Sunday, March 18, 2007

نـــــــــــــوروز

یادی از نوروز هرات
یادم آید شوق روزگار کودکی – مستی بهار کودکی...
آن روزها در هرات، از اواسط بهمن ماه (برج دلو) بوی نوروز می آمد، نه تنها بر این باور بودیم که چـلّـه خـُرد (در ایران: چلّه کوچک) دیگر بسیار گرم تر از چله کلان(چله بزرگ) است بلکه به راستی چنین بود. اگربرفی بر زمین بود از زیر آن بخار بر می خاست و گفتی زمین نفس می کشید. این باور حتی در کابل که سرمای آن خیلی بیشتراز هرات بود و جود داشت. من خود این مثل را از پیران کابل شنیدم که می گفتند: "چـِل به حمل، برّه به بغل".
اسفند ماه دیگر نشانه های بهار بیشتر و بیشتر می شد. درخت طاوس کنار باغچۀ خانۀ ما سبز می شد و پـُنگها و پیچکهای یگانه نهال تاک نیز به خودنمایی می آغازیدند. همین روزها بود که کشتمندان و بزگران در باغ و دِه شاخه بـُری می کردند. سرشاخه های درختان را می زدند و مقداری از آنها را، برای استفاده در سوخت اجاق (دیگدان) و تنور به شهر می آوردند. تصور می کنم همین چوبها را جنگل هم می گفتیم. این سرشاخه ها را که می آوردند، یکی دو روز در میان سرا (روی حویلی،صحن حیاط) می ماند و برای ما بازی با آنها سرگرمی خوبی بود. حال که به یاد می آورم این سرشاخها گویاترین پیام بهار بودند. ما بدون آن که بدانیم به معاینۀ آنها و از طریق آنها به معاینۀ بهار می پرداختیم. پوست بنفش و برّاق و مغز تر و پر آب شاخه ها، پـُنگهای بسته، نیمه باز و باز که چگونگی آغاز سازندگی و رشد برگها را به ما می آموخت. بوی و مزۀ تلخ، اما گوارای مغز چوب نخستین بوی و مزۀ بهار بود که می چشیدیم. اسفندماه دیگر سنبل و نرگس به بازار می آمد و نخستین دسته گلهای نرگس و سنبل زینت طاق ِ خانه بود. جمعه های آخر اسفند (حوت) که هراتیان به تخت ظفر، نزدیکترین میله گاه (تفریحگاه، تفرجگاه) در شمال شهر می رفتند، هنگام بازگشت، کودکان و کودکمزاجان شاخه های نوعی طاووس را ( که گلهای زرد دارد و در هرات آن را ارغوان می گویند) می کندند و با خود به شهر می آوردند که این روشن ترین نشانۀ مقدم بهار بود.
ظاهر شدن مرغان نوروزی در آسمان هم مصادف با چله خورد و اسفند ماه بود، همین مرغانی که در شهر ما سیگل می گویند و بسیار به مردم انس دارند و نگاه امیدوارانه ای برای دانه دادن به آدم می دوزند. مرغان نوروزی، که گویا فصلی جدید از مهاجرت را آغاز می کردند، گاهی در آسمان هرات گرفتار توفان می شدند و بار ها برخی از این مرغان توفان زدۀ شکسته بال را افتاده بر زمین می دیدم و غصه می خوردم.
از دهم بهمن ماه (برج دلو) که دیگر چله کلان به پایان می رسید و چله خـُرد می شد، در خانواده های ما خوردن بسیار چیزها ممنوع بود. از آن جمله بود گوشت لند (کابل: لاندی، گوشت قاق؛ فارسی دری کهن: نمکسود) زیرا بزرگان ما بر این باور بودند که با آغاز چلّه خورد باید از خوردن آنچه در سرمای زمستان ناگزیر می خوردیم بپرهیزیم و بکوشیم غذای تازه بخوریم. به یاد دارم که در خانۀ ما اندکی گوشت نمکسود نگه می داشتند که با آمدن ریواس و سیچ با آنها خورش خوشمزه یی می پختند.
پیش از آنکه دیگر ترتیـبات به پیشواز نوروز گرفته شود، خانه تکانی می شد. و این رسمی بود همگانی. خانه تکانی به این صورت بود که در مدت یک روز و گاهی بیشتر، همۀ خانه ها و اتاقها از فرش و لوازم و اسباب خالی می شد. کف اتاقها جارو می شد. در و دیوارها گرد گیری می شد و کلاشها ( کلاش: عنکبوت، جولاگک) را می ستردند. همه ظروف و دیگ و کاسه و فرش و رختخواب از هر اتاق بیرون برده می شد و پاککاری و گردگیری می شد. اتاقهای قدیم سنب و سوراخ بسیار داشت. در هر یک از آن جایها مقداری اثاث و لوازم نهاده شده بود. هر یک از این جایها نامی داشت. تشخیص برخی از این مواضع کار آسانی نبود. مثلا ً قزناق که به چاهی می مانست که در پس طاق ساخته شده بود و مقداری بسیار از ظروف و لوازم در آن قزناقها نهاده می شد. برداشتن و گذاشتن لوازم در قزناق و از قزناق نیز کار آسانی نبود و تخصص به کار داشت. به یاد دارم که بانویی خوشخوی، لاغر اندام و کهنسال بود که هر سال هنگام خانه تکانی به خانۀ ما می آمد و با خانمهای خانه کمک می کرد. مهمترین کاری که او انجام می داد و از دیگران ساخته نبود جابجایی ظروف و لوازم از قزناق بود. او به کمک زینه چوبی یا سه پایه به طاق بالا می رفت و از طاق به رف بالا می شد و در رف کمی پیش می رفت و آنگاه از نظر ناپدید می گردید. دو خانم دیگر روی سه پایه و کف اتاق منتظر می ماندند تا اندکی بعد دستهای آن خانم گمشده از وسط طاق بالا می آمد و مثلا دیگی را به دیگران می داد و سپس چیز دیگری را تا همه لوازم تمام می شد. و قد و قامت آن خانم نیز به تدریج نمایان می شد و از رف و طاق فرود می آمد. و ما کودکان با اعجاب و تحسین، به زبان خود ما با شاباش و آفرین به او می نگریستیم.
من می پرسیدم که این قزناق برای چیست؟ خدا بیامرز بی بی جانم می گفت که در قدیم که جنگ می شد، لشکریانی که شهر را می گرفتند، چور می کردند یعنی به غارت خانه ها می پرداختند. ما همه چیز را در دولاب و کمرپوش و قزناق می ماندیم؛ سر و در آنها را گل می کردیم و خود از شهر به ده می گریختیم و در ده می ماندیم تا جنگ به پایان می رسید و ما دو باره به شهر و به خانه های خویش باز می گشتیم. ما که این قصه ها را با حیرت می شنیدیم، تعجب می کردیم و فکر می کردیم ما چقدر خوشبخت هستیم که در روزگار ما دیگر این مصیبتها روی نمی دهد؛ تا روزها گذشت و سالها نیز و آن شهرهای آرام و آسوده گرفتار خونین ترین و وحشیانه ترین کارزارهای تاریخ شد که دیگر قزناق و کمرپوش و دولاب هم نتوانست چیزی را در امان نگاه دارد.
کمر پوش معمولاً جایگاهی بود که بالای دهلیز و راهرو ساخته شده و راهی نهانی از یک اتاق به آن تعبیه شده بود و این راه هم راه آسانی نبود بلکه بالا رفتن به آن نیز هنر می خواست. در کمرپوش خانهء ما بیشتر کتابهای دفتر و دیوان نگهداری می شد.
دولاب معمولا ً در زیر قزناق و پایین طاق بود و در داشت؛ اما در هنگام اضطرار هرچه بود آنجا می نهادند و در را با خشت و گل می پوشانیدند و روی آن را نیز همرنگ دیگر دیوارها سفید می کردند. تا لشکریان که به غارت می آیند گمراه شوند و آنچه آنجا هست در امن بماند تا ما از ده بر گردیم.
تازیان گویند: الکلام یجرّ الکلام و به دری گویند : از سخن سخن شکافد، و در شهر ما می گفتند: از گپ گپ می خیزد. به زبان ساده تر هنگامی که کسی، مانند نگارنده، موضوع اصلی را رها کند و به بیان مطالب بی ربط بپردازد می گویند: ده کجا؟ درختان کجا؟ یا که :
لیلی سخن از لباس می گفت – مجنون سخن از پلاس می گفت
به هرحال هر چه بود پاک و گردگیری می شد. فرشها را می تکاندند؛ شستنیها را می شستند و دو باره هر چیز را سر جایش می نهادند.
از رخدادهای جالبی که هنگام خانه تکانی اتفاق می افتاد، پیدا شدن چیزهایی بود که در ایام سال گم شده یا از یاد رفته بود.
در هرات هم چارشنبه سوری بود که بیشتر چارشنبه آخر سال می گفتند. و رسم آن را همه می دانند و همه جا می نویسند. تنها نکته یی که در اینجا در مورد شب چار شنبه آخر سال گفتنی است رسم دیرین "گوش کشیدن" است که در کابل گوش گرفتن و در ایران، " گوش واستادن(واایستادن)". رسم چنان بود که درین شب در موضوعی نیت می کردند و با همان نیت در پشت در خانه یی می ایستادند و منتظر می ماندند تا کسانی که در آن خانه بودند چیزی بگویند و معمولاً نخستین گفت و گو را با نیت خویش مطابقت می دادند و آن را به فال نیک می گرفتند یا به عکس.
سمنو پختن در پیش از نوروز هم در هرات ما نند بسیاری از شهرهای دیگر آریانای باستان رواج داشت. در مورد سمنو لازم است که این نکته یاد آوری شود که سمنو بیشتر از آن جهت اهمیت داشت که این خورش که از آرد گندم جوانه زده پخته می شد، بدون آن که در آن شکر بریزند شیرین می شد و هنر سمنو پزان هم در این بود که سمنوی بی شکر هرچه خوشمزه تر و شیرین تر باشد.
سبزه انداختن هم هنری بود و فلسفه ای داشت. آریاییان از دیرباز بر این باور بوده اند که نوروز و سال نو را باید در کنار سبزه و نهال و پای کشت باشند. در مناطق گرمسیر چنین امکانی میسر است؛ مثلا در بلخ که هوا خوش است دشت و دمن، حتی پشت بامها نیز پر از سبزه و گل لاله است. به همین سبب هم در آنجا نوروز مصادف است با میلۀ گل سرخ. اما در مناطق سردسیر چنین امکانی میسر نیست این است که از دو هفته پیش از نوروز در چنین مناطق سبزه می اندازند. یعنی در تدارک چمنکی و مزرعه گکی در درون خانه می شوند. سبزه انداختن هم به هنر خانم خانه وابسته است. انتخاب بذر مناسب مراقبت در برابر گرما و سرما و آراستن سبزه با روبانها و فیته ها سبزه ها خوشنما تر می سازد. سبزه را معمولاً از جو، گندم، ماش و عدس(نسک) می اندازند.
در اینجا من به دوستانی که علاقمند سبزه انداختن هستند، به خصوص کسانی که در غرب هستند و می خواهند توجه همشهریان غربی را به این رسم باستانی جلب کنند، یک شیوۀ کهن و بسیار زیبای سبزه انداختن را یاد آوری می نمایم:
به یاد دارم چندین سال پیش در هرات، در برخی از خانه ها کوزه های سفالی نوساز و خوش ترکیب را برای سبزه انداختن استفاده می کردند همین کوزه های سرامیک که در غرب به انواع و اشکال فراوان عرضه می شود.
برای سبزه انداختن بر پشت این کوزه ها از تخم شاهی ( تخم ترتیزک) استفاده می کردند. تخم ترتیزک را به انگلیسی ((Cress seed می گویند. سبزه انداختن بر پشت این کوزه ها به این طریق بود که تخم تراتیزک را به آب تر می کردند و مانند سریش بر تریشه های پارچهء نخی نازک که در هرات داکه و خاصه می گفتیم، می مالیدند. چنانکه آن پارچه یا پارچه ها با مالیدن تخم ترتیزک سرخ می گشتند. سپس سراسر پشت کوزه را با آن پارچه های آلوده به تخم ترتیزک می پوشانیدند. پارچه بر پشت کوزه می چسبید. کوزه را آب می کردند و آن را همیشه پر آب نگاه می داشتند. آن تخمها سبز می شد و سبزه از تراوش کوزه آب می خورد. در ظرف یک هفته کوزه یی سبز و زیبا زینت و آرایش خانه می شد.
پختن کلوچۀ نوروزی و سوهان نیز از رسوم قدیمی شهر ما بود. کلوچه های نوروزی به دو شیوه پخته می شد. یکی نوعی است که در ایران "پا درازی" یا "پاترازو" نام دارد و در هرات بیشتر خانواده های قندهاری الاصل در پختن این نوع کلوچه مهارت داشتند. این کلوچه را بیشتر در تنور و گاهی نیز در داش می پختند. این کلوچه یا به زبان کابل: کـُلچه نوعی نانک شیرین روغنی خوشبوی و خوشمزه بود که بر روی آن زردهء تخم مرغ مالیده می شد و میهمانان نوروزی را با آن پذیرایی می کردند.
نوع دیگر کلوچهء نوروزی کلوچۀ داشی بود که آن هم دو نوع داشت: آردی و برنجی. آردی از آرد سفید گندم و برنجی از آرد برنج نیلوفر (برنج گرده).
کلوچه پختن نیز آدابی و ترتیبی داشت. بعد از آن که خمیر آن تهیه می شد (افزون بر آرد گندم یا آرد برنج و روغن، هل و گلاب نیز در خوشبو ساختن آن نقش مهم داشت) نوبت به هنرنمایی اعضای خانواده در نقش زدن به کلوچه ها می رسید. گاهی یکی دو روز جوانان و بزرگان با دستهای پاک و شسته دور هم می نشستند و به نقش زدن کلوچه ها، که نخست توسط یکی از خانمهای خانه قالب گیری می شد، می پرداختند. برای این کار از شانه هایی که به همین منظور تهیه و نگهداری می شد استفاده می کردند. گاهی هم از نقش مهری کعب ظروف بلوری استفاده می شد که آسان تر بود اما بیشتر ترجیح می دادند که با شانه نقشهای زیبا و گوناگونی بیافرینند که اساس آن را همان نقش معروف به "هشت فرق" که همانند ستارهء هشت شعاع است تشکیل می داد. ختایی و آب دندان هم در برخی از خانه ها ساخته می شد که برای ساختن آن آرد نخود بریان را با شکر و روغن (بدون آب) خمیر می کردند. این ختایی را در قنادی های هرات "ناف پری" می خواندند. سوهان هراتی که بسیار نازک تر و ظریف تر از سوهان معروف قم بود نیز مستلزم هنرمندی و کدبانویی بود که از عهدۀ هر کسی ساخته نبود. تنها چند خانواده در هرات بودند که از دقایق سوهان پزی آگاه بودند.
هفت سین در هرات و هفت میوه در کابل از ویژگیهای سفرهء نوروز بود. فلسفۀ هفت سین مورد پژوهش قرار گرفته و علاقمندان می توانند به آسانی آن را در کتابها، فرهنگها و در انترنت بجویند و بیابند.
یکی از رسومی که به یاد نگارنده است خبرگیری و زیارت اموات در روز پیش از نوروز یا به عبارتی روز آخر سال است. در آن روزهای کودکی برای من بسیار آرامش بخش بود که روز آخر سال بر سر خاک پدر و نیاکان می رفتم.
و اما شب نوروز هر خانواده به اندازهء توان خویش غذایی پاکیزه می پختند و خورش سبزی اسفناج و گوشت مرغ با پلو سفید و گاهی به همراه ماهی خوراک ترجیحی برخی از خانواده ها بود. برخی هم مرغ سفید برای برای خوراک نوروز ترجیح می دادند. پاکیزگی جامه نیز باید همیشه و بیشتر در نوروز رعایت می شد.
تخم مرغ در نوروز هراتیان نقش مهمی داشت. در هر خانه شب نوروز چندین دانه تخم مرغ جوشانده درجیبهای کت یا بالاپوش مرد خانه می نهادند که همه را باید خود آن جناب نوش جان می کرد. آسان ترین و زیبا ترین رنگ آمیزی تخم مرغ ریختن پوست پیاز در دیگی است که تخم مرغ را در آن می جوشانند. که رنگ قهوه یی روشنی به تخم مرغ می دهد. تخم جنگی،در کنار دیگر تفریحات از بازیها ومسابقات دیرینهء جوانان و نوجوانان هرات بود.
برخی هم روز نوروزرا به تفریحگاههای بیرون شهر هرات می رفتند؛ از آن جمله: شیدایی، تخت ظفر، سید مختار، کازرگاه و میرداود.
اتاوا – 27 اسفند 1385
18 مارچ 2007
آصف فکرت

No comments: