حافظ به گفتۀ حافظ
معرفی
کتاب
نام
کتاب: حافظ به گفتۀ حافظ – یک شناخت منطقی
مؤلّف:
دکتر محمد استعلامی
ناشر:
انتشارات نگاه، تهران، 1386، 200 ص
-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
از
مقدّمۀ کتاب درمی یابیم که مؤلّف دانشمند، پیش از این، درس حافظ را
با هدف آموزش تمام غزلهای خواجه، نگاشته است و هدف از تألیف کتاب حاضر، عنایت به
نیاز خوانندگانی بوده است که خواستار سیری در دنیای بیکران حافظ، در مدّتی
کوتاهند، و کتاب به زبانی است که می توان آن را «حافظ برای همه» خواند. در مقدّمۀ
دو صفحه یی کتاب، از گروهی از حافظنامه ها و حافظ پژوهان یاد شده است. کتاب در پنج
بخش است:
شیراز
عصر حافظ
(صـ 13-30)
عنوان
نخستین فصل کتاب، «شیراز عصر حافظ» است.اندیشۀ مؤلّف پروازکنان به فضای شیراز قرن
هشتم می رسد، و هوای نشستن زیر شاخه های درختان نارنج دارد و در عالم خیال، پای
صحبت حافظ می نشیند. او غمی را می بیند که بر دل حافظ سنگینی می کند و از تباهی
جامعه، درونی پر از فریاد دارد، جامعه یی که تصویر تباهی آن را در لابلای غزلهای
حافظ می بینیم، جامعه و مردمی که عبید زاکانی در میان آنها، و به زبان خود آنها،
از تباهی دین و اخلاق و از بیماری روح انسان سخن می گفت.
سخن
از شاه خوش خیال عصر، شاه شیخ ابواسحق به میان می آید، که هوای ساختن ایوان مدائنی
در دروازۀ استخر داشت، و می خوانیم که چگونه با یک گردش چرخ نیلوفری در 757 هـ.قـ.
بساط آن شاه خوش خیال برچیده شد و «محتسب شاه» ریاکار، مبارزالدین، به نام دین، به
آزار خلق آغازید.
در
همین فصل از «کلو»ها می خوانیم؛ کلوها، یا کلانها، یعنی کلانترهای محلّه،
ماجراجویانی مطیع شاه، ولی هرآن آمادۀ نفاق و عصیان.
از
فراوانی ابواب خیر می خوانیم و از موقوفات مدارس و خانقاهها و از درآمد آنها که به
جیب شیخ خانقاه و فقیهی می رفت که چون مست بود، فتوا می داد که می حرامست و حافظ
می افزود که ولی بهتر از مال وقف؛ و از واعظانی می خوانیم که حافظ درآنها دروغ و
ریا می دید.
در
این میان به نام پرهیزگاری وارسته، قوام الدین عبدالله می رسیم که برخی از او به
صفت استادِ حافظ نیز یاد کرده اند.
باز
از شیراز با هفده محلّۀ آباد می خوانیم، و از نعمتهای فراوان در بازارهای آن که به
بازارهای دمشق و بغداد همسری می کرد. شهری آباد با نُه دروازه و برجهای نگهبانی،
باغهایی آباد برگرد بارو و پنج نهر. با مردمی خوش روی که دل از ابن بطوطه می ربوده
اند.
در
همین فصل، نویسندۀ دانشمند یاد مجدّدی از عبید زاکانی دارد، که اخلاق
الاشراف او، این اثر بی مانند در زبان فارسی، را با آثار ولتر در ادب
فرانسه و کتاب شهزاده، اثر نیکولو ماکیاولی، در ادب ایتالیا، مقایسه
می کند.
در
پایان این فصل به کوچۀ رندان می رسیم و معانی و تعبیرات رند را با شواهد آن درمی
یابیم، که مؤلّف اشاره می کند که در فصل سوم باز به این معنی خواهد پرداخت. در
پایان این فصل فهرست 19 شماره از مآخذ به تفصیل آمده است.
از
سرگذشت حافظ
(صـ31-71)
در
این بخش به این واقعیت اشاره می شود که در بارۀ بسیاری از بزرگان تاریخ سرگذشت
نوشته شده در زمان خودشان نیست و اگر هست، چندان اعتباری ندارد. در باب حافظ نیز
برخی، به ذوق خویش، مطالبی افسانه وار نوشته اند، که در تذکره ها آمده است.
روایتهای تذکره ها را از هشتاد سال پیش، پژوهشگرانی چون علاّمه قزوینی و فروزانفر
نقد کرده و سستی آنها را باز نموده اند؛ مثلاًاینکه شاخ نبات معشوقۀ حافظ بوده
باشد، در حالیکه مقصود حافظ از شاخ نبات و اجر صبر، تفکر و عبادت و سیر معنوی بوده
است.
دکتر
استعلامی بحق پیشنهاد می کند که " اگر می خواهید سیمای درستی از حافظ در ذهن
خود داشته باشید، و از سرگذشت او نکته هایی بدانید، که حافظ را به شما بشناساند،
به دنیای بی کرانۀ سخن او سفر کنید".
از
سخن حافظ درمی یابیم که او حافظ قرآن بوده است. از قیل و قال مدرسه و بحث کشف
کشّاف نیز سخن می گوید. نیز از گل و بهار و از عشق – عشقی که بسته به این جهان
خاکی نیست. و از صوفی و مدرسه و خانقاه می گوید. در برابر زاهدان و صوفیان ریاکار
از عارف و سالک می گوید و از پیر مغان.
از
موسیقی می گوید و از سخنش درمی یابیم که موسیقی را می دانسته است. از کوی میفروشان
می گوید و از ترسابچۀ باده فروش و دیر مغان.
باز
از تنها سفرش به اصفهان یاد می شود. از فراق و غربت سخن می گوید؛ غربت از محبوب
این جهانی نیست، بلکه او غریب روزگار خویش است؛ غربتی چون غربت حلاّج و شیخ اشراق
و عین القضاة
از
باغ و خانه و زندگی خویش یاد می کند. از شمشاد سایه پرور یعنی فرزند و نازنین پسر
خویش ، یوسف عزیزش، که جوانمرگ شده است.
حافظ
مکرّر از یار سفرکرده یاد می کند. دلیلی نیست که این یار سفرکرده را مرد جوانی
بدانیم. با توجّه به اینکه ابن بطوطه گواهی می دهد که زن، در شیراز عصر حافظ، در
حجاب بوده، اما زندانی خانه نبوده، چرا این یار سفرکرده را همسر یا معشوقۀ حافظ
ندانیم؟ با توجه به اینکه حافظ خود می گوید که معشوق را هشیار و شوخ و نکته گوی و
شوخ می پسندد.
از
لولی شنگول سرمست نیز یاد می کند که مؤلّف دانشمند، لولی را با قید احتیاطِ
«ظاهراً» مترادف کولی و کولی را صورتی از صفت نسبی کاولی یا کابلی دانسته است.
حافظ
زهد را بیشتر با لحن طنز به کار می برد، و «قصّۀ زهد دراز من» یکی ازطنزهای رندانۀ
حافظ است. دکتر استعلامی یکی از زیباترین نقشهای آفرینش – محبوبۀ حافظ – را چنین
مشاهده می کند:
بالابلند
عشوه گر نقش باز حافظ، با چهرۀ گندمگون یعنی سبزه، با موی سیاه و خال سیاه و با
چشمان خوشِ کشیده اش دل حافظ را دیوانه می کند و زیر لب می گوید" دیوانۀ
کیست؟" حضور این سبزۀ دلفریب، با شیرینی عالم، در زندگی حافظ واقعیت داشته
است.
دکتر
استعلامی در بیان اینکه گروهی از حافظ پژوهان، برخی از غزلهای حافظ را مدیحه شمرده
اند، می نویسد: ... در دیوان او بسیاری از غزلهایی که به مدح می انجامد، آن بیت
مدحش با حال و هوای غزل بیگانه است، و انگار که آن بیت را، دریک لحظۀ نیاز، بر
غزلی که پیش ازآن سروده بوده، افزوده است.
استاد
این بخش را با اندیشه و بیانی چنین زیبا به پایان می برد:
از
فردای آن روز [یکی از روزهای سال 791 یا 792 هـ.قـ.] که دیگر حافظی در کوچه های
شیراز آمد و شد نداشت، فردای آن روز که هیکل بشری حافظ، با تمام خصایص جسمی، زیر
خاک متواری شد، یک موجود دیگر، یک موجود تابناک و اثیری در روح تمام کسانی که به
فارسی سخن می گفتند، به وجود آمد؛ حافظی که در باره اش هرچه می گوییم، نامکرّر، و
همیشه ناگفته ها بسیاراست. همان است که ازآن روز در آسمان دل و جان ما درخشیده و
هنوز می درخشد.
در
پایان این بخش، 24 مأخد در موارد گوناگون ذکر شده است. البته شواهد شعر حافظ همیشه
در متن آمده است.
ذهن
و اندیشۀ حافظ
(صـ74-115)
عنوان
بخش دیگر، ذهن و اندیشۀ حافظ است. البته بخشها شماره گذاری نشده است. مؤلّف بار
دیگر از غربت حافظ می گوید، غربتی که دل آگاهان و آزادگان را در همۀ قرون و اعصار
آزرده است. او غریب روزگاران است. ...در تمام اشارات صومعه و خانقاه و طریقت، جان
کلامش این است که «هیچ از خانقه نگشود». پس از درس ... و بحث کشفِ کشّاف، چندی هم
با صوفیان در آمیخته و در هیچ یک ازآن دو جماعت پرهیزگاری و سلامت نفس را، که
انتظار آن را داشته، ندیده است.
حافظ...
خود را شناخته و می داند که کیست، و نمی خواهد جزآن باشد، یا جزآن که هست،
بنماید... حافظ با هرکه در پی فریب خلق باشد، سر جنگ دارد، و سلاح او کلامی است
پرمایه، سرشار از طنز و شوخ طبعی امّا برنده و نافذ و بیاد ماندنی....
حافظ
که خود نیز خرقه به تن دارد، نمی خواهد، حتّی در ظاهر، مانند آن خرقه پوشان باشد.
چرا؟ که او در ظاهرِ فقیرانه و زاهدانه، بیش از ایمان و تقوا، سالوس و ریا می
بیند.
در
کلام حافظ، صوفی همان زاهد است و زاهد همان صوفی. وقتی که حافظ می گوید: آتش زهد
ریا دامن دین خواهد سوخت، جان کلام او این است که زهدی درکار نیست، و پشت این
سیمای حق به جانب، نفس امّاره فرمان می راند.
زاهد
عیب خود را نمی بیند، امّا می خواهد همه را به راه راست هدایت کند.
در
نقد روزگار ما بسیاری از شاعران و نویسندگانی که از دردها و مشکلات عمومی جامعه
سخن می گویند، به حق یا به ناحق به «شاعر یا نویسندۀ متعهّد» شهرت یافته اند. اگر
این معنی را به عصر حافظ ببریم، و آن قدرتی را که آن مدعیان، در برابر یک صدای
تنها، داشته اند، در نظر آوریم، به این نتیجه می رسیم که حافظ از همه متعهّدان
زمان ما متعهّدتر بوده است.
حافظ
شیفتگانی دارد که پروانه وار به سوی شعلۀ کلام او پر می کشند و هرگز تن به سوز آن
نمی سپارند، امّا در هرفرصتی می پرسند: شراب یا عشق، در شعر حافظ، چه معنایی دارد؟
این
شیفتگان گاه می خواهند با یک پرسش و پاسخ، همۀ گفتنیها را دربارۀ حافظ بشنوند و
بدانند، و این ممکن نیست.
میان
حافظ پژوهان و دوستاران غیر متخصّص حافظ، و از سوی دیگر فقیهان و صاحبان فتوا، از
دیرباز بر سر می و می خوردن و بودن یا نبودن آن در زندگی حافظ،، بحثهای دورودرازی
صورت گرفته است که بیشتربا تعصّب، از یک سو یا هر دوسو، درآمیخته و به هیچ نتیجۀ
مثبتی نرسیده است....
با
آنکه بسیاری از دوستداران حافظ کوشیده اند که او را شیعه بدانند، به نظر نمی رسد
که او شیعه یی مانند آن دوستداران خود بوده باشد. گسترش مذهب شیعه هم در ایران عصر
حافظ، و خاصّه در شیراز، به اندازۀ چهارصد سال اخیر نبوده است.....
واقع
بین باشیم و بپذیریم که حافظ یک سنّی معتدل و بی تعصّب است....
استاد
این بخش را چنین به پایان می برد:
عشق
ورزیدن از خاصّه های بدیهی هر انسان است، عشق ورزیدن به کسی که اورا دوست می
داریم، عشق ورزیدن به خوبیها و زیباییها، به گل، به سبزه، به نسیم صبح بهار، به
روی خوش و رفتار دلپسند، به سخن شیرین، به زمزمۀ جویبار،... به همۀ خوبیهای این
جهان و در ذهن حافظ به تمامی هستی، که دیدۀ او به بددیدن آلوده نیست...
در
پایان این فصل استفاده از 27 مأخذ ذکر شده است.
درک
منطقی کلام حافظ (صـ 119- 157)
...دیوان
حافظ را خود او ظاهراً تدوین نکرده، و نسخۀ معتبری هم از زمان او دردست نیست....
کلام
او حکایت ازآن دارد که حافظ به تناسبهای لفظی و موسیقی و خوش آهنگی سخن، توجّه
بسیاری داشته و این خود ایجاب می کند که شاعر، کار خود را بارها تجدید نظر کند، و
تحریرهای مختلفی از یک بیت، گاه می تواند کار خود او باشد....
کلام
او روشن می کند که حافظ، قرآن و روایات قرائت و تفسیر آن و دیگر زمینه های مطالعات
اسلامی را آموخته و به درک عالی تری ازآن دست یافته، فرهنگ ایرانی، عرفان آریایی
واسلامی وشعر و ادب چندصدسالۀ زبان فارسی را نیز خوانده و سرمایۀ کلانی از دانش و
آگاهی در خاطر داشته است...
آن
صاحبدل فرزانه نگاهی سرشار از تأثّر و دلسوختگی بر سیمای جامعه یی می افکند که زیر
بار ستم و بی سامانی و ریاکاری درهم شکسته است، و او فقط می تواند فریاد دلسوختۀ
خود را در کلامی آمیخته به طنز و شوخ طبعی بریزد و خود را تسکین دهد، بی آنکه
فریادش حتی به گوش همان ستمدیدگان برسد....
حافظی
که من در دیوان او می بینم، وجهۀ انسان ساز عرفان و تصوّف و سیر روحانی عاشقان حق
را درک می کند و می ستاید و بی هیچ وابستگی به یک خانقاه، خود یکی از آن عاشقان
است....
حافظ
سیر الی الله را در راستی با خدا و خلق خدا، در آسوده زیستن از جاه و مقام و
تجمّل، در محبّت، در درک و ستایش خوبی و زیبایی و پاکی، و همراه با آن در شادی و
سرخوشی و نرنجیدن می یابد، امّا کاربرد زبان صوفیان به معنی صوفی بودن او نیست.
حافظ در مقابله با ریای صوفیان، زبان و اصطلاحات خانقاه را بکار می گیرد...در
مواردی، کاربرد زبان خود آنها نقدهای طنزآمیز حافظ را شیرین تر و خواندنی تر می
کند...
مقابلۀ
حافظ با صوفی و زاهد و نیز با کارگزاران دین و دولت، که همه مدّعی صلاح و
پرهیزگاری اند، همیشه با سخن از می و میخانه همراه است....
تا
هنگامی که مبارزالدین محتسب برسر کار است، زاهد و صوفی به ظاهر پیرو فرمان حکومت
اند، امّا در پستوی خانه به تقطیر امّ الخبائث و فراهم کردن جنس خانگی می
نشینند... سخن از می و میخوارگی واسطه یی است که مشت ریاکاران را باز می کند....
یکی
دیگر از نکته هایی که در زبان حافظ و درک روشنی از کلام او جای گفتگو دارد، طنزهای
اوست، مصراعها یا بیتهایی که شنونده یا خواننده را به اندیشیدن وا می دارد، تبسّمی
بر لب او می آورد، امّا آن خواننده یا شنونده می داند که سخن از یک مسألۀ انسانی و
اجتماعی است، و نالۀ یک درد، پشت این عبارتهای تبسّم انگیز پنهان است...
اگر
حافظ تمام شاهنامۀ حکیم طوس را نخوانده باشد، بی گمان از مفاد و محتوای آن آگاهی
داشته است، و می بینیم که گاه به گذشتۀ درخشان ایران و به ناپایداری و بی وفایی
زمانه می اندیشد. اندوهی به تلخی اندوه خیّام بر دل او می نشیند، چنانکه گویی با
دو حکیم طوس و نیشابور به سرزمین اسطوره ها سفر می کند، و درآنجا با زبان خاقانی
شروانی و نظامی گنجوی، ازاین « طربخانۀ خاک » سخن می گوید. حافظ با خواندن شعر و
ادب فارسی چهارصد سال پیش از خود- و منابع دیگری که به حدس و گمان می توان به نام
آنها اشاره کرد – دانشی از فرهنگ روزگاران کهن ایران به دست آورده و به خاطر سپرده
بود، و طبعاً مضامین و تعبیرهایی مربوط با آن معلومات در کلام او می آمد....
چرا
با دیوان حافظ فال می گیریم؟...بهار می گفته است:" شعر حافظ با آدم پیر می
شود" یعنی هرچه سنّ و سال ما و ذخیرۀ ذهنی ما از شعر و ادب و تجربۀ ما با
کتاب و قلم بیشتر می شود، معنایی بلندتر یا عمیق تر از شعر حافظ می فهمیم. به همین
دلیل است که اگر یک روستانشین که فرزندی در غربت دارد، سوادی داشته باشد و شبی
دیوان حافظ را باز کند و به اتّفاق این غزل را پیش چشم خود ببیند که «یوسف گمگشته
باز آید به کنعان غم مخور»، گویی حافظ به او گفته است: نگران مباش! پسرت تندرست به
خانه برمی گردد. همین غزل برای کسی که شعر حافظ را با توجّه به عوالم معنوی اومی
خواند، حسب حالی است که حافظ را در شبهای خلوت و عبادت و اندیشیدن به اسرار هستی
نشان می دهد....
واقعیت
این است که ما تعبیرات حافظ را با آرزوها و احوال خود ربط می دهیم، و به اقتضای
آنچه بر ما می گذرد، با شعر او احساس آشنایی و پیوستگی می کنیم... در بارۀ فال
گرفتن با دیوان حافظ این را هم نادیده نگیریم که بسیاری از ما با این کار، فقط
تفریح می کنیم، و می خواهیم لحظه هایی را با تصورهای امیدبخش پر کنیم...
...در
کلام او به یک طبقه بندی موضوعی رسیده ام:
- قسمتی از شعر حافظ، عاشقانه
و فقط عاشقانه است.
- بخشی از شعر او سخن از عوالم
عاشقان حق است و آنها را عارفانه باید گفت.
- بیشتر اشعار او محتوایی دارد
که در مقابله با مدّعیان و ریاکاران است... و عنوان مناسب برای این قسمت، شعر
رندانه است....
مؤلف
برای این بخش 26 مأخذ در پانویس آورده است.
حافظ
و دیگران
(صـ159-193) آخرین بخش کتاب است. در این بخش سخن از کسانی است که پیش از حافظ در
شمار سرآمدان شعر فارسی بوده اند، و ممکن است حافظ ازآنان تأثیر پذیرفته باشد، و
کسانی که روی دیوان حافظ و اندیشه و شیوۀ سخن او آثار سودمند و آموزنده یی عرض
کرده اند، و کسانی از سرزمینهای دیگر، که کوشیده اند، پیام و اندیشۀ حافظ را به
همزبانان خود برسانند.
...در
دیوان حافظ مضامین و تعبیرات دیوان خاقانی شروانی را بیشتر از دیگر شاعران گذشته
[می یابیم] و صلابت زبان حافظ هم بسیار به زبان و شیوۀ تعبیر خاقانی می ماند. ...
...
در غزلهای حافظ چندین مصراع از غزلهای سعدی آمده است.
...
حافظ در تمام دیوانش کمتر اشاره یی به شاعران دیگر می کند. در یک بیت الحاقی بر
غزل 257 هم نامهای خواجوی کرمانی و سلمان ساوجی و ظهیر فاریابی با هم آمده که ...
این بیت در دست نویسهای معتبر دیوان حافظ نیست. ... تنها کسی از شاعران پیش از
حافظ، که نامی از او در متن دیوان حافظ مانده، نظامی گنجوی است، آنهم با اشاره به
نظم او و نه شعر او....
در
کلام حافظ تعبیراتی هم هست که ذهن را به سوی عاشقانه های عرب می برد. ...
یک
نکتۀ بسیار مهم که نباید از نظر دور بماند، این که مضامین و تعبیرهایی که پیش از
حافظ در سخن شاعران دیگر بوده و در شعر حافظ هم هست، غالباً در کلام حافظ جلوۀ
تازه یی دارد، و در واقع آفریش تازه یی است.
«بوی
جوی موَلیان رودکی» سرودیست که ترنّم آن در سینۀ عاشقان سخن پارسی مداوم است، و بی
دفتر و دیوان با ما و با حافظ همراه بوده، و شاید قدیم ترین شعری از گذشتگان بوده
است که در حافظۀ حافظ مانده:
خیز
تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز
نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
...
اشاره به گوشه یی از اسطوره های ایرانی در کلام حافظ، حکایت از آشنایی او به
محتوای شاهنامه دارد، و نه اینکه بی گمان شاهنامۀ فردوسی را خوانده باشد. تنها
اشارۀ او هم به شهنامه هاست و نه به شهنامۀ حکیم طوس:
شوکت
پور پشنگ و تیغ عالمگیر او
درهمه
شهنامه ها شد داستان انجمن...
اما
در این بیت حافظ:
ای
نسیم منزل سلمی خدا را تا بکی؟
ربع
را برهم زنم اطلال را جیحون کنم
دشوار
است که بگوییم حافظ به یاد شعر امیر معزی نبوده است.
...
گاهی در سخن او مضمون و تعبیری می بینیم که در شعر فرّخی هم هست. و باز نمی گوییم
که حافظ تمام دیوان فرّخی سیستانی را خوانده است...
کسی
که با چهارصد سال ادب فارسی پیش از روزگار حافظ آشنا باشد،... بازتاب اندیشه و
اندوه خیّام را بیش از شاعران دیگر در کلام حافظ می یابد، با این تفاوت که زبان
خیام ساده و صریح و بی پرده است، اما کلام حافظ سنگین و همراه با کنایه و با طنزی
عمیق...
...
شمس و مولانا را ازآن نظرگاه در کنار حافظ می توان دید که سیر درون آنها و شکوه
های غریبی، آنها را همانند می نماید.
درکلام
حافظ مضمون مشترک با غزل سعدی بیش از آن است که جست و جوی آن دشوار باشد؛ اما همان
مضامین در غزل حافظ با تعبیرهایی آمده که گاه به تعبیرهای سعدی شباهت ندارد....
...
در ویرایش و تصحیح انتقادی متن دیوان حافظ، بیش از هفتاد سال کوششهایی با روش علمی
صورت گرفته و چند نشر عالمانه از دیوان حافظ در دسترس جویندگان است....
ما
تصحیح انتقادی یک متن ادبی را از خاورشناسان غربی آموخته ایم و پیش کسوت پژوهشگران
امروز ما هم علاّمه محمد قزوینی بوده است، امّا:
صدها
سال پیش از آنکه ما به دست غربیها نگاه کنیم، در نخستین سالهای قرن دهم هجری –
دویست و چند سال پس از درگذشت حاقظ - یکی از ادیبان روزگاران تیموریان، به نام
خواجه عبدالله مروارید، می بیند که بسیاری از خنیاگران و قوّالان، شعرهای حافظ را
غلط می خوانند و دستنویسهای دیوان هم غلطهای فاحش دارد. خواجه مروارید به ویرایش
دیوان حافظ می نشیند؛ شاعران و خوشنویسان و نوازندگان و خوانندگان دربار سلطان
حسین بایقرا را به کمک می گیرد، و تا آنجا که برای او ممکن بوده، دستنویس شسته و
رفته یی از دیوان حافظ فراهم می کند و اوست که عنوان لسان الغیب را بر دیوان حافظ
نهاده است.
در
پایان این فصل دکتر استعلامی گزارش مفصلی از چاپهای انتقادی دیوان حافظ، پژوهشهای
حافظ شناسی و ترجمه های دیوان حافظ به زبانهای مختلف آورده است. در پایان این بخش
به 30 شماره از مآخذ و ارجاعات اشاره دارد.
نکته
هایی از کتاب مستطاب حافظ به گفتۀ حافظ که در این مقالت از بخشهای
مختلف آمده است، گلچین سمنهایی است از هر چمنی، آنهم در حد سلیقه و فهم نگارندۀ
این یادداشت؛ اما در پیرامون هر یک ازین اقتباسات فواید و نکته های بی شمار است.
شما را به خواندن اصل کتاب فرامی خوانم که مراجعه به اصل کتاب باب حدیقۀ پر از گل
و ریاحین را بر روی خواننده می گشاید.
شهر
اتاوا- 21 سپتامبر 2011
آصف
فکرت
-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
دوبیتیهایی از حافظ
دوبیتیهایی از حافظ
چشم و زلف
خم زلف تو دام کفر و دین است
ز کارستان او یک شمّه این است
برآن چشم سیه صد آفرین باد
که در عاشق کشی سحرآفرین است
فرّخ
دل من در هوای روی فرّخ
بود آشفته همچون موی فرّخ
اگر میل دل هرکس به جاییست
بود میل دل من سوی فرّخ
عشق و حسن
جمالت آفتاب هر نظر باد
ز خوبی روی خوبت خوبتر باد
مرا از توست هردم تازه عشقی
تو را هرساعتی حسنی دگر باد
از بیگانگان ننالم
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چها کرد
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
بازی
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کر د؟
میان مهربانان کی توان گفت؟
که یار ما چنین گفت و چنان کرد
خوش آمد گل
خوش آمد گل وزآن خوشتر نباشد
که در د ستت به جز ساغر نباشد
غنیمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفتۀ دیگر نباشد
علم عشق
خوش آمد گل وزآن خوشتر نباشد
که در د ستت به جز ساغر نباشد
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
دل گمشده
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گرمشکلی بود
زمن ضایع شد اندر کوی جانان
چه دامنگیر یارب منزلی بود
معمّا
الا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خالیت شکّر ز منقار
سخن سربسته گفتی با حریفان
خدارا زین معمّا پرده بردار
وصل و هجر
شب وصل است و طی شد نامۀ هجر
سلام هی حتّی مطلع الفجر
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر
یاد شیراز
خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگهدار از زوالش
مکن از خواب بیدارم خدارا
که دارم خلوتی خوش با خیالش
بر و دوش
ببرد از من قرار و طاقت و هوش
بت سنگین دل سیمین بناگوش
دل و دینم دل و دینم ببردست
بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش
دست کوتاه
ز دست کوته خود زیر بارم
که از بالابلندان شرمسارم
مگر زنجیرمویی گیردم دست
وگر نه سر به شیدایی برآرم
اسیر هجران
به تیغم گر زند دستش نگیرم
وگر تیرم زند منّت پذیرم
برآی ای آفتاب صبح امّید
که در دست شب هجران اسیرم
زکات حسن
مزن بردل ز نوک غمزه تیرم
که پیش چشم بیمارت بمیرم
نصاب حسن در حدّ کمالست
زکاتم ده که مسکین و فقیرم
نوش و زهر
خدا را کم نشین با خرقه پوشان
رخ از رندان بی سامان مپوشان
چو مستم کرده ای مستور منشین
چونوشم داده ای زهرم منوشان
دل و جان
چو گل هردم به بویت جامه برتن
کنم چاک از گریبان تا به دامن
من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من
راز دوست
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشیرم زد و با کس نگفتم
که راز دوست از دشمن نهان به
پیر و جوان
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
جوانا سر مپیچ از پند پیران
که رأی پیر از بخت جوان به
عشوۀ امن
سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ وچغانه
نگار می فروشم عشوه ای داد
که ایمن گشتم از مکر زمانه
شعر حافظ
بیا با ما موَرز این کینه داری
که حقّ صحبت دیرینه داری
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرآنی که اندر سینه داری
معمّای می صاف
سحرگه رهروی در سرزمینی
همی گفت این معمّا با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی
آب زندگانی
لبش می بوسم و درمی کشم می
به آب زندگانی برده ام پی
نه رازش می توانم گفت با کس
نه کس را می توانم دید با وی
پایان:
دوبیتی ها برای استفادۀ اهل هنر از دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی برگزیده و ترتیب شد
خم زلف تو دام کفر و دین است
ز کارستان او یک شمّه این است
برآن چشم سیه صد آفرین باد
که در عاشق کشی سحرآفرین است
فرّخ
دل من در هوای روی فرّخ
بود آشفته همچون موی فرّخ
اگر میل دل هرکس به جاییست
بود میل دل من سوی فرّخ
عشق و حسن
جمالت آفتاب هر نظر باد
ز خوبی روی خوبت خوبتر باد
مرا از توست هردم تازه عشقی
تو را هرساعتی حسنی دگر باد
از بیگانگان ننالم
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چها کرد
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
بازی
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کر د؟
میان مهربانان کی توان گفت؟
که یار ما چنین گفت و چنان کرد
خوش آمد گل
خوش آمد گل وزآن خوشتر نباشد
که در د ستت به جز ساغر نباشد
غنیمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفتۀ دیگر نباشد
علم عشق
خوش آمد گل وزآن خوشتر نباشد
که در د ستت به جز ساغر نباشد
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
دل گمشده
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گرمشکلی بود
زمن ضایع شد اندر کوی جانان
چه دامنگیر یارب منزلی بود
معمّا
الا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خالیت شکّر ز منقار
سخن سربسته گفتی با حریفان
خدارا زین معمّا پرده بردار
وصل و هجر
شب وصل است و طی شد نامۀ هجر
سلام هی حتّی مطلع الفجر
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر
یاد شیراز
خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگهدار از زوالش
مکن از خواب بیدارم خدارا
که دارم خلوتی خوش با خیالش
بر و دوش
ببرد از من قرار و طاقت و هوش
بت سنگین دل سیمین بناگوش
دل و دینم دل و دینم ببردست
بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش
دست کوتاه
ز دست کوته خود زیر بارم
که از بالابلندان شرمسارم
مگر زنجیرمویی گیردم دست
وگر نه سر به شیدایی برآرم
اسیر هجران
به تیغم گر زند دستش نگیرم
وگر تیرم زند منّت پذیرم
برآی ای آفتاب صبح امّید
که در دست شب هجران اسیرم
زکات حسن
مزن بردل ز نوک غمزه تیرم
که پیش چشم بیمارت بمیرم
نصاب حسن در حدّ کمالست
زکاتم ده که مسکین و فقیرم
نوش و زهر
خدا را کم نشین با خرقه پوشان
رخ از رندان بی سامان مپوشان
چو مستم کرده ای مستور منشین
چونوشم داده ای زهرم منوشان
دل و جان
چو گل هردم به بویت جامه برتن
کنم چاک از گریبان تا به دامن
من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من
راز دوست
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشیرم زد و با کس نگفتم
که راز دوست از دشمن نهان به
پیر و جوان
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
جوانا سر مپیچ از پند پیران
که رأی پیر از بخت جوان به
عشوۀ امن
سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ وچغانه
نگار می فروشم عشوه ای داد
که ایمن گشتم از مکر زمانه
شعر حافظ
بیا با ما موَرز این کینه داری
که حقّ صحبت دیرینه داری
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرآنی که اندر سینه داری
معمّای می صاف
سحرگه رهروی در سرزمینی
همی گفت این معمّا با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی
آب زندگانی
لبش می بوسم و درمی کشم می
به آب زندگانی برده ام پی
نه رازش می توانم گفت با کس
نه کس را می توانم دید با وی
پایان:
دوبیتی ها برای استفادۀ اهل هنر از دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی برگزیده و ترتیب شد
شهر اتاوا 8 می 2010. 0
آآآصف فکرت
آآآصف فکرت
0-0-0-0-0-0-0-0
واپسین یاد
No comments:
Post a Comment