Friday, May 19, 2006

فکری سلجوقی


هرات شناس بزرگ

نماز شام هری بود و نوجوانی در سایهء استاد می رفت. نوجوان کتابخوان بود. هر کتابی که می خواند، چنان می پنداشت که دریایی بر دانشش افزوده می شد؛ که این از ویژگیهای نوجوانی است. شامگاهی همچنان که زیر درختان ناژو(کاج) می رفتند، نوجوان گفت: " سعدی در این غزل :
گلبنــان پیـــــــرایه بر خود کرده اند
بلبــــــلان را در سمـاع آورده اند.........
چرا افعال آوَرده، بُرده، کَرده، و پرورده را، که برخی پیش (ضمّه) و بعضی زبر( فتحه) دارند، هم قافیه ساخته است؟ "
استاد که همیشه به نوجوان بسیار با مهربانی جواب می داد، این بار لحنی آزرده وار نشان داد و چنان وانمود که هیچ از ا ین پرسش خوشش نیامده است. همانگونه که به افق دوردست می نگریست، گفت:
" فرزندم! اگر می خواهی چیزی یاد بگیری، دنبال چنین گپهایی مباش! ببین که بزرگان چه هنر ها دارند. آنها را یاد بگیر. نه آنکه چه عیوبی در سخن و در کارشان است."
جوان با آنکه این سخن را در آن هنگام سرزنش پنداشته بود، چون به تکرار به آن اندیشید، آن پند پدرانه را گوشواره وار با خویش نگه داشت و دیگر هرگز گستاخانه به نگارش استادان ننگریست و حقّا که خیر دید. ایزد بیامرزاد آن استاد بزرگ را. آن استاد، شادروان استاد عبدالرؤوف فکری سلجوقی بود، و نوجوانِ آن روز نویسندهء این سطور.


فکری هراتـــپژوه و هرات شناس، ادیب، شاعر، خوشنویس، نقاش، موسیقیدان، سنگتراش، صحاف و آگاه از همهء هنرهای ظریفهء خراسان کهن، یکی از نوادر روزگار خویش و یادگار و نمونهء برجسته یی از شخصیتهای شخیص روزگار درخشان تیموریان هرات در پنج قرن پس از آن روزگار، بود. این بزرگمرد یکی از مهربان ترین استادان من بود و این که بخت بیدار چگونه مرا به خدمت این شخصیت والا رهنمون شد داستانی است که مختصراً در این نوشته خواهد آمد.
نامی بلند داشت. و بیشتر سلجوقیان نام آور و بلند آوازه بودند. شادروان مادرم از کاکا عبد الفتاح – پدر استاد فکری - یاد می کرد که تقریباً یک سده پیش در نخستین نهضتهای آموزش نسوان در هرات خدمات شایانی نموده و دبیرستان (لیسهء) مهری هرات را او تاسیس کرده بود. بهر روی، من از دو کوی به خدمت استاد فکری راه یافتم: نخست از کوی دبستان و از طریق فرزند استاد – شادروان حسین وفا – که در دبیرستان ( لیسهء سلطان) با من همدرس و یک سال از من پیش بود. و دیگر از کوی خوشنویسان و از طریق خوشنویس فرشته خوی – استاد عطار هروی - که صمیمی ترین دوست و رفیق شفیق فکری بود. ( در گزارشی از استاد به صورتی مختصر یاد کرده ام که اگر درست به یادم باشد در مجلّهء دُرّ ِ دری چاپ شده است و بر سر آنم که گر زدست برآید در این صفحات نیز هم از ایشان و هم از دیگر استادانی که حقّی به گردن این همیشه دانش آمور دارند یاد کنم). در نخستین دیدار ها استاد با مهربانی جوابهای کوتاهی به پرسشهای کودکانه ام می داد؛ امّا من که چنان گوهر گرانبهایی را یافته بودم ، هرگز حاضر نبودم از دست بدهم. و استاد هم که سماجت مرا دید و از خانه و خانواده ام پرسید – که همه را می شناخت - و دانست که من از منشی زادگان بودم، مرا در سایهء تربیت خویش پذیرفت و بی گمان تأثیری انکارناپذیر در آینده من و در افزایش دلبستگی من به فرهنگ و ادب نهاد. استاد در آن هنگام مدیر انجمن ادبی هرات ، مدیر کتابخانهء عامّه و مدیر مجلهء ادبی هرات بود. امّا هر روز، هر نمازدگر، به دکان استاد عطار می آمد و ساعتی و گاهی ساعتها می نشست و هر سخنی که در آن ساعات می رفت درسی بود از ادب و فرهنگ و هنر؛ زیرا جز استاد شخصیت ممناز دیگری هم همه روزه آنجا می آمد و او خطیب سخنور و ادیب بلند آوازه شادروان شیخ محمد طاهر قندهاری بود،( که شرحی مختصر در باب ایشان نیز در یکی از مجلات در ایران نوشته ام و اگر توفیق یابم اینجا نیز خواهم نوشت). در آن نشستهای عصرانه هرسخنی که بود از خوشنویسی بود و از خوشنویسان، از نسخه های خطی بود و از قطعات گرانبهایی که به خط بزرگترین استادان خوشنویسی دست به دست می شد. استاد خود نیز خوشنویسی زبردست بود و کتیبه های برخی از بقعه های تاریخی هرات به قلم اوست. شنونده یی که استعداد و بخت یادگیری می داشت، از هر مجلسی در آن مرکز فرهنگی و هنری بیش از یک کلاس درس دانشگاهی می توانست بیاموزد.
استاد فکری به فرهنگ و تاریخ هرات عشقی عجیب داشت و وجب وجب خاک هرات را چون کف دست خویش می شناخت. آثاری که در این باب نوشته و چاپ شده است، از اسناد مهم تاریخی در زمینهء هراتشناسی و هراتـپژوهی است. دو کتاب معروفش کازرگاه و خیابان مراجع ارزشمند  ابررسیهای تاریخی به شمار می روند. در سالهای بعد حواشی و تکمله هایش بر بعضی از کتابها  از جمله خط و خطاطان یا دیباچهء دوست محمد ( در خوشنویسی و احوال خوشنویسان) و مزارات هرات نیز از ارزش والایی برخوردار است. او همجنان دیوانهای برخی از شاعران هروی مانند آصفی، هلالی و بنایی را جمع آوری نمود و با وجود محدودیت وسایل طبع، در هرات چاپ کرد. استاد فکری حتی باعث حفظ و ابقای آرامگاه شاعر شیرین کلام هلالی چغتایی هروی گردید.
داستان مزار هلالی از این قرار است که سالها پیش بر اساس برنامه های شهرسازی ،که غالباَ با عدم آگاهی از ارزش آثار باستانی همراه بود، بنای چارسوی هرات را که پیشینه یی هزارساله داشت ویران کردند و آن به جای آن بازار و خیابان به سبک دیگر شهرهای آن روز ساختند. در آن ویرانگری آرامگاه هلالی نیز شامل بود که از خود بنا و و ساختمانی تاریخی و زیبا داشت. مرحوم فکری که از این واقعه با خبر شده بود ، چون کار دیگری از دستش ساخته نبود و قدرت نداشت حکومت وقت را از این ندانم کاری مانع گردد، استخوانهای هلالی را از آن محل برداشته و به پای حصار برده در آن جا دفن کرد و مقبره و لوحی برای او از نو ساخت، که اکنون بر جای است. افزون بر هلالی استاد در باز سازی چندین مزار و بنای کهن دیگر در هرات همت گماشته و آثار خوشنویسی و هنر ایشان در آنها برجاست. استاد در خوشنویسی بیشتر به کتابت به قلم جلی می پرداخت و نستعلیق و نسخ و ثلث را خوش می نوشت. افزون بر آن مرمت اسناد و کتب خطاطی را با زبردستی انجام می داد و در صحافت استاد بود.
استاد در نقاشی و مینیاتور نیز استاد بود. هم کاغذ زمینه تهیه می نمود هم رنگ نقاشی و هم قلم مو می ساخت. که امید وارم بتوانم در آینده هر دو مورد اخیر را به هنرمندان و علاقه مندان نقل کنم .
در سنگتراشی نیز استاد بود و به یاد دارم با ابزار ابتدایی وسایل بسیار ظریف سنگی می تراشید.
از دیگر هنرهای استاد، کاشی سازی و کاشی کاری بود؛ چنانکه در زنده ساختن و برپا نگهداشتن دستگاه کاشی سازی واقع مسجد جامع هرات و تربیت شاگردان زبردست کاشیکار و کاشی ساز همت گماشت و در این کار رنج فراوان برد.
شعر نغز می سرود و از مکتب خراسانی و عراقی پیروی می کرد. افزون بر آن که اشعارش در روزنامه ها و مجلات به نشر می رسید، برخی اشعار که مناسبت تاریخی دارند در کتابهای تاریخی تألیف استاد درج گردیده است. شنیده ام که دوست محترم استاد عبدالغنی نیکسیر در هرات مشغول جمع آوری و طبع اشعار استاد اند که برای شان توفیق مزید آرزو می کنم.
استاد در شناخت موسیقی و نواختن برخی سازها مخصوصاً تار دست داشت و همین علاقهء او به موسیقی بود که فرزندانش نیز به این هنر علاقه مند شدند و هر یک - افزون بر ورود به دیگر هنرهای ظریفه - به نواختن یکی از سازها تبحر یافتند، که در پایان این نوشته به اختصار از آنان یاد خواهم کرد.
فکری در آن روزگار از معدود دانشوران هراتی مقیم هرات بود که در خارج به خوبی شناخته شده بود. هم آثارش در بیرون از کشور چاپ می شد؛ هم از فضل و دانش او به نیکی یاد می کردند و هم نویسندگان و ناشران نسخه هایی را از اثاری که در ادبیات و تاریخ در ایران و دیگرکشورهای منطقه چاپ می شد به او اهدا می کردند. البته این کار در دوره های بعد که ارتباطات آسان شد و تبادل اطلاعات فزونی گرفت امری عادی شد اما در آن روزگار که جوامع علمی و ادبی بسیار بسته و محدود و مقید بودند، امر عادی و آسانی نبود و در نظر ما کاری بسیار مهم و فوق العاده می نمود. همهء دانشمندانی که به هرات آمده و با فکری دیداری داشته اند از دانش و زحمات گستردهء او درشناساندن تاریخ و فرهنگ خراسان و مخصوصاَ هرات به نیکی یاد کرده اند.
فکری انسانی فروتن و بردبار بود ولی هرگز در برابر ارباب جاه و قدرت خوشامدگویی نمی کرد و از کسی و مقامی حساب نمی برد. در راه و روش خود شخصی متدین و باور مند بود ولی سختگیری و تعصب نداشت و به دیگر فرق و ملل و نحل به دیدهء احترام می نگریست، و شگفت نیست که هرکس از هر فرقه یی که بود فکری را به کیش خود می پنداشت و دوستش می داشت. اگر دستش می رسید و می توانست به هرکس که ازو کمک می خواست یا کمک نمی خواست و فکری می دانست که به کمک او نیاز دارد، بی دریغ به کمک او می شتافت.
شادروان استاد فکری سلجوقی از چند سوی بر من حق استادی و شفقت داشته و دارد: نخست که هرگز از عطای دردانه های پند و نصایح بیدار کننده و هشدار دهندهء خویش بر من دریغ نمی فرمود. اغلب روزها، نمازدیگر یا غروب، که از دکان استاد عطّار به خانه می آمدیم و من استاد را تا درِ خانه، در بادمرغان که ناحیهء خوش آب و هوایی در شرق شهر است، همراهی می کردم، در تمام طول راه به پرسشهای من با محبت و به تمام و کمال پاسخ مشروح می فرمود و اگر لازم می دید چیزهای بیشتری می فرمود که خاص برای بیداری و آگاهی من بود.
دیگر که استاد کتابخانهء بسیار خوبی داشت که در هرات آن روز و امروز بی نظیر بود آن کتابخانه را با دست و پیشانی گشاده در اختیار من نهاده بود و به من اجازه داده بود که هر کتابی که را می خواستم برمی داشتم و می بردم و هر مدّتی که می خواستم نگه می داشتم و چون آن را می آوردم کتاب دیگری برمی داشتم. او حتی نمی پرسید که چه کتابی را برداشته ام. البته من می گفتم و شرح می دادم که مثلاَ "مجمع الفصحا" را می برم. یادم هست که در یک مورد به تقلید از خود آن مرحوم در حاشیهء کتاب " آثار هرات" در شرح احوال هلالی، که در کتاب یک صفحه سفید و نانوشته بود، یک غزل از هلالی به خط کودکانهء خود افزوده بودم، که هنوز نمی دانستم که این کار من از چندین جهت خلاف ادب و اخلاق است - یادم هست که فرزند استاد که دوست گرامی و هم مکتب ما بود، مرا متوجه کاری که کرده بودم ساخت؛ اما از یک فرزند دیگر استاد شنیدم که چون استاد از این موضوع اطلاع یافته بود فرزند را سرزنش کرده بود که چرا از این موضوع به من یاد آوری نموده است. البته دوست من کار خوبی کرده بود که اگر من همچنان غافل می ماندم سالها به همین شیوه کتابهای مردم را آلوده می ساختم و داغ ننگ و نادانی خویش را برای همیشه بر صفحات می ماندم.
از محبتهای پدرانهء او یکی این بود که چون دانست که من به موسیقی و مخصوصاً به نواختن تار اشتیاق فرا وان دارم تار قدیمی و بسیار ظریفی را که یک اثر تاریخی به شمار می رفت و سالها آن را نگه داشته بود مرمت کرد و رنگ آموزی نمود و سیم و پرده و تار آن را از نو نصب فرمود و آن را با کمال محبت به من بخشید. البته آن تار به دست مأموران غافل نهی از معروف و امر به منکر (!) آن زمان که از نزدیکان بودند به نیت درک ثواب در غیاب من سوزانیده شد. هم چنان که داغ از دست دادن آن تار هرگز از دلم نمی رود، محبت پدرانهء استاد در بخشش آن تار نیز هرگز فراموشم نمی شود و همیشه دل و جانم را نوازش می دهد.
استاد فکری یکی دو سال پایان زندگی را در کابل گذزانید و در آنجا نسخه های خطی وزارت اطلاعات و فرهنگ را فهرست نمود و مدتی نیز عضو انجمن تاریخ افغانستان بودتا اینکه در تابستان سال 1347 خورشیدی در 63 سالگی در کابل دیده از جهان فرو بست و در هرات در جوار آرامگاه مولانا جامی به خاک سپرده شد.
پسران برومند استاد هریک در سایهء چنان پدری به هنری آراسته شدند. ارشد بهزاد استاد معارف و استاد در خوشنویسی و مینیاتور، عبدالرحمن (فریدون) استاد تعلیم و تربیه و ماهر در نواختن تارو جوانترین فرزند استاد، حسین (وفا) که خوشنویس، نی نواز و استاد هنرهای زیبا بود در جوانی درگذشت.
ناگفته نگذریم که من تخلص فکرت را ار آن استاد شادروان و با محبت ایشان اختیار کردم و تا این نام را نگرفته بودم نام فامیلی ما منشی زاده بود و دوستان مرا نیز به همان نام و تخلص می شناختند
.
یادداشت: در نسخۀ اول مزار استاد را در جوار زین الدین خوافی نوشته بودم و این برداشت من هنگام تشرف بر مزار آن بزرگمرد بود. اکنون که با فرزندان ایشان موضوع را در میان نهادم معلوم شد که مزار استاد به آرامگاه حضرت جامی نزدیکتر است و بهمین دلیل، متن تصحیح شد.

No comments: