور خارجه نموده و اکنون تصور می کنم ادارهء انجمن قلم افغانان را در پایتخت سویدن بر عهده دارد. نطاق دانشور و خوش بیان دیگر آقای مسعود خلیلی بود که در آن زمان درس می خواند و گاهی با ما در سرود هستی همکاری داشت. ایشان تا چندی پیش سفیر افغانستان در هند بود. نطاقان دیگری نیز بااین برنامه ها همکاری داشتند که چون چهل سال از آن تاریخ می گذرد از بیان نامهای همه عزیزان ناتوانم. اینان همه به خاطر خدمت و کفایت شان مورد توجه رئیس رادیو، استاد صباح الدین کشککی بودند.
رفتار کشککی با من بسیار با محبت و مهربانی بود و این را همه می دانستند. او می دانست کدام روزهای هفته به رادیو می روم. روزهایی که در دانشکده درس داشت پس از درس دنبالم می آمد و مرا با خود به رادیو می برد و گرنه می بایست دو سرویس (بس، اتوبوس) می گرفتم و بیش از یک ساعت وقت را در بر می گرفت تا به رادیو می رسیدم. در راه سخنان شیرین و راهنماییهای ارزنده یی می گفت. گاهی چون به "پل باغ عمومی" و نزدیک هتل کابل می رسیدیم از من می خواست چند دقیقه در موتر(ماشین) بنشینم و او به سلمانی (آرایشگاه)ـی که در آنجا بود می رفت و اصلاح مختصری می نمود. بعداٌ که دوکانهای متصل هتل کابل تخریب شد مدیرآن آرایشگاه، آقای ولی محمد ، به شهر جدید آمد و من تا در کابل بودم به خدمت ایشان می رفتم. ایشان شخصی بسیار مؤدب، با فرهنگ و بسیار مطلع بود سخنان او را بسیار دوست می داشتم از بسیاری از رجال معروف کشور خاطرات شیرین و شنیدنی داشت. شخصیت این مرد محترم و سیمای خوب او همیشه در یاد من زنده است.
پس از اتمام دانشگاه من می بایست به دلایلی مدتی در هرات بمانم. اوضاع سیاسی تغییر کرد. آقای کشککی هم رادیو را رها کرد و به تأسیس روزنامهء خصوصی کاروان همت گماشت. مدیرکاروان استاد عبدالحق واله ژورنالیست و ادیب معروف بود. دوست قدیم می آقای نبیل غمین مسکینیارهم درکاروان به کار پرداخت. من هم دلم می خواست در چنان روزنامه یی کار کنم ولی کار در کاروان مستلزم خروج از کار دولتی بود و من تن به این کار ندادم. روزنامهء کاروان مدتی موفقانه منتشر می شد و من در آن سالها به خدمت در روزنامه های ولایات مصروف شدم. نخست در مزار شریف (مرکزولایت بلخ ) سپس در میمنه مرکز فاریاب) و سر انجام به تأسیس مطبوعات کندز موظف گردیدم.
از کار من در کندز شش ماه بیش نگذشته بود که مرحوم موسی شفیق موظف به تشکیل کابینه شد و استاد کشککی وزیر مطبوعات گردید. کشککی مرا به کابل فراخواند. او برنامه های بسیاری داشت که با ترقیات دنیای آن روز متناسب بود. از آن جمله بنیاد روزنامهء اصلاح – انیس که هم زمان در سراسر کشورتوزیع می گردید. و تآسیس سازمان مجلات که رئیس آن آقای سراج الدین وهاج بود که در بالا از ایشان یاد کردم. بنده و آقای عبدالکریم روهینا موظف به کار انتشار هفته نامه یی به زبان معیار تهران شدیم که می بایست ایرانیان را از رخدادهای کشور ما با خبر سازد. نخستین شمارهء هفته نامهء وطن زیرچاپ بود که سردار محمد داود خان دولت و حکومت را برانداخت و پس از آن اوضاع به گونه یی گذشت که گذشت.
سالها بعد هنگامی که استاد کشککی در پاکستان اقامت داشت و بنده در ایران بودم نامه یی از ایشان دریافتم که با محبت مرا دعوت کرده بود. دیدار میسر نشد و روزگاری در بی خبری گذشت تا شنیدم که استاد صباح الدین کشککی به دیار باقی شتافت. خدایش بیامرزاد و روانش شاد باد.
این بنده که در عالم مطبوعات به موفقیتهایی رسیدم؛ مسؤولیت چند روزنامه و مجله را بر عهده داشتم؛ بیش از سی عنوان کتاب را در افغانستان و ایران تآلیف و ترجمه و تصحیح کردم وصدها مقاله برای دایرةالمعارفها و دیگر نشریه های اختصاصی نگاشتم بخش مهمی ازین موفقیتها را رهین منت اساتید گرانقدری مانند استاد صباح الدین کشککی و چند شخصیت گرامی دیگر هستم که اگر توفیق رفیق گردد، در بارهء هریک مطالبی هرچند مختصر خواهم نگاشت.
شهر اتاوا، 30 اکتبر 2006آصف فکرت
*کشکک ( = کوشکک به معنای کاخ خـُرد یا قصرخرد) از مناطق لغمان در شرق افغانستان.*
No comments:
Post a Comment