نخستین مدیر مطبوعات و روزنامۀ کندز
شهر کندز نیز یکی از شهرهای شمالی افغانستان است. می نویسند که کندز گونه یی از تلفظ کهندژ است: دژ کهن که در شهرسازی های باستان بخش مرکزی و دژ یا قلعۀ اصلی هر شهر بوده است و بخشهای دیگر ربض و شارستان و باره و حصار بوده است . برخی می نویسند که کندز ولوالج یا حدود ولوالج قدیم بوده است. به هرحال همزمان با دورانی که مربوط به این نگارش می شود، کندز از ولایات و شهرهای نسبةً پیشرفته و صنعتی کشور بود. مرکز کشت پنبه بود و شرکت اسپین زر اختیار بسیاری از بخشهای صنعتی آن ولایت را در دست داشت. اسپین زر به معنای زر سپید، طلای سپید است؛ لقبی که به پنبه داده شده بود، به خاطر ارزش صنعتی و اقتصادی آن. همین شرکت جریده و چاپخانه ای هم داشت، اما روزنامۀ دولتی هنوز در کندز نبود در حالی که بسیار دورتر از آن، در شمال شرق کشور، ولایت و شهر بدخشان از خود روزنامه یی با نام بدخشان داشت. البته در مجاورت کندز در بغلان روزنامه ای با نام اتحاد چاپ و نشر می شد.
به هرروی قرار شد کندز هم روزنامه ای داشته باشد و نگارنده در مقام نخستین مدیر اطلاعات و کلتور و نخستین مدیر مسؤول روزنامۀ کندز منصوب شدم. تشکیلات این ادارۀ نوتأسیس از دیگر مراکز اطلاعات و کلتور فرق داشت. ادارۀ آن به صورت تصدی و زیر فرمان مطابع دولتی با ریاست مرحوم محمد ابراهیم کندهاری منجم نامور بود. از خوشیهای من این بود که والی کندز یک شخصیت فاضل و دانشمند و خلیق به نام پروفسور محمد صدیق از اساتید نامور دانشگاه کابل بود. مجالست و مصاحبت با استاد محمد صدیق خان بسیار آموزنده و اخلاق و اطوار او همراه با آرامش، وقار و آهستگی بود. استاد می گفت که داشتن مطبوعات و بخصوص روزنامه در ولایت کندز یکی از آرزوهای او بوده است؛ به همین دلیل شخصاً توانگران کندز را به کمک تشویق می کرد و در محفل گشایش مطبوعات که نخستین شمارۀ روزنامه به نام کندز توزیع گردید مبلغ قابل توجهی از طرف بازرگانان با مطبوعات مساعدت شد. با این کمک نه تنها بنای ساختمان تکمیل شد، بلکه قالی، مبلمان وسایل گرما و سرما، همه از مرکز کشور خریداری و به آن شهر منتقل شد. شهر برق قوی و 24 ساعته داشت.
شخص دوم ولایت یعنی مستوفی نیز شخصیت خوشنام، معروف و دوست داشتنی بود. او که از محاسبان نامور کشور بود حفیظ الله خان الیم غوریانی نام داشت. ادیب و شاعر نیز بود و بیشتر وقت ما در خارج از وقت اداری با هم و درخانۀ او می گذشت. او در کندز تنها بود و خانواده اش در هرات بودند. مرحوم حفیظ الله الیم که از مستوفیان بنام کشور بود محبت و عنایتی فراوان به من داشت. او باری با حقشناسی و بزرگواری یاد کرد که همه اصول محاسبه و مدیریت را از مرحوم میرزا نظرمحمد خان پدر نگارنده در هرات فراگرفته بوده است. دریغا که آن همه گفت و گوهای سودمند و آموزنده را که با مرحوم استاد الیم غوریانی در شبهای دراز زمستان در کندز و نیز در رفت و آمدهای مکرر راه دراز کابل- کندز داشتیم، یادداشت نکرده ام و جز اندکی مرا به یاد نمانده است. دیوان اشعار مرحوم الیم غوریانی به وسیلۀ یکی از استادان خوشنویسی و ادب که در کانادا زندگی می کنند، خوشنویسی و چاپ شده است. همینجا مناسب است از این شخصیت محترم و قابل قدر که خدمات با ارزشی به زبان و ادب فارسی دری و اخلاق مدنی و اجتماعی نموده و در سن هشتاد و هفت سالگی نیز همچنان فعال است یادی شود:
یاد خوشنویس و ادیب کرخی جناب وزیر اخی
سال سوم اقامت من در کانادا بود. در محافل و مجامع نام استاد حاجی وزیر اخی کروخی را می شنیدم. گاهی به مناسبتهایی در شهر تورانتو ایشان اشعار و مقالاتی می خواند که بسیار مورد توجه واقع می شد و خبر آن به بنده در اتاوا می رسید. اما چیز بیشتری از ایشان نمی دانستم. باری فرصت عرض احترامی با تلفن دست داد. صدای مهربان و آشنای ایشان سامعه نواز شد. فرمودند که با نام و آثار تو آشنایم، ولی می خواهم بدانم که از کدام خانواده یی! گفتم: شما که کروخی هستید، بایست نام پدرم را، که با کروخ پیوندی سخت استوار داشت، شنیده باشید. من فرزند مرحوم میرزا نظرمحمدخان هستم. استاد اخی پرسید: یک چشمشان اندکی تاب نداشت. گفتم هرچند که من سیمای پدر را جز در یک سالگی خویش ندیدم، اما تصویرشان را که دیده ام، چنین بود که می فرمایید. ایشان با محبت و قدردانی به ستایش پدرم پرداختند و گفتند که خوش سخن و لطیف و مهربان بود و گفتند که بارها در کروخ، هنگامی که به سیر و تفرج می رفتیم ایشان جوانان را از سخنان و لطایف نکته ها بهره مند می ساختند. جناب اخی حتی یکی از لطایفی را که از پدرم شنیده بود، نقل کرد، و آن مربوط می شد به زندگی برخی از مردم در یکی از مناطق کروخ در زیر زمین. از این لطیفه بی درنگ به یاد یاقوت حموی و معجم البلدان افتادم که می نویسد در شهر ری و در حدود تهران امروز دیده که خانه های مردم عموماً در زیر زمین بوده است.
آقای اخی چند روز بعد با محبت دیوان استاد مشعل غوری هروی را که به خط زیبای ایشان خوشنویسی و چاپ شده بود، برای من فرستادند. زحمات این مرد دانشور و هنرمند کهنسال که همتی بس والا و سعیی نیک پویا دارد، درین بخش از جهان برای جوانان و فرهنگیان بسیار مهم و مغتنم است. ایشان در شهر لندن و در همین ایالت انتاریو زندگی می کنند. یک ماه پیش که در برلینگتن تورانتو بودم، به لطف جوانان خانواده، به لندن رفتم تا دست و دیدگان اخی را ببوسم که روی پدرم را دیده و دست او را گرفته بوده است، اما آقای اخی برای شرکت در مراسم تدفین یکی از همشهریان به کشور همسایه رفته بود. هرچند ایشان اخیراً اندکی از دردهای جسمی شکایت دارد اما روحی بس قوی دارد که باید سرمشقی برای جوانان ا مروز باشد.
برخی از آثاری که به خط زیبای نستعلیق این ادیب و خوشنویس هشتاد و هفت ساله کتابت شده است: دیوان شهیر هروی، کلیات حاجی اسماعیل سیاه، اشعار و شرح حال جنید الله حاذق کرخی هروی، شرح حال و اشعار مخفی بدخشی، زندگینامۀ عدیم شغنانی بدخشانی، قهرمان کوهستان نائب عبدالرحیم خان اثر استاد خلیلی، کلیات مشعل غوری، منتخبات اشعار حفیظ الله خان الیم غوریانی هروی، تاریخ پسته و جنگلات پستۀ بادغیس هرات، زندگینامۀ استاد عبدالرشید لطیفی، زندگینامۀ منشی ملا احمد خان و برادرش [کاکا(عم) و پدر ایشان]، راز و نیاز اثر متین سلجوقی، سخنوران پرده نشین اثر عاطفه عثمانی . تازه ترین اثر خط ایشان آیین زمامداری از دانشمند و جامعه شناس نامور استاد غلام علی آیین است. خداوند ایشان را زنده و تندرست بداراد.
با آنکه روزنامه و ادارۀ مطبوعات کندز تازه کار و نوپا بود، داشتن کارکنان لایق و ورزیده باعث شده بود تا کارها به احسن وجوه پیش رود. البته نمایندگی آژانس (خبرگزاری) باختر و کتابخانه از سابق فعال بودند. نمایندۀ خبرگزاری یک شخصیت باسواد و فرهنگی ترکزبان به نام آقای محمد امین اوچقون بود. وقتی من معنای نام او را پرسیدم، اگر درست به یادم مانده باشد، اوچقون را اخگر و آتش پاره ( در کابل آتش پرچه) ترجمه کرد. او برای دو فرزندش هم نامهای آتسز و آیدین را انتخاب کرده بود. آقای اوچقون که علاقۀ فراوانی به زبان مادری و فرهنگ خویش داشت، زبان فارسی دری را نیز دوست می داشت و در ادبیات فارسی صاحبنظر بود. او به مطبوعات عموماً و در جهت تأسیس مطبوعات کندز خصوصاً علاقمند بود. با محبت و اصرار بخشی از خانۀ خویش را، بدون دریافت کرایه (اجاره) در اختیار مدیر گذاشت. علاقۀ او به زبان و ادبیات فارسی باعث شده بود که بسیاری از سخنوران ایران را از نزدیک ببیند. از جمله به شیراز رفته بود و مرحوم فریدون توللی را دیده بود. توللی چند مجموعه از اشعارش را با نوشتن هدیه نامه و امضا به آقای اوچقون تقدیم کرده بود. اوچقون کتابخانۀ خوبی داشت و همۀ کتابهایش را با محبت برای مطالعه در اختیار من نهاد. نمی دانم که اکنون آقای اوچقون در کجاست. خدا یارش باد. مدیر کتابخانه آقای رحمت الله رحمت جوانی با فرهنگ و نجیب بود که همه از محبت او و خانواده اش برخورداربودیم. آقای سید لقمان حایر مسؤولیت امور اداری و حسابداری رابر عهده داشت و به همت او عاید قابل توجهی با چاپ فرمها و دفاتر و کتب ادارات کندز نصیب ادارۀ مطبوعات می شد. آقای اخلاص یکی دیگر از کارکنان فعال و با سابقۀ مطبوعات بود. تحویلدار جوان و نجیبی داشتیم، به نام شهاب الدین که تصور می کنم اهل فرغانه بود و با ما همکوچه نیز بود. هم ما و هم شهاب الدیین و هم آقای رحمت در گذر فرغانه چی ها خانه داشتیم. این نکته برای من جالب بود که بسیاری از کسانی که هنگام تاخت بلشویکها از شوروی آن روز گریخته بودند به کندز نشیمن گرفته بودند و از مردمان فرغانه و بخارا و سمرقند هر تبار کویی و گذری داشتند. من در خانۀ شهاب الدین با پدرش که پیری خوش سخن و خندان روی بود و با بسیاری دیگر از فرغانه چیان و بخاراییان آشنا شدم. از روزگاران قدیم، از مهاجرتها و از جدا ماندن از خانه و خانوار خویش داستانهای غم انگیز می گفتند که معنای سخنان آنان را هنگامی به خوبی دریافتم که من هم از خان و مان آواره شدم. رسم و رواجشان دلپسند، سخن گفتن شان دلنشین و دسترخانشان رنگین و خوش بود.
در روزنامۀ ملّی انیس
یک سال در کندز ماندم. کابینۀ نوی با نخست وزیری مرحوم موسی شفیق روی کار آمد که در آن استاد روزنامه نگاری من، مرحوم صباح الدین کشککی، به جای مرحوم عباسی وزیر اطلاعات و کلتور شد. ایشان مرا به کابل فراخواند که چگونگی آن را در جای دیگربه تفصیل آورده ام. اما به یک گردش چرخ نیلوفری اوضاع دگرگون شد و سردار محمد داود خان به ریاست جمهوری رسید. مدتی کوتاه در روزنامه جمهوریت به ریاست مرحوم دکتر محمد آصف سهیل و نیز در مجلۀ جمهوریت به مدیریت استاد سید محمود فارانی کار کردم که آن را نیز به تفصیل نوشته ام ، و اینجا سخن از مرحوم عباسی است. سال 1353 بود و در تهران بودم که شنیدم محمد ابراهیم عباسی مدیر مسوول روزنامۀ ملی انیس شده و مرا به سمت مدیر ارتباط عامه( روابط عمومی) و عضو هیأت تحریر آن روزنامه برگزیده است.
با سابقه و تجاربی که مرحوم عباسی در کار مطبوعات داشت کوشید به روزنامۀ ملی انیس وجهه واعتبار خوبی بدهد و در این کار تا حدودی توفیق نیز یافت. معاونت عباسی را یکی از دانشمندان و شاعران نامی کشور، استاد سید محمود فارانی برعهده داشت که در ادب و فلسفه تبحر داشت و از شاعران نوسرای نامور بود. فارانی در روزهای معین مقاله یی خوب و پر محتوا در صفحۀ سرمقاله می نوشت. جوانی فاضل و زباندان به نام محمد رحیم رفعت مسؤول اخبار و تفاسیر سیاسی جهان در روزنامۀ انیس بود.آقای رفعت که بسیار جوان بود و جثه یی کوچک نیز داشت، در زباندانی و مسائل دنیای خبر و تفاسیر سیاسی شخصی بسیار پرمایه بود. با همت او بود که روزنامۀ انیس تازه ترین اخبار و تفاسیر را بسیار پیشتر از رادیوها نشر می کرد. شنیدم که این جوان دانشمند چند سال پیش درسقوط طیاره (هواپیما) در بامیان کشته شد. همکار دیگر، سید محمد حسین هدی بود که وظیفۀ تدقیق (ویرایش) را برعهده داشت؛ پژوهشگری باسابقه و روزنامه نگاری دانشور بود و مدتی مسؤولیت نشرات و مدیرت مجلۀ فاکولتۀ ساینس ( دانشکدۀ علوم ) را برعهده داشت. هدی نیز گاه به گاه مقاله یی می نوشت که در همان صفحۀ ادیتوریال چاپ می شد. شنیده ام که استاد هدی اخیراً در اتریش به رحمت حق پیوسته است. روان هردو شاد باد. آقای صدیق رهپو وظیفه ریاست دفتر عباسی را بردوش داشت و با دانشی که در زبان داشت مقالات ارزندۀ انگلیسی را به فارسی ترجمه می کرد. یکی از ادیبان و شاعران پشتو،آقای محمد امین متین خوگیانی مدیر بخش پشتو بود. بخش خبرنگاران را آقای صدیق نویر بر دوش داشت. خانم پروین علی، خواهر فیلسوف شهیر و شهید استاد سید بهاؤالدین مجروح مدیر مسؤول انیس اطفال بود. آقای مهدی بشیر هروی مدیر چاپ بود آقای عبد الرشید آشتی از خبرنگاران فعال آن روزها بشمار می رفت و عزیزان دیگری هم بودند که با شرمساری حافظه یاری نمی کند تا نامهای گرامیشان عموماً یاد شود.
هرروز در صفحۀ سرمقاله، مقالۀ اصلی به قلم یکی از افاضل آن دیار بود و روزنامه برابر با معیارهای روزنامه نگاری، ستون نویسهای معین داشت. افزون بر آن روزنامه به چاپ پاورقیهایی آغاز کرد که خوانندگان بسیار داشت. یکی از این پاورقیها ترجمۀ ژورنال یا گزارش بود از دوران انگلیسیها، که خاطرات لیدی سیل، یا اثری به همان روال را متضمن بود. متاسفانه نام مترجم آن به یادم نیست، اما تصور می کنم از کسانی بود که تازه از خارج باز گشته بودند.
من از دوران خدمت با عباسی مخصوصاً در روزنامۀ انیس خاطرات نیکی دارم. گاه بگاه از خاطرات خویش، از سختکوشیهایش و از دشواریهایی روزگار جوانی داستانها می گفت که شنیدن آنها برای من آرامشبخش و جالب بود که "درطفلی پدر از سر برفته بودش ". دیگران نیز این موضوع را که عباسی مردی خودساخته بود، و سختیهای زندگی از او چنان شخصیتی به وجود آورده بود، تصدیق می کردند.
سال 1354 من به انجمن تاریخ منتقل شدم، و اندکی بعد، برای ادامۀ تحصیلات عالی، به هند رفتم. سالهای 1359-1361 که در اکادمی علوم خدمت می کردم، مرحوم عباسی خانه نشین بود. گاهی همدیگر را در راه می دیدیم و صحبتی داشتیم. مقیم ایران بودم که شنیدم عباسی در هند به رحمت ایزدی پیوسته است. روانش شاد باد.
اتاوا، 16 می 2008آصف فکرت
No comments:
Post a Comment