یادداشتهای حکمت ازسفر به افغانستان(1)
از پشاور تا کابل
شادروان علی اصغر حکمت در آغازسال 1326 خورشیدی، درپایان سفرهند، آهنگ افغانستان می کند و می خواهد از راه افغانستان به ایران بازگردد.( در اردیبهشت 1326خورشیدی، این بنده که اکنون یادداشتهای سفر حکمت را خدمت شما بازمی نویسد، یکساله بود، اما کشوری به نام پاکستان هنوز به دنیا نیامده بود و کشورهند در آستانۀ تجزیه قرارداشت.) حکمت در پنجم اردیبهشت(ثور) 1326 / 23 آوریل 1947 به نصرالملک هدایت سفیرایران درکابل نامه می نویسد و اورا از قصد مسافرت به افغانستان و برنامۀ سفر و تاریخ ورود به کابل آگاه می سازد، و ازاو می خواهد که منزلی برایش، درمهمانخانه یا هتل فراهم نماید.
درپشاور- مسألۀ اتومبیل
حکمت سیزدهم اردیبهشت به پشاور می رسد. جمعه خان صدّیقی وکیل التجارافغان و سپس امیرفاروق خان مأمور ویزا – به سفارش ژنرال قونسول افغانستان دردهلی – به دیدن می آیند و قرارمی شود درتدارک اتومبیلی شوند که حکمت را به کابل برساند.(ره آورد، 1/574) اما کرایه گزاف است و حکمت به توافق نمی رسد. اتوبوس دیگری را هم می بینند ولی به توافق نمی رسند یا نمی پسندند. حکمت پریشان است؛ شرایط را سخت گرفته اند. می اندیشد که شاید ازافغانها مشکل آسان نشود:"هرچند درتمام امور خدا حلاّل مشکلات است" به خانۀ اولاف کارو، حاکم استان شمالغرب می رود و نامۀ سفارش مستر کاکس، مستشار سفارت انگلیس را به امید حلّ مشکل به او می سپارد. سرانجام وکیل التجارافغان می آید و می گوید که آنان می توانند با دواتومبیل نظامی متعلق به دولت افغانستان که عازم کابل است بروند؛ اما دورنما را مطلوب نمی بیند وآخرین سطور یادداشتهای حکمت، پیش از عزیمت به سوی افغانستان با نگرانی نوشته شده است.
«مدتی جمعه خان و مأمور ویزا نزد ما نشسته از اوضاع اقتصادی افغان صحبت می کردند. معلوم شد بواسطۀ اختلافات هندوستان، وسایل تبادل خیلی راکد است و اوضاع اقتصادی افغانستان رو به وخامت می رود. خشکسالی فلات ایران درآنجا هم تأثیر خود را کرده و زراعت افغانستان دراین چند سال خوب نبوده، سال گذشته، آرد از امریکا برای قوت اهالی خریده اند.( ره آورد، 1/575-577).
چند نکته
پیش از تحریرمتن سفرنامۀ حکمت به چند نکته درویژگی سفر او به افغانستان می پردازیم:
1. پیش از سفر به افغانستان شادروان علی اصغرحکمت علاقه و دلبستگی خاصّی به افغانان داشته است که درمقدمه به عرض رساندیم.
2. با وجود آنهمه دلبستگی از سخنانش پیداست که انتظار پذیرایی و مهربانی را که دیده نداشته است.
3. تقریباً هرچه در سفر افغانستان دیده، پسندیده است. از رجال نیز برخوردی ندیده است که برطبع نازک او ناگوار افتد. بلکه مشرب نیک رجال و مهمانداران را همیشه می ستاید.
4. در طول بازدید از افغانستان، فقط یکبار، آنهم از خستگی می نالد؛ درحالی که دردیگرسفرهایش، پیوسته از دردها، به خصوص ناراحتیهای گوارشی در آزار بوده است و این موارد را درسرتاسر ره آورد حکمت می توان دید.
5. این خوشایندیها باعث شده است تا نثر حکمت درگزارش سفر افغانستان، بسیار شیرین و روان، با توصیفهای دلنشین، بدون تعقید و درمجموع ممتازاز بقیۀ سفرنامۀ او باشد. این مطالب را خوانندۀ باذوق که هردو مجلد ره آورد حکمت را خوانده باشد، به آسانی دریافته است.
این نکته نیز گفتنی است که دریافت سخن حکمت برای خوانندۀ افغان آسان ترو آشناتراست؛ به این دلیل که اصطلاحات سفرنامه هنوز در میان افغانان معمول و رایج است، درحالی که در ایران اصطلاحات و عبارات دیگری جای آنها را گرفته است، به گونۀ نمونه: ادارۀ فلاحت(دامداری و دامپروری)، استخدام(گزینش)، اسعارخارجی(ارز)، امراض زهروی(بیماریهای غدد داخلی)، برآمدیم( بیرون شدیم)، بلدیّه(شهرداری)، پاسپورت (گذرنامه)، پرگرام (برنامه)، پیلوت (خلبان)، تذکره (گذرنامه)، تربیت اکابر(آموزش بزرگسالان)، تربیت بدنی (ورزش و پرورش اندام)، تصفیه خانه (پالایشگاه)، تعلیمات ولایات (آموزش و پرورش استانها)، حکمران (بخشدار)، دبستان نسوان( دبستان دختران)، راپُرت صحیه و معارف (گزارش بهداری و آموزش و پرورش)، سمنت (سیمان)، طیّاره (هواپیما)، کلاس اکابر(سوادآموزی بزرگسالان)، لاری (کامیون)، مالیه(دارایی)، مأمورصحیّه (کارمند بهداری)، محصّلین ولایات (دانش آموزان استانها)، مدّعی العموم (دادستان)، میدان طیاره( فرودگاه) و امثال این کلمات که مرحوم حکمت به کاربرده و آن کلمات درکابل هنوزبه کارمی رود ولی درتهران به جای آنها کلمات دیگری گزیده اند که به صورت نمونه دربین دوکمان (پرانتز) آوردیم.
گزارش سفرافغانستان بخشی کوتاه از کتاب دوجلدی ره آورد حکمت است که از سوی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ایران به کوشش دانشمند گرامی جناب استاد سید محمد دبیر سیاقی در تهران چاپ شده است.
سویس آسیا لقبی است که درروزگارآبادی، سرسبزی و شادابی افغانستان به آن سرزمین داده اند؛ برای هوای لطیف و پاکیزه و کوههای سربفلک کشیده و پوشیده ازبرف و بیشه، و برای مناظر زیبای طبیعی، باغها و دشت و دامنها و برکه ها و رودخانه هایش. زیباترین گزارش این مناظر طبیعی را در سفرنامۀ شادروان علی اصغرحکمت می خوانیم. نام "سویس آسیا "هم در گزارش او آمده است. حکمت هنگام دیدار با محمد ظاهرشاه، افغانستان را سویس آسیا می خواند، اما شاه درپاسخ می گوید که اما افغانستان آب کافی ندارد. هرگاه نگارنده خواسته است مطلبی را توضیح دهد آن مطلب را درپای صفحه ( ودر اینجا در میان دوکمان و غالباً به رنگی دیگر) آورده است. عناوین هم از این بنده است.
مشهد خراسان، خُرداد 1380/ ویرایش مجدد کامپیوتری: اکتوبر 2009 = مهر 1388 -ازاینجا یادداشتهای مرحوم حکمت آغازمی شود:
به سوی افغانستان
صبح شصت و سوم(چهار شنبه، شانزدهم اردیبهشت 1326 هفدهم می 1947، پشاور- جلال آباد)
امروزخاک کشورهندوستان را ترک گفته عازم افغانستان هستیم که ازآنجا به سوی وطن رهسپارشویم. صبح ساعت پنج برخاسته، اثاث و سامان خود را فراهم چیده، منتظراتومبیل بودیم. بعد از صرف چاشت و تصفیۀ محاسبات هتل و غیره، درساعت نُه، آفای جمعه خان رئیس التّجّار و آقای میرفاروق مأمورویزا آمدند. دواتومبیل نظامی هم آوردند که بسیارکهنه و کثیف بود ولی خودشان می گفتند "نو" است. معلوم شد معطّلی برای ویزاها و تذکره است. بالاخره انجام گرفت. درسرراه خودمان نیز به ادارۀ مربوطه رفته و با دادن توضیحات امضا شده تحویل دادند؛ چون تذکرۀ چهارنفر از رفقا که ویزای خدمت است، موجب این تحقیقات می باشد.
سراولاف کاروحاکم ناحیۀ [شمالـ]غربی که دیروز برای او کارت فرستادم امروز دعوت به نهار کرده بود، ولی متأسّفانه امکان قبول نبود و ناچارعذرخواستم. بالاخره ساعت 10 ازپشاور به سوی جلال آباد حرکت کردیم. راه تا آخرسرحدّ هند و افغان، که محلّی است موسوم به ترخام ( Torkhamصـ: تُورخَم ) آسفالت بود و به سهولت رفتیم. درترخام هند، مجدّداً معاینۀ تذکره بعمل آمد. بعد ازآن راه بسیاربد و ناصاف بود. ازگردنۀ خیبر معروف که دروازۀ هندوستانست عبورکردیم، و بطوریکه عبوراً ممکن شد، قلعه های جنگی و استحکامات نظامی و وسایل دفاعیه را تماشا نمودیم؛ زیرا ازآنجاست که همیشه به هندوستان خطروارد شده و قبایل مختلفه و اسکندر و تیمورو نادر وغیره وغیره ازاین راهِ عبوربه داخل هندوستان حمله کرده اند.
سلام واحترام نظامی به حکمت
درسرحد افغانستان یک نفر سرگرد نظامی با یک عده گارد سرحدّی ایستاده و سلام گفتند. بعد ازآن دردکه Daka که اولین منزل سرحدّی افغانستان است، مجدّداً مراسم احترام نظامی به عمل آوردند و کلانترمرز پذیرایی نمود و بسیاراحترام کردند. معلوم شد ازکابل تلفونهای عدیده شده و سفارش کرده اند. ساعت یازده ازدکه حرکت کرده، بعد ازطیّ هشتاد میل مسافت، درجادۀ سنگلاخ و ناهموار، طیّ مسافت کرده، دوونیم بعد ازظهر به جلال آباد رسیدیم. راه خشک و ناصاف و ناهمواربود، ولی باهمه ناهمواری، چون بوی وطن ارآن می شنیدیم، بسیارمطبوع و دلپسند بود:" خسک درراه مشتاقان بساط پرنیان باشد". ( درچاپ به جای خسک، خنک، آمده است ولی خَسَک هم حشرۀ گزنده ومکنده ایست و هم خاری است که خارخسک نیزگویند)
جلال آباد
جلال آباد شهرسرحدّی است. بیست هزار جمعیت دارد. آب و هوای آن گرمسیری است. درختان سرو و مرکبات و اشجارهندی درآنجا به فراوانی می روید. امراء افغانستان درآنجا باغات و ابنیه بنا کرده اند. که درزمان امیرعبدالرّحمن خان وامیرحبیب الله خان بسیار خوب بوده محصوصاً عمارت (دارالسراج[= سراج العمارة]) که بچّۀ سقّا آنرا سوزانده و فعلاً خراب است (حبیب الله کلکانی از مردمان شمال کابل که بسال 1307 ش. دربرابر دولت امیرامان الله خان قیام کرد و به عنوان "خادم دین رسول الله، امیرحبیب الله" به پادشاهی رسید، ولی دولتش مستعجل بود و به دست محمد نادرشاه و برادرانش برافتاد). درآنجا هتل Rest House خوبی موجود است که دستگاه مرتّبی تهیه کرده و پذیرایی نمودند؛ مخصوصاً ماست و دوغ فراوان بسیارگوارا بود. چون دیروقت بود، اررفتن به کابل منصرف شده، شب را درجلال آباد اقامت کردیم؛ عصردرباغات گردش کرده و پس ازآن درآسایشگاه آسایش گزیدیم.
به سوی کابل
صبح شصت و چهارم(کابل پنجشنبه، هفتم اردیبهشت 1326/هشتم می 1947)(جلال آباد-کابل)
ساعت هفت صبح ازجلال آباد حرکت کردیم. جادّه تا کابل بهترازدیروزاست وهمه جا ازکناررودخانۀ بزرکی موسوم به "کُناردریا" (دریای کنر- کُنَر ولایتی است درشرق و رود کنر را دریای کنر نامند) و "کابل دریا" عبورمی کردیم. درّۀ باصفا و نزهت انگیزی است. درّۀ پغمان (صـ: لَغمان ) ومزارع سبز آن را دردست راست گذاشته وارد تنگ مطولی شدیم که به تنگ ابریشم (تنگی ابریشم) موسوم است. درآنجا درکنار رودخانه مسافت مدیدی پیمودیم، قریب شصت میل تا به قریۀ سوربی ( اولسوالی / بخشداری سروبی )رسیدیم. درآنجا معلوم شد که اتومبیل دوم حامل آقای عباس آریا و مقتدری نرسیده است. بناچار، ساعات طولانی به انتظار آنها، درکنار جاده و درچایخانه، نشستیم. لاریهای باری و مسافری آمدند؛ خبردادند که اتومبیل معیوب بوده، حرکت نمی کند. درین بین با اتوبوس سرویس که مسافر می آورد آقایان رسیدند. به هرصورت بود دراتومبیل نمره یک چپیده، روبه راه نهادیم. دکتر «اون والا» فارسی زردشتی را هم اتفاقاً درمیان مسافرین دیدیم؛ تعجب کردیم؛ تعارف نمودیم؛ معلوم شده به ایران می رود.
استقبال گویا اعتمادی با اتومبیل بسیار خوب
مجدّداً حرکت کرده، از کُتَل مرتفع لاتابان ( صورت رایج در افغانستان: لته بند) که متجاوز ازهشت هزار فوت ارتفاع دارد، و پیچهای طولانی دارد، صعود کرده سپس فرود آمدیم. دربین راه در کنارچشمۀ موسوم به "منارۀ ملاعمر" دقیقه ای پیاده شده تنفس کردیم. ناگهان آقای سرورخان گویا با اتومبیل سواری بسیار خوبی رسیده، به استقبال آمده بودند. خیلی بموقع بود. به اتفاق ایشان و رفقا سوارشده، به سوی کابل حرکت کردیم. بالآخره در ساعت یک بعدازظهر، بعد ازطی صدوبیست میل، وارد شهر باصفا وسبزوخُرّم و نزهت انگیزکابل گشتیم. دریک منزلی کابل درباغ باصفایی که موسوم به "بگرامی" است، دکتر درویش خان رئیس تعلیمات ( به گمان اغلب دکتر انس خان است، چنانکه مکرر ذکرشده است) وبرادر وزیر معارف، به اتفاق آقای نصرالملک هدایت سفیر ایران به استقبال آمده بودند. نهایت مهربانی و لطف کردند. عکاسی هم آمده عکس برداشت. بیش ازحد انتظار ازطرف افغانها ابرازمهربانی و محبت می شد.
کابل – مثل نگین زمرّد
به اتفاق دکترانس خان و سرورگویا به شهر وارد شده و ازوسط شهر عبورکردیم. همه جا سبز وخرّم، و اطراف کابل مثل نگین زمردی که درحلقه ای ازطلا نصب شده باشد، یک پارچه سبزی باطراوت د ر وسط کاسه ای ازکوههای قشنگ واقع است. درهتل دولتی کابل که مخصوص مهمانان است وارد شدیم و منزل گزیدیم. نهارصرف شد.
دیدار با نجیب الله خان (توروایانا) وزیر معارف
عصر، ساعت چهار به اتفاق آقای گویا به دیدن وزیر معارف رفتیم. دراداره و دفترخود ازما پذیرایی نمود. ع.ص. ( = عالیقدر صداقتمآب، ولی ظاهراً ع. ج.= عالیشان جلالتمآب) نجیب الله خان کفیل معارف در باغ بستانسرا، که مقبرۀ مرحوم امیرعبدالرحمن خان نیز در وسط آن قرار دارد، و فعلاً وزارت آنجا را کتابخانه کرده است، در این عمارت دفتر وزیر است، درآنجا از ما پذیرایی نمود. درنهایت تواضع و ادب و احترام، بدون تصنّع و ساختگی و رعونت، بطوریکه آثار صداقت و خلوص ازرفتاراو مشهود بود. قریب نیم ساعت نشسته، پس ازصحبت معمولی و تشکرازپذیرایی و غیره مراجعت به منزل نمودیم. نم نم باران می بارید. آقای گویا می گفت: مردم کابل چندی بود انتظارباران داشتند و اینک ازقدوم هیأت اعزامی، باران نعمت الهی می بارد. اتومبیلی که عقب مانده، حامل احمال و اثقال بود، ساعت نُه وارد شد.
گویا از رفقای قدیم
صبح شصت و پنجم-(جمعه، هجدهم اردیبهشت 1326/نهم می 1947 )(کابل)
صبح زود آقای گویا که مأمورپذیرایی ماست، آمد. وی ازرفقای قدیم است، و در سال 1313 به ایران آمده، درجشن فردوسی و پس از آن چند ماهی درتهران اقامت داشت، و بسیار در مسائل ادبی و سیاسی ایران وارد است. حافظۀ بسیار قوی دارد و آنقدر اشعار فارسی به یاد دارد و به مناسبت می خواند که باعث تحیر است. قصیدۀ صائب اصفهانی را که درمدح کابل سروده است، برای من آورده بود. صائب متوفی 1081 هجری در 1014درزمان جهانگیر پادشاه از راه هرات به کابل آمده،[چند] قصیده د ر مدح ظفرخان تربتی، پسرخواجه ابوالحسن خان تربتی، حاکم کابل سروده است. درتشبیب یکی ازاین قصاید ازاین شهروصف کرده است، و این ابیات ازآن است:
خوشا عشرتسرای کابل و دامان کهسارش
که ناخن بردل گل می زند مژگان هرخارش
خوشا وقتی که چشمم از سوادش سرمه چین گردد
شوم چون عاشقان و عارفان ازجان گرفتارش
حصارمارپیچش اژدهای گنج را ماند
ولی ارزد به گنج شایگان هرخشت دیوارش
به صبح عید می خندد گل رخسارۀ صبحش
به شام عید پهلو می زند زلف شب تارش
(عاشقان وعارفان ازمزارات معروف کابل است، و مقصود از حصارمارپیچ دیوارکابل است که هنوز بخشی از آن دیوار که برفرازکوه است برجاست)
عبدالله خان قاری ملک الشعراء که چند سال قبل فوت شد، این تشبیب را تضمین نموده است و بسیار خوب گفته؛ این چند بیت برای نمونه ثبت می شود:
وطن را فیض جاری باشد از جوی پل مستان
حیات یک جهان گشت آب دلجوی پل مستان
چمن هم زینتی دار زپهلوی پل مستان
چه موزون است یارب طاق ابروی پل مستان
خدا ازچشم شور زاهدان بادا نگهدارش
(پُل مستان یکی ازپلهای روی رودخانۀ کابل است. ازاین بیت معلوم می شودکه مرحوم ملک الشعراء قاری مخمسی برقصیده یا بخشی از قصیدۀ صائب یا برقسمت تشبیب یا نسیب آن سروده بوده است.)برمزار نادرشاه
ساعت یازده صبح برای ایفاء مراسم ادب و احترام یک طاقه گل که به بیرق ابریشمی ایران مزیّن بود، ازطرف هیأت اعزامی برسرمزار مرحوم محمد نادرشاه پدرپادشاه فعلی، که معروف است به شاه شهید، گذاشته شد. برای قبر او نمای مجللی می سازند که تمام ازمرمر و سنگهای الوان قیمتی است و برسرتلّی درجنوب شرقی کابل قراردارد( این تلّ را تپّۀ مرنجان نامند). با اتومبیل به آنجا رفته بعد ازخواندن فاتحه، وبعد ازآنکه آیاتی ازقرآن مجید قرائت نمودند، دسته گل را نیازنموده مراجعت کردیم.
منارۀ علم و جهل
دروسط شهر[ از] منارۀ موسوم به علم و جهل که یادگارسربازان و اسیران مقتول درجنگ داخلی افغانستان در سال 1304 [ودر] زمان سلطنت امان الله خان برافراشته شده است، دیدن کردیم. بعد ازتأسیس مدارس اناث، بعضی ازطوائف شوریده بودند، و بعد ازآنکه امان الله خان آنها را سرکوبی داده، این مناره را بنا کرده، بسیار خوش وضع و خوش موقع است. درروی تلی ازسنگ دروسط شهربنا شده و اطراف آن گل و گیاهان زیبا کاشته اند. درآنجا چند فقره عکس برداشتیم(درچاپ "علم رحیل" آمده ولی منارۀ علم و جهل معروف است و در دامن کوهی دروسط شهر کابل بناشده است).
گل رعنا زیبا
دراین هنگام فصل گل زرد کابل است، ولی درهمان حال گل دیگری از همان جنس درباغها و خیابانها شگفته شده که به گل «رعناوزیبا» معروف است؛ اوراق آن ازرو سرخ و ازپشت زرد است، و این گونه گل درهیچ جا ندیده بودم. آمیزش این دورنگ حقیقةً رعنایی و زیبایی و منظرۀ باغ داده است. به قول فخری گرگانی:
بیا این سرخ گل بر زرد گل نه--- که درباغ این دوگل با یکدگربه
(ظاهراً هنگامی که مرحوم حکمت این یادداشتها را می نوشته اند، هنوز اشعار منجیک ترمذی شاعرسدۀ چهارم، در وصف گل دوروی، یا همان گل رعنا و زیبا یا چنانکه برخی گویند: رعنا-زیبا، هنوزاز پسخانۀ اوراق کهن تاریخ به دست نیامده بوده است. شعر منجیک نشان می دهد که این گل هزارسال پیش نیز در خاورقلمرو زبان فارسی بوده و گلی دوست داشتنی و بقول منجیک نیکو گلی بوده است:
نیـــکوگل دوروی را نگه کن....دُرّاست به زیر عقیـــق ساده
یا عاشق ومعشوقه روزخلوت....رخساره به رخساره برنهاده)ضیافت درچهل ستون و زیباییهای طبیعی آنجا
ظهر نهاررا مهمان نجیب الله خان کفیل وزارت معارف هستیم. دریکی ازعمارات دولتی به نام چهلستون، که درخارج شهرواقع شده، دردامنۀ تپّۀ مرتفعی و دراطراف آن باغ زیبایی و خیابانهای بسیارمنظّم ازنارون آنها را احاطه کرده و تمام دشت سبزبرآن محیط است و کوههای سنگ الوان برآن دشت احاطه دارند وآسمان کبود برآن کوهها احاطه نموده ورنگ آمیزی بدیعی دست طبیعت ایجاد کرده است.
مهمانان عبارت بودند ازرجال و وزرای افغانستان ورئیس مجلس شورا. بعضی ازاشخاص محترمی که درآنجا بودند عبارت بودند ازعلی محمد خان وزیر امورخارجه (علی محمد خان(1893-؟) پسر آدینه محمد بدخشانی که مدتی وزیرمختاررم، وزیر خارجه و وزیر دربار بود. علی محمدخان ازبیدلشناسان معروف بود. سالهایی که ما درفاکولتۀ ادبیات درس می خواندیم، ایشان یکی ازکسانی بود که درجلسات امتحان درس بیدلشناسی حضور می یافت)، ودکترعبدالمجیدخان وزیراقتصادیات( عبدالمجیدخان زابلی هراتی(حدود 1902-؟)، وزیر اقتصادملّی که اقدامات مهمش درتوسعۀ تجارت، صنعت و اقتصاد افغانستان معروف است در صدارت شاه محمودخان ازوزارت کناره گرفت و بقیۀ عمررا در ایالات متحدۀ امریکا گذرانید)، وحیدرالحسینی وزیرمالیه(میرحیدرفرزند میرعطامحمد حسینی هروی ازسادات بادمرغان هرات) که مدت دوسال سفیرافغانستان درایران بود. عبدالحمیدخان معاون وزارت خارجه را شناختم (ظاهراً عبدالحمیدخان عزیز پسرعبدالعزیزخان پسر سردارعبدالله خان پسرسلطان احمدخان سرکارحکمران هرات) که در سال 1935م. درروسیه شارژدافربود. وصلاح الدین سلجوقی رئیس مستقلّ مطبوعات؛ او را نیزشناختم، که درسال 1313 درجشن فردوسی به مشهد آمد و مرد فاضلی است(استاد علاٌمه صلاج الدین سلجوقی هروی- متوفی 1349 خورشیدی، پسر مفتی سراج الدین، نویسنده ادیب، عالم، دولتمرد و دیپلمات صاحب تألیفات ارزنده ازجمله: افکارشاعر، جبیره، تجلّی خدا درآفاق و انفس، تقویم انسان، مقدّمۀ علم اخلاق، نقد بیدل، نگاهی به زیبایی، الاسلام فی العلوم والفنون، و غیرها، و ترجمه هایی ازجمله: محمد (ص) درشیرخوارگی ازشوکت التونی، تهذیب الاخلاق ابن مسکویه و جزآنها).
نهار بسیار گوارا و مجللی فراهم ساخته و با نهایت مهربانی پذیرایی نمودند و غالب وقت درصحبت با وزرا، مخصوصاً با وزیرخارجه، دراوضاع امورهندوستان پیشامدهای جهانی و غیره می گذشت. تا ساعت چهاربعد ازظهر درآنجا بودیم؛ بعد وداع کرده برآمدیم. هوا بسیارلطیف وابراست. ازقبل ازظهر شروع به باریدن نموده، تانیمه شب باران مفصلی بارید. بحمدالله رفع کدورت و خفگی ازهوا و دلتنگی و ملال ازمردم کابل شد.
جهان آرا و شهرآرا
درخارج شهر، درجایگاهی که سابقاً سلاطین بابریۀ مغول دو باغ بنا کرده بودند، به نام «جهان آرا» و« شهرآرا» درمحلی که آب فراوانی دارد، دردامنۀ کوه قشنگی به نام صدراعظم، شاه محمود خان، باغ مدرن و زیبایی شروع کرده و گلکاری مفصّل و اصطخرشنای مدرن و داربستهای ایتالیایی آن را زینت نموده است. قدری درآنجا گردش کردیم، و آقای سرورگویا همه جا توضیحات داده و رهنمایی می کردند.
باغ بابر
ازآن پس، با وجودی که باران می بارید، به تماشای باغ بابر رفتیم، که قدیم ظاهراً به اسلوب مغولی بوده است. و فعلاً کافۀ مفصّلی است و قبر بابر درآنجاست. بابر، ظهیرالدین ین محمد بن عمرشیخ بن ابوسعید گورکان پادشاه کابل و فاتح هندوستان که در 937 وفات یافت، دراینجا مدفون است. لوحۀ سنگی و مادّه تاریخی دارد که گویند ازهمان زمان است. محمد نادرشاه آن قبررا تعمیر(= ترمیم) کرده است و درجنب آن نورالدین جهانگیرپادشاه هند مسجد کوچکی از سنگ مرمربنا کرده است که مادّه تاریخ دارد- 1036- و کتیبۀ فارسی فصیحی دارد و نوشته است که چهل لک روپیه خرج آن کرده است. چون باران به شدت می بارید، ناگزیر به هتل مراجعت کرده، شب را درمنزل آرمیده، با آقای گویا غالباً صحبت می کردیم. آقای سرورگویا حافظۀ عجیبی دارد، و اشعار فارسی بسیار به خاطر دارد، وبرای هرمضمونی، هرچه باشد، علی الفور بیتی به مناسبت می خواند.
در آینده بخشهای دیگری از سفرنامۀ شادروان علی اصغر حکمت را خواهیم خواند
شهر اتاوا – 31 اکتبر 2009- آصف فکرت
از پشاور تا کابل
شادروان علی اصغر حکمت در آغازسال 1326 خورشیدی، درپایان سفرهند، آهنگ افغانستان می کند و می خواهد از راه افغانستان به ایران بازگردد.( در اردیبهشت 1326خورشیدی، این بنده که اکنون یادداشتهای سفر حکمت را خدمت شما بازمی نویسد، یکساله بود، اما کشوری به نام پاکستان هنوز به دنیا نیامده بود و کشورهند در آستانۀ تجزیه قرارداشت.) حکمت در پنجم اردیبهشت(ثور) 1326 / 23 آوریل 1947 به نصرالملک هدایت سفیرایران درکابل نامه می نویسد و اورا از قصد مسافرت به افغانستان و برنامۀ سفر و تاریخ ورود به کابل آگاه می سازد، و ازاو می خواهد که منزلی برایش، درمهمانخانه یا هتل فراهم نماید.
درپشاور- مسألۀ اتومبیل
حکمت سیزدهم اردیبهشت به پشاور می رسد. جمعه خان صدّیقی وکیل التجارافغان و سپس امیرفاروق خان مأمور ویزا – به سفارش ژنرال قونسول افغانستان دردهلی – به دیدن می آیند و قرارمی شود درتدارک اتومبیلی شوند که حکمت را به کابل برساند.(ره آورد، 1/574) اما کرایه گزاف است و حکمت به توافق نمی رسد. اتوبوس دیگری را هم می بینند ولی به توافق نمی رسند یا نمی پسندند. حکمت پریشان است؛ شرایط را سخت گرفته اند. می اندیشد که شاید ازافغانها مشکل آسان نشود:"هرچند درتمام امور خدا حلاّل مشکلات است" به خانۀ اولاف کارو، حاکم استان شمالغرب می رود و نامۀ سفارش مستر کاکس، مستشار سفارت انگلیس را به امید حلّ مشکل به او می سپارد. سرانجام وکیل التجارافغان می آید و می گوید که آنان می توانند با دواتومبیل نظامی متعلق به دولت افغانستان که عازم کابل است بروند؛ اما دورنما را مطلوب نمی بیند وآخرین سطور یادداشتهای حکمت، پیش از عزیمت به سوی افغانستان با نگرانی نوشته شده است.
«مدتی جمعه خان و مأمور ویزا نزد ما نشسته از اوضاع اقتصادی افغان صحبت می کردند. معلوم شد بواسطۀ اختلافات هندوستان، وسایل تبادل خیلی راکد است و اوضاع اقتصادی افغانستان رو به وخامت می رود. خشکسالی فلات ایران درآنجا هم تأثیر خود را کرده و زراعت افغانستان دراین چند سال خوب نبوده، سال گذشته، آرد از امریکا برای قوت اهالی خریده اند.( ره آورد، 1/575-577).
چند نکته
پیش از تحریرمتن سفرنامۀ حکمت به چند نکته درویژگی سفر او به افغانستان می پردازیم:
1. پیش از سفر به افغانستان شادروان علی اصغرحکمت علاقه و دلبستگی خاصّی به افغانان داشته است که درمقدمه به عرض رساندیم.
2. با وجود آنهمه دلبستگی از سخنانش پیداست که انتظار پذیرایی و مهربانی را که دیده نداشته است.
3. تقریباً هرچه در سفر افغانستان دیده، پسندیده است. از رجال نیز برخوردی ندیده است که برطبع نازک او ناگوار افتد. بلکه مشرب نیک رجال و مهمانداران را همیشه می ستاید.
4. در طول بازدید از افغانستان، فقط یکبار، آنهم از خستگی می نالد؛ درحالی که دردیگرسفرهایش، پیوسته از دردها، به خصوص ناراحتیهای گوارشی در آزار بوده است و این موارد را درسرتاسر ره آورد حکمت می توان دید.
5. این خوشایندیها باعث شده است تا نثر حکمت درگزارش سفر افغانستان، بسیار شیرین و روان، با توصیفهای دلنشین، بدون تعقید و درمجموع ممتازاز بقیۀ سفرنامۀ او باشد. این مطالب را خوانندۀ باذوق که هردو مجلد ره آورد حکمت را خوانده باشد، به آسانی دریافته است.
این نکته نیز گفتنی است که دریافت سخن حکمت برای خوانندۀ افغان آسان ترو آشناتراست؛ به این دلیل که اصطلاحات سفرنامه هنوز در میان افغانان معمول و رایج است، درحالی که در ایران اصطلاحات و عبارات دیگری جای آنها را گرفته است، به گونۀ نمونه: ادارۀ فلاحت(دامداری و دامپروری)، استخدام(گزینش)، اسعارخارجی(ارز)، امراض زهروی(بیماریهای غدد داخلی)، برآمدیم( بیرون شدیم)، بلدیّه(شهرداری)، پاسپورت (گذرنامه)، پرگرام (برنامه)، پیلوت (خلبان)، تذکره (گذرنامه)، تربیت اکابر(آموزش بزرگسالان)، تربیت بدنی (ورزش و پرورش اندام)، تصفیه خانه (پالایشگاه)، تعلیمات ولایات (آموزش و پرورش استانها)، حکمران (بخشدار)، دبستان نسوان( دبستان دختران)، راپُرت صحیه و معارف (گزارش بهداری و آموزش و پرورش)، سمنت (سیمان)، طیّاره (هواپیما)، کلاس اکابر(سوادآموزی بزرگسالان)، لاری (کامیون)، مالیه(دارایی)، مأمورصحیّه (کارمند بهداری)، محصّلین ولایات (دانش آموزان استانها)، مدّعی العموم (دادستان)، میدان طیاره( فرودگاه) و امثال این کلمات که مرحوم حکمت به کاربرده و آن کلمات درکابل هنوزبه کارمی رود ولی درتهران به جای آنها کلمات دیگری گزیده اند که به صورت نمونه دربین دوکمان (پرانتز) آوردیم.
گزارش سفرافغانستان بخشی کوتاه از کتاب دوجلدی ره آورد حکمت است که از سوی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ایران به کوشش دانشمند گرامی جناب استاد سید محمد دبیر سیاقی در تهران چاپ شده است.
سویس آسیا لقبی است که درروزگارآبادی، سرسبزی و شادابی افغانستان به آن سرزمین داده اند؛ برای هوای لطیف و پاکیزه و کوههای سربفلک کشیده و پوشیده ازبرف و بیشه، و برای مناظر زیبای طبیعی، باغها و دشت و دامنها و برکه ها و رودخانه هایش. زیباترین گزارش این مناظر طبیعی را در سفرنامۀ شادروان علی اصغرحکمت می خوانیم. نام "سویس آسیا "هم در گزارش او آمده است. حکمت هنگام دیدار با محمد ظاهرشاه، افغانستان را سویس آسیا می خواند، اما شاه درپاسخ می گوید که اما افغانستان آب کافی ندارد. هرگاه نگارنده خواسته است مطلبی را توضیح دهد آن مطلب را درپای صفحه ( ودر اینجا در میان دوکمان و غالباً به رنگی دیگر) آورده است. عناوین هم از این بنده است.
مشهد خراسان، خُرداد 1380/ ویرایش مجدد کامپیوتری: اکتوبر 2009 = مهر 1388 -ازاینجا یادداشتهای مرحوم حکمت آغازمی شود:
به سوی افغانستان
صبح شصت و سوم(چهار شنبه، شانزدهم اردیبهشت 1326 هفدهم می 1947، پشاور- جلال آباد)
امروزخاک کشورهندوستان را ترک گفته عازم افغانستان هستیم که ازآنجا به سوی وطن رهسپارشویم. صبح ساعت پنج برخاسته، اثاث و سامان خود را فراهم چیده، منتظراتومبیل بودیم. بعد از صرف چاشت و تصفیۀ محاسبات هتل و غیره، درساعت نُه، آفای جمعه خان رئیس التّجّار و آقای میرفاروق مأمورویزا آمدند. دواتومبیل نظامی هم آوردند که بسیارکهنه و کثیف بود ولی خودشان می گفتند "نو" است. معلوم شد معطّلی برای ویزاها و تذکره است. بالاخره انجام گرفت. درسرراه خودمان نیز به ادارۀ مربوطه رفته و با دادن توضیحات امضا شده تحویل دادند؛ چون تذکرۀ چهارنفر از رفقا که ویزای خدمت است، موجب این تحقیقات می باشد.
سراولاف کاروحاکم ناحیۀ [شمالـ]غربی که دیروز برای او کارت فرستادم امروز دعوت به نهار کرده بود، ولی متأسّفانه امکان قبول نبود و ناچارعذرخواستم. بالاخره ساعت 10 ازپشاور به سوی جلال آباد حرکت کردیم. راه تا آخرسرحدّ هند و افغان، که محلّی است موسوم به ترخام ( Torkhamصـ: تُورخَم ) آسفالت بود و به سهولت رفتیم. درترخام هند، مجدّداً معاینۀ تذکره بعمل آمد. بعد ازآن راه بسیاربد و ناصاف بود. ازگردنۀ خیبر معروف که دروازۀ هندوستانست عبورکردیم، و بطوریکه عبوراً ممکن شد، قلعه های جنگی و استحکامات نظامی و وسایل دفاعیه را تماشا نمودیم؛ زیرا ازآنجاست که همیشه به هندوستان خطروارد شده و قبایل مختلفه و اسکندر و تیمورو نادر وغیره وغیره ازاین راهِ عبوربه داخل هندوستان حمله کرده اند.
سلام واحترام نظامی به حکمت
درسرحد افغانستان یک نفر سرگرد نظامی با یک عده گارد سرحدّی ایستاده و سلام گفتند. بعد ازآن دردکه Daka که اولین منزل سرحدّی افغانستان است، مجدّداً مراسم احترام نظامی به عمل آوردند و کلانترمرز پذیرایی نمود و بسیاراحترام کردند. معلوم شد ازکابل تلفونهای عدیده شده و سفارش کرده اند. ساعت یازده ازدکه حرکت کرده، بعد ازطیّ هشتاد میل مسافت، درجادۀ سنگلاخ و ناهموار، طیّ مسافت کرده، دوونیم بعد ازظهر به جلال آباد رسیدیم. راه خشک و ناصاف و ناهمواربود، ولی باهمه ناهمواری، چون بوی وطن ارآن می شنیدیم، بسیارمطبوع و دلپسند بود:" خسک درراه مشتاقان بساط پرنیان باشد". ( درچاپ به جای خسک، خنک، آمده است ولی خَسَک هم حشرۀ گزنده ومکنده ایست و هم خاری است که خارخسک نیزگویند)
جلال آباد
جلال آباد شهرسرحدّی است. بیست هزار جمعیت دارد. آب و هوای آن گرمسیری است. درختان سرو و مرکبات و اشجارهندی درآنجا به فراوانی می روید. امراء افغانستان درآنجا باغات و ابنیه بنا کرده اند. که درزمان امیرعبدالرّحمن خان وامیرحبیب الله خان بسیار خوب بوده محصوصاً عمارت (دارالسراج[= سراج العمارة]) که بچّۀ سقّا آنرا سوزانده و فعلاً خراب است (حبیب الله کلکانی از مردمان شمال کابل که بسال 1307 ش. دربرابر دولت امیرامان الله خان قیام کرد و به عنوان "خادم دین رسول الله، امیرحبیب الله" به پادشاهی رسید، ولی دولتش مستعجل بود و به دست محمد نادرشاه و برادرانش برافتاد). درآنجا هتل Rest House خوبی موجود است که دستگاه مرتّبی تهیه کرده و پذیرایی نمودند؛ مخصوصاً ماست و دوغ فراوان بسیارگوارا بود. چون دیروقت بود، اررفتن به کابل منصرف شده، شب را درجلال آباد اقامت کردیم؛ عصردرباغات گردش کرده و پس ازآن درآسایشگاه آسایش گزیدیم.
به سوی کابل
صبح شصت و چهارم(کابل پنجشنبه، هفتم اردیبهشت 1326/هشتم می 1947)(جلال آباد-کابل)
ساعت هفت صبح ازجلال آباد حرکت کردیم. جادّه تا کابل بهترازدیروزاست وهمه جا ازکناررودخانۀ بزرکی موسوم به "کُناردریا" (دریای کنر- کُنَر ولایتی است درشرق و رود کنر را دریای کنر نامند) و "کابل دریا" عبورمی کردیم. درّۀ باصفا و نزهت انگیزی است. درّۀ پغمان (صـ: لَغمان ) ومزارع سبز آن را دردست راست گذاشته وارد تنگ مطولی شدیم که به تنگ ابریشم (تنگی ابریشم) موسوم است. درآنجا درکنار رودخانه مسافت مدیدی پیمودیم، قریب شصت میل تا به قریۀ سوربی ( اولسوالی / بخشداری سروبی )رسیدیم. درآنجا معلوم شد که اتومبیل دوم حامل آقای عباس آریا و مقتدری نرسیده است. بناچار، ساعات طولانی به انتظار آنها، درکنار جاده و درچایخانه، نشستیم. لاریهای باری و مسافری آمدند؛ خبردادند که اتومبیل معیوب بوده، حرکت نمی کند. درین بین با اتوبوس سرویس که مسافر می آورد آقایان رسیدند. به هرصورت بود دراتومبیل نمره یک چپیده، روبه راه نهادیم. دکتر «اون والا» فارسی زردشتی را هم اتفاقاً درمیان مسافرین دیدیم؛ تعجب کردیم؛ تعارف نمودیم؛ معلوم شده به ایران می رود.
استقبال گویا اعتمادی با اتومبیل بسیار خوب
مجدّداً حرکت کرده، از کُتَل مرتفع لاتابان ( صورت رایج در افغانستان: لته بند) که متجاوز ازهشت هزار فوت ارتفاع دارد، و پیچهای طولانی دارد، صعود کرده سپس فرود آمدیم. دربین راه در کنارچشمۀ موسوم به "منارۀ ملاعمر" دقیقه ای پیاده شده تنفس کردیم. ناگهان آقای سرورخان گویا با اتومبیل سواری بسیار خوبی رسیده، به استقبال آمده بودند. خیلی بموقع بود. به اتفاق ایشان و رفقا سوارشده، به سوی کابل حرکت کردیم. بالآخره در ساعت یک بعدازظهر، بعد ازطی صدوبیست میل، وارد شهر باصفا وسبزوخُرّم و نزهت انگیزکابل گشتیم. دریک منزلی کابل درباغ باصفایی که موسوم به "بگرامی" است، دکتر درویش خان رئیس تعلیمات ( به گمان اغلب دکتر انس خان است، چنانکه مکرر ذکرشده است) وبرادر وزیر معارف، به اتفاق آقای نصرالملک هدایت سفیر ایران به استقبال آمده بودند. نهایت مهربانی و لطف کردند. عکاسی هم آمده عکس برداشت. بیش ازحد انتظار ازطرف افغانها ابرازمهربانی و محبت می شد.
کابل – مثل نگین زمرّد
به اتفاق دکترانس خان و سرورگویا به شهر وارد شده و ازوسط شهر عبورکردیم. همه جا سبز وخرّم، و اطراف کابل مثل نگین زمردی که درحلقه ای ازطلا نصب شده باشد، یک پارچه سبزی باطراوت د ر وسط کاسه ای ازکوههای قشنگ واقع است. درهتل دولتی کابل که مخصوص مهمانان است وارد شدیم و منزل گزیدیم. نهارصرف شد.
دیدار با نجیب الله خان (توروایانا) وزیر معارف
عصر، ساعت چهار به اتفاق آقای گویا به دیدن وزیر معارف رفتیم. دراداره و دفترخود ازما پذیرایی نمود. ع.ص. ( = عالیقدر صداقتمآب، ولی ظاهراً ع. ج.= عالیشان جلالتمآب) نجیب الله خان کفیل معارف در باغ بستانسرا، که مقبرۀ مرحوم امیرعبدالرحمن خان نیز در وسط آن قرار دارد، و فعلاً وزارت آنجا را کتابخانه کرده است، در این عمارت دفتر وزیر است، درآنجا از ما پذیرایی نمود. درنهایت تواضع و ادب و احترام، بدون تصنّع و ساختگی و رعونت، بطوریکه آثار صداقت و خلوص ازرفتاراو مشهود بود. قریب نیم ساعت نشسته، پس ازصحبت معمولی و تشکرازپذیرایی و غیره مراجعت به منزل نمودیم. نم نم باران می بارید. آقای گویا می گفت: مردم کابل چندی بود انتظارباران داشتند و اینک ازقدوم هیأت اعزامی، باران نعمت الهی می بارد. اتومبیلی که عقب مانده، حامل احمال و اثقال بود، ساعت نُه وارد شد.
گویا از رفقای قدیم
صبح شصت و پنجم-(جمعه، هجدهم اردیبهشت 1326/نهم می 1947 )(کابل)
صبح زود آقای گویا که مأمورپذیرایی ماست، آمد. وی ازرفقای قدیم است، و در سال 1313 به ایران آمده، درجشن فردوسی و پس از آن چند ماهی درتهران اقامت داشت، و بسیار در مسائل ادبی و سیاسی ایران وارد است. حافظۀ بسیار قوی دارد و آنقدر اشعار فارسی به یاد دارد و به مناسبت می خواند که باعث تحیر است. قصیدۀ صائب اصفهانی را که درمدح کابل سروده است، برای من آورده بود. صائب متوفی 1081 هجری در 1014درزمان جهانگیر پادشاه از راه هرات به کابل آمده،[چند] قصیده د ر مدح ظفرخان تربتی، پسرخواجه ابوالحسن خان تربتی، حاکم کابل سروده است. درتشبیب یکی ازاین قصاید ازاین شهروصف کرده است، و این ابیات ازآن است:
خوشا عشرتسرای کابل و دامان کهسارش
که ناخن بردل گل می زند مژگان هرخارش
خوشا وقتی که چشمم از سوادش سرمه چین گردد
شوم چون عاشقان و عارفان ازجان گرفتارش
حصارمارپیچش اژدهای گنج را ماند
ولی ارزد به گنج شایگان هرخشت دیوارش
به صبح عید می خندد گل رخسارۀ صبحش
به شام عید پهلو می زند زلف شب تارش
(عاشقان وعارفان ازمزارات معروف کابل است، و مقصود از حصارمارپیچ دیوارکابل است که هنوز بخشی از آن دیوار که برفرازکوه است برجاست)
عبدالله خان قاری ملک الشعراء که چند سال قبل فوت شد، این تشبیب را تضمین نموده است و بسیار خوب گفته؛ این چند بیت برای نمونه ثبت می شود:
وطن را فیض جاری باشد از جوی پل مستان
حیات یک جهان گشت آب دلجوی پل مستان
چمن هم زینتی دار زپهلوی پل مستان
چه موزون است یارب طاق ابروی پل مستان
خدا ازچشم شور زاهدان بادا نگهدارش
(پُل مستان یکی ازپلهای روی رودخانۀ کابل است. ازاین بیت معلوم می شودکه مرحوم ملک الشعراء قاری مخمسی برقصیده یا بخشی از قصیدۀ صائب یا برقسمت تشبیب یا نسیب آن سروده بوده است.)برمزار نادرشاه
ساعت یازده صبح برای ایفاء مراسم ادب و احترام یک طاقه گل که به بیرق ابریشمی ایران مزیّن بود، ازطرف هیأت اعزامی برسرمزار مرحوم محمد نادرشاه پدرپادشاه فعلی، که معروف است به شاه شهید، گذاشته شد. برای قبر او نمای مجللی می سازند که تمام ازمرمر و سنگهای الوان قیمتی است و برسرتلّی درجنوب شرقی کابل قراردارد( این تلّ را تپّۀ مرنجان نامند). با اتومبیل به آنجا رفته بعد ازخواندن فاتحه، وبعد ازآنکه آیاتی ازقرآن مجید قرائت نمودند، دسته گل را نیازنموده مراجعت کردیم.
منارۀ علم و جهل
دروسط شهر[ از] منارۀ موسوم به علم و جهل که یادگارسربازان و اسیران مقتول درجنگ داخلی افغانستان در سال 1304 [ودر] زمان سلطنت امان الله خان برافراشته شده است، دیدن کردیم. بعد ازتأسیس مدارس اناث، بعضی ازطوائف شوریده بودند، و بعد ازآنکه امان الله خان آنها را سرکوبی داده، این مناره را بنا کرده، بسیار خوش وضع و خوش موقع است. درروی تلی ازسنگ دروسط شهربنا شده و اطراف آن گل و گیاهان زیبا کاشته اند. درآنجا چند فقره عکس برداشتیم(درچاپ "علم رحیل" آمده ولی منارۀ علم و جهل معروف است و در دامن کوهی دروسط شهر کابل بناشده است).
گل رعنا زیبا
دراین هنگام فصل گل زرد کابل است، ولی درهمان حال گل دیگری از همان جنس درباغها و خیابانها شگفته شده که به گل «رعناوزیبا» معروف است؛ اوراق آن ازرو سرخ و ازپشت زرد است، و این گونه گل درهیچ جا ندیده بودم. آمیزش این دورنگ حقیقةً رعنایی و زیبایی و منظرۀ باغ داده است. به قول فخری گرگانی:
بیا این سرخ گل بر زرد گل نه--- که درباغ این دوگل با یکدگربه
(ظاهراً هنگامی که مرحوم حکمت این یادداشتها را می نوشته اند، هنوز اشعار منجیک ترمذی شاعرسدۀ چهارم، در وصف گل دوروی، یا همان گل رعنا و زیبا یا چنانکه برخی گویند: رعنا-زیبا، هنوزاز پسخانۀ اوراق کهن تاریخ به دست نیامده بوده است. شعر منجیک نشان می دهد که این گل هزارسال پیش نیز در خاورقلمرو زبان فارسی بوده و گلی دوست داشتنی و بقول منجیک نیکو گلی بوده است:
نیـــکوگل دوروی را نگه کن....دُرّاست به زیر عقیـــق ساده
یا عاشق ومعشوقه روزخلوت....رخساره به رخساره برنهاده)ضیافت درچهل ستون و زیباییهای طبیعی آنجا
ظهر نهاررا مهمان نجیب الله خان کفیل وزارت معارف هستیم. دریکی ازعمارات دولتی به نام چهلستون، که درخارج شهرواقع شده، دردامنۀ تپّۀ مرتفعی و دراطراف آن باغ زیبایی و خیابانهای بسیارمنظّم ازنارون آنها را احاطه کرده و تمام دشت سبزبرآن محیط است و کوههای سنگ الوان برآن دشت احاطه دارند وآسمان کبود برآن کوهها احاطه نموده ورنگ آمیزی بدیعی دست طبیعت ایجاد کرده است.
مهمانان عبارت بودند ازرجال و وزرای افغانستان ورئیس مجلس شورا. بعضی ازاشخاص محترمی که درآنجا بودند عبارت بودند ازعلی محمد خان وزیر امورخارجه (علی محمد خان(1893-؟) پسر آدینه محمد بدخشانی که مدتی وزیرمختاررم، وزیر خارجه و وزیر دربار بود. علی محمدخان ازبیدلشناسان معروف بود. سالهایی که ما درفاکولتۀ ادبیات درس می خواندیم، ایشان یکی ازکسانی بود که درجلسات امتحان درس بیدلشناسی حضور می یافت)، ودکترعبدالمجیدخان وزیراقتصادیات( عبدالمجیدخان زابلی هراتی(حدود 1902-؟)، وزیر اقتصادملّی که اقدامات مهمش درتوسعۀ تجارت، صنعت و اقتصاد افغانستان معروف است در صدارت شاه محمودخان ازوزارت کناره گرفت و بقیۀ عمررا در ایالات متحدۀ امریکا گذرانید)، وحیدرالحسینی وزیرمالیه(میرحیدرفرزند میرعطامحمد حسینی هروی ازسادات بادمرغان هرات) که مدت دوسال سفیرافغانستان درایران بود. عبدالحمیدخان معاون وزارت خارجه را شناختم (ظاهراً عبدالحمیدخان عزیز پسرعبدالعزیزخان پسر سردارعبدالله خان پسرسلطان احمدخان سرکارحکمران هرات) که در سال 1935م. درروسیه شارژدافربود. وصلاح الدین سلجوقی رئیس مستقلّ مطبوعات؛ او را نیزشناختم، که درسال 1313 درجشن فردوسی به مشهد آمد و مرد فاضلی است(استاد علاٌمه صلاج الدین سلجوقی هروی- متوفی 1349 خورشیدی، پسر مفتی سراج الدین، نویسنده ادیب، عالم، دولتمرد و دیپلمات صاحب تألیفات ارزنده ازجمله: افکارشاعر، جبیره، تجلّی خدا درآفاق و انفس، تقویم انسان، مقدّمۀ علم اخلاق، نقد بیدل، نگاهی به زیبایی، الاسلام فی العلوم والفنون، و غیرها، و ترجمه هایی ازجمله: محمد (ص) درشیرخوارگی ازشوکت التونی، تهذیب الاخلاق ابن مسکویه و جزآنها).
نهار بسیار گوارا و مجللی فراهم ساخته و با نهایت مهربانی پذیرایی نمودند و غالب وقت درصحبت با وزرا، مخصوصاً با وزیرخارجه، دراوضاع امورهندوستان پیشامدهای جهانی و غیره می گذشت. تا ساعت چهاربعد ازظهر درآنجا بودیم؛ بعد وداع کرده برآمدیم. هوا بسیارلطیف وابراست. ازقبل ازظهر شروع به باریدن نموده، تانیمه شب باران مفصلی بارید. بحمدالله رفع کدورت و خفگی ازهوا و دلتنگی و ملال ازمردم کابل شد.
جهان آرا و شهرآرا
درخارج شهر، درجایگاهی که سابقاً سلاطین بابریۀ مغول دو باغ بنا کرده بودند، به نام «جهان آرا» و« شهرآرا» درمحلی که آب فراوانی دارد، دردامنۀ کوه قشنگی به نام صدراعظم، شاه محمود خان، باغ مدرن و زیبایی شروع کرده و گلکاری مفصّل و اصطخرشنای مدرن و داربستهای ایتالیایی آن را زینت نموده است. قدری درآنجا گردش کردیم، و آقای سرورگویا همه جا توضیحات داده و رهنمایی می کردند.
باغ بابر
ازآن پس، با وجودی که باران می بارید، به تماشای باغ بابر رفتیم، که قدیم ظاهراً به اسلوب مغولی بوده است. و فعلاً کافۀ مفصّلی است و قبر بابر درآنجاست. بابر، ظهیرالدین ین محمد بن عمرشیخ بن ابوسعید گورکان پادشاه کابل و فاتح هندوستان که در 937 وفات یافت، دراینجا مدفون است. لوحۀ سنگی و مادّه تاریخی دارد که گویند ازهمان زمان است. محمد نادرشاه آن قبررا تعمیر(= ترمیم) کرده است و درجنب آن نورالدین جهانگیرپادشاه هند مسجد کوچکی از سنگ مرمربنا کرده است که مادّه تاریخ دارد- 1036- و کتیبۀ فارسی فصیحی دارد و نوشته است که چهل لک روپیه خرج آن کرده است. چون باران به شدت می بارید، ناگزیر به هتل مراجعت کرده، شب را درمنزل آرمیده، با آقای گویا غالباً صحبت می کردیم. آقای سرورگویا حافظۀ عجیبی دارد، و اشعار فارسی بسیار به خاطر دارد، وبرای هرمضمونی، هرچه باشد، علی الفور بیتی به مناسبت می خواند.
در آینده بخشهای دیگری از سفرنامۀ شادروان علی اصغر حکمت را خواهیم خواند
شهر اتاوا – 31 اکتبر 2009- آصف فکرت
No comments:
Post a Comment